مجموعه خاطرات مرحوم محمد محمدی ریشهری- جلد اول- ۵۰
آزمون مردم در فتنه خواص
نكتهاي كه بايد قبل از توجه به اين فيلم و به اين گفتوگو براي برادران و خواهران بيننده يادآوري كنم، اين است كه اين واقعه درس بسيار سازنده و آموزندهاي به ملت ايران داد. تاريخ صدر اسلام تكرار شد، به اين معني كه مردم فهميدند حق را با معيار حق بايد شناخت نه با معيار شخصيتها. براي مردم مشخص شد كه با رجال و با افراد و با شخصيتها نميتوان حق را شناخت. نميتوان اسلام را شناخت. اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد: «مَنْ دَخَلَ هذَا الدين بِالرّجالِ اَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجال كَما أدخُلُوه» كسي كه وارد اين دين بشود و اسلام را بپذيرد، با معيار شخصيتها، شخصيتها او را از دين خارج ميكنند. همانطور كه داخل كردند، يعني اگر معياري از حق نداشته باشد، معيارش شخصيت باشد، معيار پذيرفتنش براي اسلام، براي حق شخصيت باشد وقتي آن شخصيت منحرف شد يا معلوم شد كه منحرف بوده، دست از اعتقادش برميدارد و راه اسلام و راه حق را رها ميكند، «مَنْ دَخَلَ فيهِ بِالكِتابِ وَالسُّنَة زالَتِ الْجِبال قَبْلَ اَنْ يَزُول» و اما آن ملت و آن جمعيت و آن جامعهاي كه اسلام را از كتاب و سنت شناختهاند، با معيارهايي كه قرآن مشخص كرده، با معيارهايي كه سنت رسول الله(ص) معين كرده، اگر اسلام را شناختند متزلزل كردن كوهها از جاي خود آسانتر است از متزلزل نمودن عقيده آنها.
ملت ما در اين حادثه، رشد فكري خود را خوب نشان داد، در صدر اسلام پيامبر اسلام (صليالله عليه و آله) و اميرالمؤمنين(عليهالسلام) خيلي تلاش كردند كه مردم را به اين رشد فكري برسانند اين رشد را به جامعه بدهند كه با معيار شخصيتها اسلام را نشناسند حق را با معيار شخصيتها نشناسند حق را با معيار حق بشناسند، ولي جامعه آن روز آمادگي نداشت. در روايت دارد در جنگ جمل، شخصي به نام حارث وقتي كه ديد تعدادي از صحابه بزرگ پيامبر مثل طلحه و زبير در برابر علي شمشير كشيدهاند، آمد پيش اميرالمؤمنين (عليهالسلام) عرض كرد «يا عَليُ اَتَراني اَظُنُّ اَصْحابَ الْجَمَلِ كانُوا عَلي ضَلالَه؟»
«اي علي! شما خيال ميكني كه من فكر ميكنم، من باور كردهام كه اين همه از مسلمانها و اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه اكنون در برابر تو قرار گرفتهاند همه اينها بر ضلالت هستند. آيا امكان دارد كه طلحه و زبير كه آن همه خدمتهاي درخشان به اسلام كرده، آن همه جانفشانيها و فداكاريها براي اسلام كردهاند، ريش در اسلام سفيد كردهاند، آيا ممكن است اينها راهشان راه ضلالت باشد؟ آيا ممكن است آنها اشتباه كرده باشند و آيا ممكن است آنها گناه كرده باشند؟» حضرت جمله بسيار جالبي گفت، ولي افسوس كه مردم آن روز نميتوانستند علي عليهالسلام را درك كنند. البته نقلهاي مختلفي دارد جواب امام، ولي در محتوا همه يكي است. من دو نقل از آن را اينجا ذكر ميكنم. فرمود: «اِنّ دينَ الله لا يُعْرَفُ بِالرّجالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقّ فَاعْرِفِ الْحَقّ تَعْرِف اَهْلَهُ.»
دين خدا، اسلام را، با شخصيتها نميشود شناخت. با معيار اينكه فلان شخصيت معروف، فلان شخصيت علمي طرفدار اسلام است، شخصيت ممتاز اسلامي است، با اين معيار نميشود اسلام را شناخت؛ بلكه به «بِآيَةِ الْحَق» بلكه با آيه حق، با نشانه حق، با معيار حق، دين خدا و اسلام را بايد شناخت. «فَاعْرِفِ الْحَق، تَعْرِفُ اَهْلَه.» حق را بشناس اهل حق را خواهي شناخت. معيار حق به دستت باشد.
هركس با اين معيار منطبق بود حق است و هركس منطبق نبود باطل است. باز در يك نقل ديگري دارد «اِنَ الْحَقّ وَ الْباطِلَ لا يَعْرِفان بِأقْدارِ الرِّجال».
حارث! حق و باطل را با ميزان شخصيتها، با معيار شخصيتها و رجال نميتوان شناخت. حق را بشناس اهل را خواهي شناخت. «فَاعْرِفِ الْحَقّ تَعْرِفُ اَهْلَهُ» باطل را بشناس با معيار شناخت باطل، اهل باطل را خواهي شناخت.
در صدر اسلام خيلي كوشيدند كه مسلمانان با معيار حق، حق را بشناسند، با معيار اسلام و با معياري كه كتاب و سنت مشخص كرده حق را بشناسند، ولي آن موقع مردم اين رشد فكري را نداشتند كه حق را با حق بشناسند، ولي خوشبختانه يكي از چيزهايي كه به ما اميد ميدهد و رمز تداوم اين انقلاب است و ما را اميدوار ميكند كه اين انقلاب، تا انقلاب جهاني مهدي(عج) تداوم خواهد يافت. اين رشد فكري مردم است. مردم قبل از مسئولين، ميخواهند كه با معيار حق، شخصيتها را در جامعه مطرح كنند... در اين جا روايتي را هر چند طولاني است، ولي خيلي كوتاه لازم ميدانم يادآوري كنم.
براي شناخت شخصيتها با معيار حق، حديثي است: امام رضا(ع) از امام چهارم علي بن الحسين(ع) نقل ميكند، ميفرمايند: «اِذا رَأَيْتُمُ الرَّجُل قَدْ حَسُنَ سَمْتُهُ وَ هَدِيَّه وَ تَماوَت في مَنْطَقَة وَ تَخاضَعَ في حَرَكاتِه فَرُوَيْداً لايَغُرَّنَّكُمْ» وقتي ميبينيد كه يك شخصي يا شخصيتي چهره روحاني و سيماي روحاني و درخشاني دارد، آرام صحبت ميكند و زيبا سخن ميگويد و با فروتني و تواضع حركت ميكند، مواظب باشيد كه فريبتان ندهد. هر كس شايسته رهبري نيست.
«فَما اَكْثَرَ مَنْ يُعْجِزُهُ تَناوَلُ الدُّنْيا... فَنَصَبَ الدين فَخَّاًلَها» چقدر بسيارند كساني كه ناتوانند كه از راههاي معمولي دنياپرستي كنند مانند ساير دنياپرستان، دين را دام براي دنيا ميكنند. بعد ميفرمايد اگر ديديد كسي از اين طريق، از طريق مال هم انحرافي ندارد،
«وَ اِذا وَجَدْتُمُوهُ يَعِفُّ عَنِ الْمالِ الْحَرامِ فَرُوَيْداً لا يَغُرَّنَّكُمَ.» ديديد كه مال حرام او را فريب نميدهد، دين را براي ثروتاندوزي استخدام نكرده است، باز هم به او اعتماد نكنيد تا آزمايش ديگري از او بكنيد. «فَرُوَيْداً لا يَغُرَّنَّكُمْ فَاِنَّ شَهَواتِ الْخَلْقِ مُخْتَلِفَه».
باز هم مواظب باشيد فريبتان ندهد كه شهوتهاي مردم متفاوت است، هر كس به يك چيز ميل و علاقه دارد.
بعد ميفرمايد اگر ديديد كه از اين آزمايش هم درست بيرون آمد، باز هم مواظب باشيد فريب نخوريد. ديديد كه انسان شهوتراني نيست، پولپرست نيست، شهوتپرست نيست، ميفرمايد «فَرُوَيْداً لا يَغُرَّنَّكُمْ حَتي تَنْظُرُوا ما عَقَدُهُ عَقْلُةُ» آزمايشش كنيد، ببينيد عقل او چطور است؟ بينش اسلامي دارد يا نه؟ اگر بينش نداشته باشد باز هم نميتواند مورد تمسك و رهبر شما باشد و رهبري جامعه را به او بسپاريد.
«فَاِذا وَجَدْتُمْ عَقْلَهُ مَتيناً فَرُوَيْداً لا يَغُرَّنَّكُمْ حَتي تَنْظُرُوا أمَعَ هَواهُ يَكُونُ عَلي عَقْلِه اَوْ يَكُوُن مَعَ عَقْلِه عَلي هَواهُ» وقتي كه ديديد بينش درستي دارد مسائل اجتماعي و سياسي و اسلامي را خوب ميفهمد باز هم مواظب باشيد فريبتان ندهد. ببينيد عقلش با هوي، وقتي كه معارض قرار ميگيرند، در آنجا چه جور است و آيا پيروي از عقل ميكند يا از هوي و هوس؟»
«وَ كَيْفَ مَحَبَّتُهُ لِلّراساتِ الْباطِلَه» علاقه و محبتش براي رياستهاي باطله چيست؟ آيا رياست طلب است يا نه؟ به هر قيمتي ميخواهد به رياست برسد يا خير؟ كه گاه رياستطلبي نميگذارد در صراط مستقيم حق حركت كند.
«لا يُبالي بِما يَأْتِ مِنْ دينِه اِذا سَلُمْتَ لَهُ رِئاسَتَه» هيچ باكي ندارد كه هر چه قدر از دينش برود، اگر رياستش سالم بماند كه اين مسئله را ميخواهم در مورد آقاي شريعتمداري عرض كنم كه صادق است. مسئله همين طور است. ايشان نه اينكه نميفهمد، مسئله اين است كه رياستطلبي نميگذارد كه آنچه را كه ميفهمد عمل بكند. ميفرمايد:
«وَلكِنِّ الرَّجُلُ كُلُّ الرَّجُلُ نِعْمَ الرَّجُلُ هُوالَذَّي جَعَلَ هَواهُ تَبَعاً ِلاَمْرِالله»، مرد تمام مرد، مرد تمامعيار. آن كسي كه ميتواند رهبري جامعه را به عهده بگيرد و آن فقيه جامع الشرايط كه ميتواند مورد تمسك و تقليد واقع شود. اينگونه است:
«هُوَالَّذي جَعَلَ هَواهُ تَبَعاً ِلاَمْرِالله»، آن كسي كه هوي و هوس خودش را تابع امر خدا كرده است. آن كسي كه فقط و فقط آنچه خدا ميگويد متابعت ميكند و از خودش هيچ هوي و هوسي ندارد كه در اينجا ميفرمايد: «فَبِه فَتَمَسَّكُوا وَ بِسُنَّتِه فَاقْتَدوُا» به يك چنين انساني تمسك كنيد و دنبال چنين رهبري برويد و به سنت چنين فردي اقتدا نماييد.