غربت «كيارستمي» با راهیان نور
ايرج فتحاللهي
چهلسالگي براي همه آدمها سن بلوغ فكري و وارستگي است. چهل سالگي دوراني است كه «پرشوري» جواني گذشته و «عاقل مردي» در پيش است. اين دوره ايامي است كه از هر كسي كه در آن باشد انتظار تجلي انديشه و صوابانديشي ميرود.
جنگ كه آغاز شد، عباس كيارستمي در آستانه 40 سالگي بود. همان سن عاقل مردي و پختگي ايام.
در آن روزها كه غريو طبل و شيپورهاي جنگ به صدا درآمده بود، مجالي طلايي پيش آمده بود براي تمييز مرد از نامرد. عاقلمردان وطندوست سر از پا نميشناختند در رفتن به كربلاي جبههها. اما در اين جهاد و گذشتن از خويش براي وطن و انقلاب عاقلمردان تنها نبودند؛ جوانان و نوجوانان نيز گاهِ آن را يافتند كه زود بزرگ شوند، آخر مجال آن نبود كه بمانند تا با گذر بهارهاي زندگيشان، بزرگ شوند. جنگ آنها را بزرگ كرد. به جبهههاي حق عليه باطل كه نگاه ميكردي نوجوانان و جواناني را ميديدي كه گوي سبقت از عاقل مردان نيز ربودهبودند در فهم و مشق جنگ.آنها مشقهاي مدرسه و دانشگاه را رها كرده بودند و ايثار و شهادت و مقاومت را مشق ميكردند و جنگ شدهبود نخستين دغدغه ايشان.
اما عباس كيارستمي كه سينما را در سيسالگي خويش در سال 49 و كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان مشق كرده بود تا 10 سال بعد يعني آغاز تحميل جنگ به ايران، دغدغه كودكان و نوجوانان گويي دغدغه او بود و آنها را در فيلمهايش نشان ميداد. او مشق نخستين سينماي خويش را با دغدغههاي بچه محصلي درمانده روایت کرد که گرفتار سگي وحشی شده است. بعدها در «مسافر» به دردسرهاي پسر بچهاي عاشق فوتبال پرداخت كه از شهر کوچک خود مسافر تهران ميشود برای تماشای مسابقه تیم فوتبال مورد علاقهاش.
كيارستمي در اين 10 سال آن قدر محو ادبيات سينمايي خويش بود كه در سال 1359 با آنكه 40ساله بود و عاقلمردي، غريو طبل و شيپورهاي جنگ را گويي نشنيد. در ايران جنگ آغاز شده بود و مردم گرفتار هزاران درد ناخواسته بودند و او در «قلعه خويش ساخته»، از «دنداندرد» سخن ميگفت. او براي كودكاني كه مبتلا به حمله دژخيمان بودند، از «بهداشت دندان» سخن ميگفت. كودكان براي نظام جمع و آموزش نظامي آماده ميشدند و استاد عباس كيارستمي سياهمشقهاي سينماي خود را با «به ترتيب يا بدون ترتيب» رونمايي ميكرد و براي اوليهاي جبهه جنگ «اوليها»ي اين استاد سينماي سالها بعد، بيمعنا بود. دشمن بدون اجازه و كليد وارد خرمشهر و دهلران شده بود و كودكان ايراني را بيخانمان كرده بود، و فيلمساز سالها بعد شهير ايراني، «كليد» را ميساخت.
كودكان سال آغازين جنگ در كربلاي پنج و والفجرها رشادت ميكردند و مردانگي و ايثار را ميجستند و استاد فيلمساز شاهكار خود «خانه دوست كجاست؟» را ساخت تا تمام مشكلات ايرانيان و جهانيان را با جستن دفتر مشق احمدپور حل كند.
جنگ پيش ميرفت و كودكان و نوجوانان ايراني زود به زود بزرگ ميشدند. ترانههاي كودكانه آنها بابا خون داد بود و خواب شبانهشان حضور در مصاف با دشمن. اما كيارستمي استاد سينمايي بود كه فكر ميكرد بايد به تاريخ بشريت اداي دين كند با كودكانههايي كه مخاطبان داخليش، فرصت و رغبت تماشاي اين فيلمها را نداشتند. آخر اين نوجوانان دهه شصتي، در غيبت بزرگترهايي كه كارهاي تخصصي خود و از جمله فيلمسازي براي جهانيان را بر حضور در جبهههاي جنگ و دفاع از كيان ايران عزيز، ترجيح داده بودند و در جبهه حضور نداشتند، مردانه با گامهاي كوچكشان قدم به ميدان نهادند و در دستهاي كوچكشان تفنگ سنگيني را ميفشردند. آنان ضعيفالجثه اما بزرگدل بودند. لگد سهمگين قنداقها را بر سينه خويش تحمل ميكردند تا مبادا پهلوي مادري دوباره در پس ديواري شكافته شود.
در سال 1365 شش سال از جنگ گذشته بود و عباسهاي نوجوان در جبهههاي جنگ حق عليه باطل به دنبال حقانیت ايران اسلامي بودند و در تكاپوي كربلاي پنج. در همان دوران اما استاد عباس كيارستمي به مدد همياري و همدلي برخي مديران فرهنگي كشور، كودكان فيلمهاي خويش را در پي دفتر مشق روانه اين روستا و آن روستا ميكرد. احمدپورهاي زيادي به تاسي از همكلاسان و هممحليهاي شهيدشان در جبهههاي جنگ حضور مييافتند و فارغ از انديشههاي فلسفي به نبرد با باطل مي پرداختند، اما استاد سينماي ايران عباس كيارستمي فيلسوفانه فيلم ميساخت و به مشتاقان سينماي خود نشان ميداد كه احمدپورهاي نوجوان فيلم او در پي يافتن دفتر مشقي هستند كه گويي راز آب حيات ايشان است.
حالا از آغاز جنگ34سال ميگذرد و استاد كيارستمي در آخرين دهه دومين چهلسالگي عمر خويش است. او كه دغدغهمند مواجهه كودكي با سگي هار و گرفتاريهاي سفر كودكانهاي به تهران بزرگ بوده است، هيچ گاه گويي دغدغهمند سالهاي ايثار و شهادت و كودكاني كه مردانه در جبهههاي حق عليه باطل حضور يافتند و حماسهآفريدند، نشد. هرگز ندانست كه احمدپورهايي اگر سينههاي كوچكشان را آماج تير و تركش دشمن نميكردند، او نميتوانست از احمدپورهايي بگويد كه در «خانه دوست كجاست» دغدغه همكلاسيهاي شهيدشان را نداشتند و دغدغهمند دفتر مشقي بودند.
استاد سينماگر ايراني دغدغهمند دغدغههاي كودكانه، گويي ايران برايش تنگنايي محصور بود. او رحل اقامت در آن سوي آب افكند و سالهاي سال ساكن ديار فرنگستان شد. او آن قدر داراي ذهن جهانشمولي بود كه رايحه ايراني بودن در فيلمهايش رنگ باخت. فارغ از كشور زادگاه خويش و مشعوف از دستهاي فراواني كه به پاسش غربيان به همميزدند.
استاد حالا 74 سال سن دارد. از40سالگيش كه همزمان با آغاز حمله ناجوانمردانه عراق بعثي عليه ايران بود، 34سال ميگذرد. 34سالي كه براي بسياري عمري است مغتنم براي زندگي و زنده بودن و موثر بودن. او 34 سال فرصت داشته تا به پيرامون خود بينديشد و از اطراف خود درس بگيرد. او 34 سال فرصت داشته تا براي طولانيترين جنگ كلاسيك قرن بيستم و تنها جنگي كه در200 سال اخير به ايران تحميل شد و به مدد خون هزاران شهيدي كه مظلومانه جان باختند تا انقلاب بماند، يك وجب از خاك پاك ايران اسلامي در دست دشمن نماند، فيلم بسازد و از رشادتها و مظلوميت هزاران هزار آزاد مرد و شير زن ايراني بگويد.
اما او از همان 34سال قبل گويي بيشتر تلاش نمود و مايل بود كه فيلمهايش طعم لبخند آن سوي آبيها را با خود داشته باشد و او گذرنامه چند مليتي در جيب داشته باشد و به یوزپلنگي بنازد كه برنزی آن را غربيها براي اويي هديه كردند كه كودكان ايراني را دربدرو آواره كرده بود تا دفتر مشق خود را بجويند. كودكاني كه دوستان غيرتمندشان مشق خون ميكردند و درس بابا خون داد و بابا جون داد را تكرار ميكردند.
او حالا آن هشت سالي كه كودكان ايراني در آن خيلي زود بزرگ شدند و كودكي نكرده «رشيد» شدند را تنها يك پاره از تاريخ ايران ميداند. او با آن نگاه عميق فلسفي خويش(!) كه تلاش ميكرد در فيلمهايش لبريز باشد، گويي درك صحيحي از اثرگذاري هشت سال دفاع مقدس بر تاريخ ايران اسلامي ندارد. او كه فيلمهايش هم حتي از دغدغه كودكان شهيد و ايثارگر ايران تهي است، حالا غصهدار احمدپورهايي است كه به مدد هنرمنداني غيرتمند، رگ غيرت و همتشان جنبيد و با كربلاي جبههها آشناتر شدند و به جاي او و ديگر همپالگيهايش كه با نگاه فلسفي شان به انقلاب و سينما، از حضور در جبهه دفاع از شرافت و حيثيت ايراني شانه خالي كردند، به جاي سرگرم شدن به جستن دفتر مشق خويش، شهادت را به جوهر خون خويش مشق نمودند.
كاش اين استاد سينماگر عينك دودي خويش را بردارد، با راهيان نور راهي شود و در سفري به كربلاي جبهههاي ايران، پاي صحبتهاي احمدپورهايي بنشيند كه به جاي سرگرم شدن به جستن دفتر مشق خويش، شهادت و غيرت را جست وجو كردند و يك به يك پر كشيدند و حالا برخي جاماندگانشان از شهادت، راز سنگرهاي عشق را براي هنرمندان دغدغهمند بازگو ميكنند.