آمریکا میدان نبرد - ۶۳
نگاه دولتِ شرکتی آمریکا به مردم
نویسنده: دکتر جاندبلیو. وایتهد
مترجم: دکتر احمد دوستمحمدی
استاد آلکس هاسلَم1 میگوید، «بیشتر بستگی دارد به اینکه رهبران چگونه «احساس همذاتپنداری با پیروان خود را ترویج میکنند.» میخواهم بگویم چیزی که تا اندازهای آشکار است، این است که رهبران به جای «من»، از «ما» سخن میگویند و در واقع کاری که رهبری میکند عبارت است از ترویج احساس هویت مشترک حول محور «رفاقت» و سپس واداشتن مردم به اقدام در چارچوب «رفاقت» با هدف پیشبرد منافع مشترک... [ما] واژه مجردی است که در طول یک قرن اخیر در سخنرانیهای افتتاحیه، افزایش یافته... و واژه دیگر «آمریکا» است».
هدف دولت شرکتیِ جدید، آشکار است: تشویق، ترویج و تثبیت حس همذاتپنداری مشترک در میان شهروندان خود. این آن چیزی است که رهبری جدید به آن تبدیل شده است. با این وجود، این بدان معنی است که «ما» باید کورکورانه از رژیم آمریکا اطاعت کنیم.
شعار دادن، شعارهای سیاسی نظیر «تغییر» و «امید»، یورشهای گروههای سوآت نظامی شده یا جمع کردن شهروندان به منظور حمله به اعتراض کنندگان یا تحقیر آنها- همه اینها کورکورانه انجام نمیشود.
اگر مردم خود را با رهبران همذات بپندارند و از سیاست و پرخاشگری حکومت آمریکا پیروی کنند، مشتاقانه، خلاقانه و غیرتمندانه واکنش نشان میدهند.
به علاوه، وقتی مردم براساس چنین هویت مشترکی عمل میکنند، اغلب این کار را صرفاً به خاطر اینکه به آنها گفته شده انجام نمیدهند. هاسلم میگوید، «به نظر من، وقتی شما سعی میکنید رفتار آدمهایی مانند آیشمن یا انواع دیگر فاشیستها را توضیح بدهید، این نکته مسلماً تعیینکننده است. آنها هرگز صرفاً از دستورات اطاعت نمیکردند: آنها داشتند به رسم تعهد به آنچه که تصور میکردند لازمه موقعیت و لازمه رهبریای است که آنها با آن هویت پیدا میکردند، واکنش نشان میدادند.»
آیا وحشیگری جزئی از وظیفه است؟
یک برخورد «ایست و بازرسی» بیجهت با مأموران پلیس، مردی را روانه بیمارستان کرد. مادری به خاطر علیالظاهر «تخطی» در مجتمع آپارتمانی خود، در مقابل چشمان فرزند جوانش با خشونت از خودروی خود به بیرون کشیده و پرخاشگرانه دستگیر شد.
در خلال یکی از یورشهای گروه سوآت، به خاطر پرتاب نارنجک منور توسط پلیس، صورت یک پسربچه نوپای جورجیایی به شدت دچار سوختگی شد. یک پیرمرد پس از اینکه پلیس به منظور رفع و رجوع کردن اختلاف بر سر یک تریلی وارد خانه او شد، نیاز به جراحیترمیم چهره پیدا کرد.
در این میان هر ساله، بیش از 1100 نفر بهواسطه تیراندازیهای پلیس آمریکا، جان خود را از دست میدهند (یعنی هر سه سال به تعداد شمار جانباختگان یازده سپتامبر). به گفته افبیآی تقریباً 400 مورد از این مرگ و میرها «قابل توجیه» هستند.
این ارقام را مقایسه کنید با آلمان، یک ملت 80 میلیونی، جایی که پلیس بیش از هشت نفر را کشت. در انگلیس و ژاپن، با مجموع جمعیت 191 میلیون نفر، پلیس هیچکسی را به قتل نرساند.
چرا وحشیگری پلیس آمریکا در حال افزایش است؟ همانطور که شاهد بودهایم، شاید یک مأمور پلیس که به یک شهروند آرام با خشونت حمله میکند، صرفاً از دستورات اطاعت نمیکند. آیا میتواند به این دلیل باشد که وحشیگری پلیس- شکستن جمجمهها، برهم زدن آرامش محیط- نظاممند یا ذاتاً جزئی از وظیفه روش جدید برقراری نظم است؟
متأسفانه پیدایش پلیس نظامی شده همراه با آموزش در دانشگاههای پلیس که نظریههای جنگی را راجع به ما «غیرنظامیان» تدریس میکنند، این اطمینان را میدهد که مأموران پلیس دیگر مأموران صلح و آرامش نیستند.
همانطور که روزنامهنگار برنی سوآرز2 استدلال میکند، «طرز تفکری که به مأموران پلیس آموزش داده میشود، بیشتر به گونهای است که برای همه آمریکاییها بسیار خطرناک است. چه آدمی که صرفاً برای دست یافتن به تلفن همراهش، به خاطر اینکه مأمور پلیس آن را اسلحه میپندارد، هدف تیراندازی قرار گرفته و کشته میشود و چه آدمی که صرفاً از پلیس فرار میکند.
آدمی که فرار میکند، متوجه نیست که مأمور پلیس اشیاء را به طرز شگفتانگیزی متفاوت از آنچه که آدمهای عادی میبینند، میبیند.»
پانوشتها:
1- Alex Haslam
2- Bernie Suarez