هر دو را داعش شهید کرد حججی در حمص، علیوردی در تهران
سرویس سیاسی ـ
آرمان، طلبه شهید 21 ساله که نه دوران انقلاب را دیده بود نه دوران دفاع مقدس و امام خمینی(ره) را، زیر شکنجه عدهای به غایت وحشی و داعشمسلک در شهرک اکباتان به شهادت رسید اما پای انقلاب و اسلام و ولایت فقیه ایستاد و وقتی از او خواستند به رهبر معظم انقلاب توهین کند، از این کار امتناع کرد و نشان داد دهه هشتادیها آرمان دارند و پرانگیزه با «حضرت آقا، مقتدای حکیم انقلابمان» تا دوران ظهور عهد بستهاند.
داعشیان داخلی و خارجی هر دو متخصصان وحشیگری نسبت به انسانها هستند. بلدند یک انسان را چگونه شکنجه کنند، سرش را به جدول بکوبند، یا تدریجاً غرق کنند یا بسوزانند. هر دو نه از اسلام چیزی فهمیدهاند نه از وجدان انسانی. «محسن حججی» و «آرمان علیوردی» را هر دو، همین داعشیها شهید کردند، حججی را داعشیان در حمص و علیوردی را داعشیان داخلی در تهران. داعشیهای داخلی شدهاند امید داعش خارجی برای وحشیگری و درندگی. اوباشی که همپالگیهای داعشی خود را از جنایت حرم حضرت شاهچراغ(ع) تبرئه میکنند و به تروریستهای داعش هم سرویس میدهند.
آرمان تاب آورد و تسلیم نشد
آرمان، طلبه شهید 21 ساله زیر شکنجه عدهای به غایت وحشی و داعشمسلک در شهرک اکباتان به شهادت رسید اما پای انقلاب و اسلام و ولایت فقیه ایستاد و وقتی از او خواستند به رهبر معظم انقلاب توهین کند، از این کار امتناع کرد و نشان داد دهه هشتادیها آرمان دارند و پرانگیزه با «حضرت آقا، مقتدای حکیم انقلابمان» تا دوران ظهور عهد بستهاند. «آرمان علیوردی» شکنجه وحشیانه اوباش داعشی را تاب آورد اما تسلیم نشد و برائت و بیزاریاش را از معارضان اسلام و انقلاب نشان داد. کسانی که نه دوران انقلاب را دیدهاند، نه دوران دفاع مقدس و نه دوران امام خمینی(ره) اما روحیه، همان روحیه و بینش همان بینش است. دست دشمنان این نسل؛ داعشیان خارجی و داخلی و منافقان و معاندان متظاهر به اصلاحطلبی در یک کاسه است. وطنفروشان مدعی اصلاحات، دیروز سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و مدافعان حرم را ترور شخصیت میکردند و هلیم داعش را هم میزدند، امروز هم از شهادت آرمان عزیز زیر شکنجه اوباش داعشی خم به ابرو نیاوردند. از دیروز تا امروز سنگ داعشیان را به سینه میزنند. امروز مطالبه مردم اقدام قاطعانه در برخورد با این طیف خائن است.
میثم، طیب و آرمان
یکی از فعالان رسانهای نوشت: «میثم، طیب و آرمان، هر سه در یک «نه» گفتن مشترک بودند.
به میثم گفتند به علی دشنام بده، زنده میمانی، گفت نه/ به طیب گفتند به خمینی دشنام بده زنده میمانی، گفت نه/ به آرمان گفتند به خامنهای دشنام بده، زنده میمانی، گفت نه/ گاهی «نه» گفتنها هزینه سنگینی دارد ولی در تاریخ میماند.»
آرمان عزیز مهندسی میخواند اما بعد از اینکه به حوزه علاقهمند شده بود، دانشگاه را انصراف داد و وارد حوزه شد. متولد ۱۳۸۰ بود. یک سال بود که در حوزه آیتالله مجتهدی مشغول تحصیل شده بود.
کلاس درس و حوزهاش که تمام شد بعد از گپوگفت با همکلاسیها راهی مسجد محل شد، تا طبق قرار قبلی برای مقابله با آشوبگران راهی شوند، به مسجد که رسید یکی از بچههای مسجد آرمان را دید، او را گوشه مسجد نشاند و شروع کرد به مباحثه، یواش یواش دوستان دیگر هم کنار هم جمع شدند و گعده شکل گرفت، چند ساعتی را مشغول مباحثه بودند.
اطلاع دادند که در شهرک اکباتان آشوبگران شلوغکاری کردند، آرمان و مابقی دوستان گعده را تمام کردند و با موتور خودشان را به اکباتان رساندند، تعدادی مشغول شعار دادن بودند، افرادی هم سطل زبالهها را آتش زده و وسط خیابان وارونه کرده بودند.
آرمان با تعدادی از بسیجیها برای آرام کردن فضا پیش میرود، تعدادی از آشوبگران از پشتبام ساختمانی شروع به پرتاب سنگ و اشیاء دیگر میکنند. ایستاده بودیم در جمعیت و شلوغی اکباتان. در این معرکه همه حرفهای ناخوش میزدند. فحش میدادند. به او گفتم: خب تو هم کمی فحش بده در پاسخ به اینها، میگفت «نه. من دهانم را آلوده نمیکنم.» خیلی مؤدب بود. اصلاً حرف بد یا رفتار بد از او ندیدیم.
من حواسم به یکی دیگر از بچهها بود. یکی از دوستانمان را گرفتند. من رفتم او را کمک کنم و از دست آنها نجات دهم، نگو از سمت دیگر هم آرمان را گرفتند. من این را نجات دادم اما آرمان را برده بودند و هرچه گشتم پیدایش نکردم.
همان حوالی، از بالای ساختمانها داشتند روی سر ما بلوک و سنگ پرت میکردند. داشتیم این سنگ پرت کردنها و بچهها و اوضاع را جمعوجور میکردیم که دیدیم یکی از موتورها سرنشین ندارد. فهمیدیم آرمان هنوز برنگشته است. رفتیم که بگردیم و پیدایش کنیم که بچههای گشت کنار خیابان پیدایش کرده بودند.
تلخی داستان آنجا بود که قبل از اینکه خودش را پیدا کنیم، پدرش فیلمش را برایم فرستاد و گفت: «بچه من کجاست الان؟» نگو فیلم آرمان خیلی زود منتشر شد. در حدی که ما هنوز خودش را پیدا نکردیم، فیلم منتشر شده بود و چرخیده بود و به دست پدرش رسیده بود. ما که در فیلم دیدیم سالم است و دارد صحبت میکند خیلی خوشحال شدیم. گفتیم که خدا را شکر سالم است و با خیال آرامتری دنبالش میگشتیم. نگو بعد از قطع کردن فیلمبرداری، سر آرمان را به جدول میکوبند و مغزش شکافته میشود. از بس با چوب این بچه را زده بودند تمام بازوهایش کبود شده بود.
وقتی او را پیدا کردیم خیلی سر و صورتش پرخون بود. اول بردیم بیمارستان صارم، با وجود اینکه تخصص این بیمارستان زنان و زایمان است و با اینکه جلوی درب اورژانس به ما گفتند که پذیرش بیمار تصادفی ندارند، وقتی حال آرمان را دیدند پذیرش کردند. انسانیت پرستار این بیمارستان قابل تقدیر بود. از ابتدای کار تا انتقال آرمان که با آمبولانس او را بردیم تا لحظه آخر که در بیمارستان بقیهًْالله و زمانی که بستری شد، کامل کنار آرمان بود و تمام تلاشش را برای پرستاری و مراقبت از او میکرد. زمانی که پذیرش بیمارستان بقیهًْالله تمام شد و دستگاهها را به آرمان وصل کردند، خیالش راحت شد که دیگر به حضور او نیازی نیست، کار را رها کرد و رفت. خدا خیرش دهد.
دقایق اول هشیاریاش روی ۳ بود. تا ۲۴ ساعت بعد متاسفانه از بین ما رفت. بعد از این حادثه ما برگشتیم اکباتان و آنجا را دیدیم. آرمان را زده بودند و رد خونش مانده بود. مسیر زیادی او را روی زمین کشیده بودند تا محلی که رها شده بود.
آرمان شهیدگونه زندگی کرد و آخرش هم شهید شد چون ادب داشت. خیلی مؤدب بود. وقتی وارد مجموعه گردان میشد با هر تعداد که آنجا بودند، حتی صد نفر، سلامعلیک داشت و دست میداد و خوشوبش میکرد. اگر از یکی از بچهها چیزی میدید حواسش بود که به او تذکر دهد. اما نه در جمع، حواسش بود که احترام کسی از بین نرود و یا به کسی بیاحترامی نکند.
اگر شما دقت کنید که در بین شهدای مدافع حرم شهیدی که تصویرش منتشر شد و بعد از آن داعش نابود شد، شهید حججی بود. الان هم ما با ریخته شدن خون شهید آرمان علیوردی داریم این اتفاق را میبینیم که مردم آگاه میشوند. سر این قضیه آرمان خیلیها متوجه شدند که این آشوبگران چه وحشیهایی هستند.