kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۱۴۷۸
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۴

پیروزی بر شیطان و عنایت امیرمؤمنان(ع)(حکایت اهل راز)

 
 
در ایام حج، حجت‌الاسلام و المسلمین سید جواد گلپایگانی از آقای مستنبط (1) فرزند مرحوم آقا سیّد رضی تبریزی که از علمای بزرگ نجف بوده، نقل کرد که در نجف بیماری وبا آمد و در آن زمان امکان معالجه این بیماری وجود نداشت. شرایط به گونه‌ای بود که هر کس مبتلا به این بیماری می‌شد از بین می‌رفت.
مرحوم آقا سید رضی مبتلا به این بیماری شد و به حال احتضار افتاد. دوستان وقتی می‌دیدند کار ایشان تمام است، برای آنکه جنازۀ وی زیاد روی زمین نماند و این بیماری به دیگران سرایت نکند، رفتند دنبال تهیه تابوت و امکانات کفن و دفن. اما ناگهان با شگفتی دیدند ایشان بلند شد و نشست و گفت: من گرسنه‌ام چیزی بیاورید بخورم؟
گفتند: آقا شما مریض بودید!
گفت: حالا چیزی بیاورید بخورم!
پس از خوردن غذا گفت: من خوب شدم شما بروید!
گفتند: چه شد؟
گفت: وقتی به حال احتضار درآمدم، دیدم شیاطین آمدند و دربارۀ اعتقاداتم با من وارد بحث شدند و گفتند: دین تو باطل است و باید از آن دست برداری، من پاسخ آنها را دادم و گفتم از دینم دست برنمی‌دارم، مدتی این مباحثه طول کشید، تا اینکه آنها از نظرم ناپدید شدند.
در این حال دیدم آقا امیرالمؤمنین(ع) تشریف آوردند و فرمودند: «آقا سید رضی! خداوند تبارک و تعالی از مباحثۀ تو با شیاطین خوشش آمد و سی سال به عمر تو افزود.»
این ماجرا گذشت، آقا سید رضی به تبریز آمد و با توجه به نفوذی که در میان مردم داشت، در تبریز حدود الهی را اجرا می‌کرد، تا اینکه در زمان اشغال ایران توسط متفقین دستگیر شد. می‌خواستند او و چند تن دیگر را اعدام کنند، آنها را به چوبه دار بستند، اما آقا سید رضی آن‌قدر به مکاشفه‌ای که برای وی پیش آمده بود اطمینان داشت که به مأمورِ چوبه دار می‌گوید: این شَتَب(چپق) را از جیب من بیرون بیاور و آن را چاق کن می‌خواهم بکشم!
مأمور می‌گوید: تو عجب سیّد لوده‌ای هستی! می‌خواهیم تو را بکشیم می‌گویی شَتَب را چاق کن!
آقا سید رضی می‌گوید: من کشته نمی‌شوم!
شَتَبِ خود را پای چوبه دار کشید، که دستور آمد وی را اعدام نکنند! و تا همان مدتی که امیرالمؤمنین(ع) به او فرموده بود زندگی کرد. (2)
* کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری
 انتشارات دار الحديث قم
________________________
1. مرحوم آیهًْ الله سید نصرالله مستنبط از علمای بزرگ نجف و داماد آیهًْ الله سیّد ابوالقاسم خویی و ابوالزوجۀ آقای سید جواد گلپایگانی است.
2. این خاطره پس از پیاده شدن از نوار، ویراستاری شده و به صورت نوشتاری درآمد و به تأیید حجّت الإسلام و المسلمین سیدجواد گلپایگانی رسید.