kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۰۹۳۲
تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱۴۰۱ - ۲۳:۱۰
دل‌نوشته یک معلم

بچه‌ها منتظر بودند بگویند و بگویم

 

سیّده زهرا صدر
مدتهاست می‌خواهم بنویسم اما دست و دلم به نوشتن دیده‌های این روزها نمی‌رود.
اما...
دو هفته است از شروع سال جدید می‌گذرد
و من به عنوان معلمی که معلمی را عاشقانه زندگی می‌کند
امسال را نیز مثل هر سال با هزار امید و آرزو برای دیدن شاگردان پر از انگیزه‌ام و برای یاد دادن و یاد گرفتن از آنها آماده رفتن بر سر کلاس درس می‌شدم
اما امسال متفاوت از مهرهای سال‌های قبل‌، بویی از مهر و شادی و نشاط روزهای اول مدرسه نیست!
صدای غالب این روزهای مدرسه كه دائم و مداوم به گوش می‌رسد بوق‌های ممتد و شعارهای فراوانی است که نمی‌گذارد کلاس‌ها در امنیت و آرامش برگزار شود.
شروع سال را با اعتراضات و ناراحتی‌ها و بغض‌های شاگردانم شروع کردم.
آنان که مرا تنها نماینده حاکمیت در مدرسه می‌دانند!
منتظرند تا از راه برسم و بگویند و‌ بگویند و...
و من نيز به مدد الهى این وظیفه سنگین را برعهده مي‌گیرم و سعی می‌کنم، صبورانه پای حرفهایشان بنشینم و ابتدا بشنوم و بشنوم...تا سبک شوند و در مرحله بعد از آنها بخواهم راهکار دهند و آنها را دغدغه‌مند، در اصلاح وضعیت موجود سهیم کنم و کرسی آزاد‌اندیشی و انتقاد سازنده را از کلاس‌های خودم و در حد توان و ظرفیت آغاز کنم.
می‌خواهم قدمی‌، برای شروعی نو و برای اصلاح برخی از روش‌های کهنه گذشته بردارم.
هنوز یک درس کتاب را هم دراین مدت به اتمام نرسانده‌ایم! اما گویا خدا کلاس‌های درس امسال مرا به گونه‌ای دیگر رقم زده و وظیفه اصلی‌ام بیان چیزهایی مهم‌تر و ضروری‌تر از کتاب درسی شده است.
باید در کلاس‌های درس آغازگر «جهاد تبیین باشیم.»
آری... «‌جهاد تبیین»
که این روزها نبودنش و باید بودنش سخت احساس می‌شود.
پس عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
اینک شرایطی پیش آمده تا بچه‌هایم خودشان ملموس و‌ محسوس، طعم خیانت‌ها و‌ دشمنی‌هایی که شاید همیشه فقط شنونده آن بودند و نه بیننده و پیگیر آن را با همه وجود بچشند.
چقدر بچه‌هایم بزرگ شده‌اند.
چه زود دارند به نسبت روزگار ما رشد می‌کنند و می‌فهمند.
بچه‌هایی که تا سال گذشته همه دغدغه‌شان مدل و رنگ لباس‌، کیف و‌ کفش و روش بستن موی سرشان بود.
حالا تمام دغدغه و سؤالاتشان شده کشورشان، آرامش‌، امنیت و نجات آن از بحران‌ها
و پایان هر سؤالی به دنبال راه‌حل: خانم چه باید کرد؟
این زیباترین و بهترین دستاورد این روزهای سخت کشورم بود که فرزندانش نقشه شوم دشمنان را بخوانند و حالا نه تنها همنوای آنان نیستند بلکه به دنبال راه مقابله و جنگیدن با آنها...
این عقلانیت و این بالندگی را که می‌بینم با خودم تکرار می‌کنم:
کاش همه اینها علائم زودتر آمدنت باشد آقاجان...
یاریگرانت به میدان آمده‌اند مهدی جان،
یاریگرانی جوان و مستعدِ یاریگری تو...
من هم که دل را به دریا زده‌ام...
و دیگر هر لحظه منتظر اعتراض مدیران مدرسه و اولیای شاگردانم نیستم که چرا چنین چیزهایی یاد بچه‌هایمان می‌دهید؟؟؟؟
با شهدا عهد بستم و دل محکم داشتم...
حالا که این روزها و در اوج آشوب‌ها فقط نظاره‌گر بودم و نتوانستم فریادی از همه وجود، در میانه میدان، برای دفاع از حجاب، اعتقاد و کشورم برآورم.
اما به شما قول می‌دهم
در کلاس‌های درسم، در گوش فرزندان این مرز و بوم خواهم گفت و توطئه‌ها و خباثت‌های بی‌شمار دشمنان به این کشور را یادآوری خواهم کرد.
عزیزانم:
ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود‌، خون دلها خورده‌ایم
ما برای جاودانهِ ماندنِ این عشقِ پاک‌، رنج دوران برده‌ایم
چه خطرها کرده‌ایم!
و نگذاشتیم دانه‌ای و ماسه‌ای از این خاک جدا شود
و هر مادر، پدر، همسر و فرزندی از شهدا‌، عزیز و پاره تنی دادند تا این انقلاب و‌ کشور بماند برای ما...
و این رسم وفاداری ما نیست؟!
پس دخترانم حساب اعتراضات خود را از شیاطین اغتشاشگر جدا کنید‌،
شما آنها نیستید و آنها شما نیستند...
آنها دروغ می‌گویند...
آنها نه علاقه‌ای به این کشور و فرزندانش دارند و نه رحمی نسبت به هیچ یک از ما...
مگر نمی‌بینید و نمی‌شنوید که چطور روزهاست که مدرسه را کمین‌گاه و سنگر جنگ خود کرده‌اند...
شما بترسید و بلرزید، برای آنها خوشایند است
چرا که تمام تلاششان از هدف‌انداختن و ناامید و بی‌انگیزه کردن شما برای ساختن ایران عزیزمان است.
ای در رگانم خون وطن ای پرچمت ما را کفن
دور از تو باد اهرمن ایرانِ من‌، ایرانِ من