kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۰۷۲۸
تاریخ انتشار : ۱۵ مهر ۱۴۰۱ - ۱۹:۰۶

هشدار حضرت ولی عصر(عج) به مبلّغان(حکایت اهل راز)

 
 
 
فاضل ارجمند حجت‌الاسلام و المسلمین سید موسی موسوی فرمود: 
بنده به لحاظ شرایط مساعدی که از نظر تحصیلی داشتم، در کمتر از شش سال، مقدمات و سطح یک و سطح عالی را طی کرده و حدود پنج سال هم درس‌های خارج فقه و اصول را نزد اساتیدی همچون آیات عظام داماد و حائری و اراکی بهره برده بودم و در شرایط بسیار امیدوارکننده‌ای از نظر آینده علمی قرار داشتم و در حوزه، رسائل و مکاسب و کفایه تدریس می‌کردم و در ضمن از اساتید مدرسۀ حقّانی هم بودم. 
در این موقعیت بود که در تابستان 1350 شمسی مرحوم شهید قدوسی به بنده فرمودند: با نظر مساعد حضرت امام، حجج اسلام حاج آخوند و زرندی و کریمیان مدرسه‌ای در کرمانشاه تأسیس کرده‌اند و بنا دارند که به سبک جدید، نظیر مدرسه حقانی، برنامه‌ریزی کنند، شما که به مجموعۀ برنامه‌های ما آشنایی کامل دارید، تابستان سال جاری را به کرمانشاه بروید و این مدرسه را راه‌اندازی کنید. 
بنده هم آن سال به جای اصفهان به کرمانشاه رفتم. در آنجا وضعیتی پیش آمد که مجبور شدم سال تحصیلی بعد هم آنجا بمانم. بعد از آن هم به لحاظ اوج‌گیری انقلاب و نیاز جدّی کرمانشاه به روحانی مرتبط با جوانان و مراکز علمی و دانشگاهی و نفوذ گسترده انجمن حجتیّه و جریانات مارکسیستی در بین جوانان، با مشورتی که با برخی از اساتید بزرگوار، از جمله حضرت آیت‌الله مشکینی داشتم و اکثر آنان با مجموعۀ شرایط موجود، مصلحت را در ماندن بنده در کرمانشاه دیدند، گرچه سرورانی هم نظیر مرحوم آیت‌الله‌العظمی [حاج شیخ مرتضی] حائری به شدت ابراز مخالفت کرده و حتی در غیاب بنده فرموده بودند: فلانی خود را ذبح کرده است،
بالاخره به هر گونه بود چند سالی با نگرانی شدید فکری و تحیّر در کرمانشاه ماندم. بحمدالله با توفیق الهی و با برنامه‌هایی که با کمک دوستان، در مسجد و مراکز فرهنگی داشتیم، عرصه را هم بر مارکسیست‌ها و هم انجمن حجتیه تنگ کردیم، به طوری که آنها کاملاً به حاشیه رفتند و حتی برنامه‌ای برای قتل بنده ریختند که به صورتی معجزه‌آسا نجات یافتم. 
سال حدود 54 یا 56 بود که به رغم همۀ موفقیت‌ها بسیار منقلب شدم و تصمیم گرفتم استخاره کنم و اگر خوب آمد همان وسط سال به قم بازگردم. در ساعت و حال مناسبی استخاره کردم، آیۀ «زحف» آمد، ولی باز به جهت شدت تأثر با اینکه هم معتقد و هم عامل به استخاره هستم به تصمیم خود باقی مانده و مشغول جمع اثاثیه برای انتقال به قم شدم. 
در شب همان روز خواب عجیبی دیدم که مهم‌ترین و شیرین‌ترین فراز زندگی‌ام را رقم زد. در عالم رؤیا دیدم در خیابان، جلوی مدرسۀ خان اتوبوس‌هایی بسیار زیبا و غیرقابل وصف ایستاده و جمع خاصی را از انبوه متقاضیان انتخاب کرده و سوار می‌کنند، همه می‌دانند که مقصد سفر بسیار مهم است، ولی به هیچ‌کس از چگونگی آن خبر نمی‌دادند. بالاخره جمع محدودی از جمعیت عظیم حاضر را سوار و حرکت کردند. 
در نزدیکی‌های مقصد، بوی عطر عجیبی به مشام رسید که همه را مدهوش کرد. بعد فهمیدیم همۀ این عطر از فضای باغ غیرقابل وصفی متصاعد است. دم باغ همه را پیاده کردند. باز هیچ کس نمی‌دانست در داخل باغ چه خبر است. آنجا هم از همین جمعیت محدود، اکثر افراد را راه ندادند. 
فردی بود از بستگان بنده، هر چه اصرار کردم [که به او اجازۀ ورود بدهند]، سه عیب از او گفتند _ که دقیقاً نقص‌های مهم معنوی اوست _ و فرمودند به جهت این عیب‌ها نمی‌تواند وارد شود. سپس افراد منتخب را گروه گروه وارد باغ می‌کردند. بنده و جناب حجت‌الاسلام اوسطی و جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ محمود عبداللهی و مرحوم حاج شیخ معصومی را با هم وارد باغ کردند. 
بعد از ورود فهمیدیم که مولایمان مولی الکونین حضرت 
بقیهًْ‌الله _ ارواحنا فداه _ داخل باغ هستند. حضرت در خیمه‌ای وسط باغ بودند. به محضر مقدسشان رفتیم، شیرینی و عظمت محضر قابل وصف نیست. بنده ناگهان به یادم افتاد که این بهترین فرصت است که با کسب نظر مستقیم از حضرت [در بارۀ ماندنم در کرمانشاه] تصمیم بگیرم. پس از سؤال بنده، حضرت _ روحی فداه _ آنچنان روی در هم کشیدند که هنوز پس از سال‌ها تلخی آن در ذائقۀ بنده مانده است و فرمودند: 
«دل من از دست روحانیون خون است که یا در قم و حوزه‌های مشابه آن به بهانه‌های مختلف می‌مانند یا به جاهای خوش آب و هوا و همراه با اقبال مردم می‌روند. پس این‌گونه مناطق را _ که بسیارند _ چه کسانی تأمین نیاز کنند!»
کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری انتشارات دارالحديث قم