به بهانه مستند «سلاخ»
افشای نوازش یک سلاخ زنان توسط پلیس انگلیس
فاطمه قاسمآبادی
بخش بزرگی از ارزش و اهمیتی که یک جامعه برای زنانش قائل است، مربوط میشود به امنیت یک زن در آن جامعه و حفاظتی که برای او بهوجود میآید.
این مسئله سوای از اعتقادات مذهبی و اخلاقی، باید برای زنان در یک جامعه پیشرفته و مدرن، طبق شعارهای چنین جوامعی، وجود داشته باشد.
در کشوری مانند انگلستان، با توجه به رقابت تنگاتنگی که با دیگر همسایگان خود بر سر آزادی و حمایت از زنان دارد اما، مسئله امنیت جانی زنان در انتهای فهرست قرار دارد و پلیس انگلستان ثابت کرده است که در مواقع نیاز، میتواند ضد زنان باشد تا در کنارشان!
این عدم امنیت زنان و بیتفاوتی پلیس انگلستان، ربطی به چند سال اخیر و ماجراهایی مانند قتل فجیع «سارا اورارد» (زن جوانِ 33 ساله، که توسط پلیسی ۴۸ ساله انگلیسی ربوده شد و پس از آنکه مورد تجاوز قرار گرفت، به قتل رسید.) ندارد. دقیقتر اگر بخواهیم بگوییم، ماجرای این رها کردن زنان، به دست جنایتکاران در انگلستان، ریشههای قدیمی دارد.
«سلاخ» (یا در ترجمههای دیگر «قصاب») نام سریالی مستند است ساخته «جسی وایل» و «النا وود»، محصول سال 2020 کشور انگلستان. این مستند به بررسی قتلهای سریالی دهه هفتاد میلادی در شمال انگلستان میپردازد. مستند سازان در مصاحبه با شاهدان، بازماندگان و محققان سعی دارند که پرده از راز این جنایت بزرگ، که حدود یک دهه ترس را بر زندگی زنان انگلیسی مسلط کرده بود، بردارند.
شروع سلاخیها
داستان مستند سلاخ، در مورد تحقیق و
جست و جو راجع به قاتلی سریالی است که از اواسط دهه 70 میلادی و حدود سال 75، قتلهای خود را در منطقه یورکشایر انگلستان و اطرافش شروع کرد. این قاتل با روش قاتل معروف و سریالی قدیمی انگلیسی، به نام «جَک سلاخ» یا «جک قاتل» قربانیانش را انتخاب میکرد و میکشت. جک قاتل، در سال 1888 به سراغ زنان روسپی میرفت و آنها را به بدترین شکل میکشت و در نهایت هم هرگز دستگیر نشد و تنها چند نامه از او تا بهحال باقی مانده است که الهامبخش فیلمها و سریالهای ژانر وحشت غربی شده است.
در آن زمان به خاطر فقر و شغل قربانیان و با توجه به برخی گمانهزنیها در مورد اینکه جک قاتل جزو طبقه مرفه جامعه بوده و احتمالا جزو فرقه فراماسونرها، کسی اهمیتی نداد و درحدود یک قرن بعد هم بدل جک قاتل، سالها بدون مزاحم، به قتلهایش ادامه داد و تا شش سال، این قاتل به خاطر بیتفاوتی پلیس انگلستان، که جزئیاتش را میآوریم، دستگیر نشد و در این میان قاتل بیرحم که به سلاخ یورکشایر معروف شده بود، 13 زن را به شکل فجیعی به قتل رساند و 7 زنی که از دستش قسر در رفتند هم شکایت شان به جایی نرسید....
«پیتر ویلیام ساتکلیف»، سلاخ یورکشایر، در نهایت به قول کارشناسان، کاملا اتفاقی و شانسی در سال 81 میلادی و پس از شش سال جنایت، دستگیر شد.
بیتفاوتی پلیس و وقفه شش ساله
در مستند سلاخ، مهمترین نکتهای که بیشتر کارشناسان، خبرنگاران و مخصوصا قربانیان رویش تاکید دارند، بیتفاوتی پلیس انگلستان در مورد این جنایات است.
واقعیت اینجاست که در ابتدا پلیس به بهانه اینکه چند قربانی اول قاتل جزو زنان روسپی بودند، پرونده را جدی نگرفت و حتی وقتی اولین به اصطلاحِ رسانهها، «قربانی بیگناه» هم جسدش پیدا شد، پلیس ترجیح داد پرونده را با همان تم قاتل زنان لاابالی ادامه بدهد...
اولین قربانی سلاخ یورکشایر زنی از طبقه بسیار فقیر بود به نام « ویلما مک کان» که مجبور بود به خاطر خرج خانه و همسری الکلی و سه فرزند قد و نیم قدش، چند شیفت کار کند و در نهایت هم به سمت کارگری جنسی رفت و جانش را از دست داد... البته قربانیان زن معمولی هم در لیست قاتل بودند که به خاطر شرایط شغلیشان، شب دیر از سر کار به خانهشان میرسیدند و یا سگشان را برای پیادهروی برده بودند که شکار شدند....عملا قاتل هر کسی را که دم دستش بوده، شکار میکرده، خواه کارگر جنسی و خواه زنان و دختران معمولی....
از طرف دیگر چیزی که بعد از دستگیری قاتل، باعث عصبانیت شدید مردم شد، این مطلب بود که پلیس یورکشایر غربی، پیتر ساتکلیف را بارها در منطقه ممنوعه پلیس و در زمان نامناسب دیده و دستگیر کرده بود و به رغم اینکه در طول تحقیقات ۵ ساله، پلیس، حدود ۹ بار با این قاتل، مصاحبه کرده بود، به خاطر سرسری رد شدن از مسئله، هر بار قاتل را بعد از مصاحبه رها کرده بودند و هیچ شک نکرده بودند که چرا این شخص باید مدام در منطقه ممنوعه در رفت و آمد باشد!
ناامیدی فمنیستها
در قسمتهایی از مصاحبههای مستند «سلاخ»، سازنده به سراغ زنان روزنامه نگار، فعالان اجتماعی و حتی قربانیان ماجرا که خود را فمنیست میدانند رفته است و همه آنها بدون استثناء، عنوان کردهاند که احساس ناامنی و تحقیر، در آن دوران، بیشترین فشار را روی آنها آورده بود... مخصوصا ناامیدی این فمنیستها زمانی شدت گرفت که در سال 79 میلادی و حتی بعد از انتخاب «مارگارت تاچر» به عنوان نخستوزیر زن انگلستان هم، مسئله امنیت زنان، در اولویت قرار نگرفت....
این زنان همچنین عنوان میکردند که با هر قتل و پخش خبرش، مردان اطراف و مخصوصا همکارانشان، با خیال راحت و با شوخی به دنبال جزئیات و اخبار تازه جنایت سلاخ بودند و همین مطلب باعث میشد تا این زنان در محیط کارشان احساس کنند که در مقابل خطرات، به شدت تنها هستند و حتی برای مردان اطراف شان هم قضیه مانند یک ماجرای جذاب است نه یک نا امنی عمومی.
«تریسی براون» یکی از هفت قربانی نجات پیدا کرده از دست قاتل، عنوان کرد که وقتی در سال 75 میلادی و در 14 سالگی، مورد ضرب و شتم قاتل قرار گرفت و بعدش بلافاصله به پلیس مراجعه کرد، در حالی که چهره قاتل را کاملا به یاد داشت، پلیس او را مسخره کرد و به او گفت که بهتر است به دنبال دردسر نباشد.... دیگر قربانیان فرار کرده از دست قاتل هم صحبتهایی نظیر تریسی داشتند و عنوان کردند که پلیسها که اغلب مرد بودند، هیچ اهمیتی به شکایت آنها ندادند و آنها را از ادامه شکایت منصرف کردند.
اتفاق مشابه و عملکرد متفاوت
در مورد قاتلین سریالی، نکات مشترکی وجود دارد که در تمام دنیا مشابه هم است، از جمله بیرحمی و بیشرمی این جنایتکاران که همیشه در توجیه عملکرد کثیف شان بهانه یا طرحی دارند ولی نحوه برخورد با این قاتلین، توسط پلیس یک کشور، همیشه با توجه به تفکرات و نگاه مردم آن کشور به جنایت، متفاوت بوده است و این نقطه عطف ماجراست.
در ایران که به قول کشورهای غربی و طرفدارانشان، کشور جهان سومی است، دقیقا همین شکل جنایت اتفاق افتاد و جانی ماجرا، بعدها مانند سلاخ یورکشایر، ادعا کرد که به خاطر خدا و مذهب این کار را کرده است ولی در مدت زمان کوتاهی و تقریبا ظرف یک سال، این قاتل بیرحم، توسط پلیس ایران دستگیر شد و ثابت شد که به هیچ وجه این فرد آنطور که ادعا میکرده، مذهبی نبوده است و مذهب تنها توجیهی برای این قاتل بوده است(با استناد به مصاحبه مهدی کاهانی مقدم، خبرنگار صفحه حوادث روزنامه قدس مشهد، مبنی بر تجاوز سعید حنایی به ده نفر از 16 زن مقتول_منبع خبرگزاری فارس ) البته این مطلب که به خاطر وضعیت اخلاقی زنان قربانی، هیچ کم کاری در امر دستگیری این قاتل، بر خلاف نمونه انگلیسی اش نشد، هم بسیار مهم است مخصوصا که در قانون اسلام، جان انسان، سوای از شکل رفتار و انتخابهایش، محترم است و دلیلی برای بیتفاوتی حکومت اسلامی، در چنین مواردی نمیشود....
جالب است که در ایران، سعید حنایی از زمان شروع قتلها ظرف یک سال به دام و بلافاصله به مرگ محکوم و اعدام شد. ولی در انگلستان، سلاخ یورکشایر، بعد از شش سال و قتل 13 زن بختبرگشته و حمله وحشیانه به 7 زن، به حبس ابد محکوم شد و مدت کوتاهی بعد از این هم با فریب کارشناسان، به بیمارستان روانی رفت و در نهایت در نوامبر سال 2020، در سن 74 سالگی بر اثر بیماری Covid-19 با مرگی طبیعی درگذشت.
یکی از نکات مهم در نحوه دستگیری حنایی، بررسی دقیق پلیس و پیگیری شبانهروزیاش است. زمانی که سردار اسکندر مومنی، به سمت فرمانده انتظامی خراسان منصوب شد، دستور ویژهای صادر کرد. همه امکانات و نیروهای پلیس به کار گرفته شدند به گونهای که ۵۰۰ تیم عملیاتی از بسیج، سپاه و نیروهای آموزش دیده نهادهای دیگر، به همراه افسران و درجه داران بخشهای مختلف نیروهای انتظامی مانند موادمخدر، اطلاعات، مبارزه با مفاسد و... تشکیل شد و آنها هر روز، از ساعت ۱۶ تا اوایل صبح، در قالب گروههای دو نفره وارد صدمتری میشدند و هر جنبدهای را زیر نظر میگرفتند.(منبع: سایت تحلیلی خبری عصر ایران)
در نهایت هم وقتی آخرین طعمه حنایی که زنی به نام «مژگان» بود، از چنگال او میگریزد، یک هفته بعد از این ماجرا، مژگان، با طرح ویژه پلیس، دستگیر میشود. وقتی او را به پلیس مشهد انتقال میدهند، او با عصبانیت فریاد میزند:
«قاتل را رها کردهاید، فقط ما بدبختها را دستگیر میکنید؟» این جمله شک نیروها را برانگیزد...بنا بر این بلافاصله از او بازجویی میکنند و مژگان اطلاعات و آدرس قاتل را به ماموران میدهد و همین باعث دستگیری حنایی میشود.
بیکفایت اما محترم
با وجود کم کاریها و احمال کاریهای پلیس انگلستان، تا بهحال هرگز مردم انگلیس، تحت هیچ شرایطی، حق بیاحترامی به پلیس که مجری قانون در این کشور است را نداشتهاند.
«رونالد گرگوری» رئیسپلیس وقت یورکشایر در بین سالهای 75 تا 81 میلادی، بعد از بازنشستگی انگشت اتهام را به سمت دولت و بیکفایتیاش گرفت و در اقدامی غیر منتظره عنوان کرد که:
«از این ماجرا بعد از باز نشستگی پول در میآورم...همه چیز ارزش تبلیغاتی دارد... اگر روزنامهها میخوان بهم پول بدن باشه قبول میکنم و براشون ماجرا رو میگم!»
تحقیر مجدد مردم که حالا میدیدند ماجرای قتل زنان و دخترانشان به منبعی برای پول درآوردن افراد مختلف و حتی رئیسپلیس بیلیاقتی که به خاطر کم کاریاش این ماجرا 6 سال طول کشید، در آمده است، در آن زمان غیرقابل توصیف بود... واضح است که این شکایات به هیچ جایی نرسید.
البته باید اضافه کرد که شکایت آن هفت نفر که توانستند از دست سلاخ یورکشایر زنده بمانند هم به جایی نرسید و پلیس به آنها گفت که در مقابل پرونده قتل، پرونده آنها اهمیتی ندارد و به جایی نمیرسد!
این نوع نگاه به امنیت زنان در ماجرای یک قتل سریالی در کشوری مانند انگلستان، که زمانی قلب قدرت در اروپا به حساب میآمد، جالب توجه است و با توجه به تاریخ پر جنایت علیه زنان در این کشور، در کنار ادعاهای آزادی و اهمیت زنان، توسط فمنیستهای انگلیسی، مخاطبین آگاه را دچار تعجب میکند که در نهایت کدام طرف واقعیت را میگویند؟