ریچارد هاس: آمریکا توان گذشته برای اداره جهان را ندارد(خبر ویژه)
ریچاردهاس در نشریه فارن افرز نوشت: به نقل از لنین گفته شده؛ «دهههایی وجود دارد که هیچ تحولی در آن رخ نمیدهد و هفتههایی هست که بهاندازه چندین دهه در آن تحول رخ میدهد.» باید همچنین بر آن افزود دهههایی هست که بهاندازه چند قرن در آن رخ میدهد؛ و اکنون، جهان در گرماگرم چنین دههای قرار دارد. خطر امروز، ریشه در افول شدید نظم جهانی دارد و این افول اکنون با تلاقی تهدیدهای کهنه و نو هم در شرایطی که آمریکا در موقعیت مناسبی برای رویارویی با آنها نیست، نگرانکننده میشود. جهان شاهد احیای بدترین جنبههای ژئوپولیتیک سنتی است؛ رقابت قدرتهای بزرگ، جاه طلبی، جنگ بر سر منابع.
روسیه زیر حاکمیت پوتین است که رویای بازآفرینی نیمکره نفوذ روسی را در سر دارد. پوتین برای رسیدن به این هدف، دست به هر کاری میزند و قادر به چنین کاری هم هست. در همین حال، چین، عزم یک سلطه منطقهای و چه بسا جهانی را دارد و خود را در موقعیتی میبیند که رقابت فزاینده یا حتی رویارویی با ایالات متحده را رهبری کند. اما این همه ماجرا نیست. این ریسکهای ژئوپولیتیک در تصادم با چالشهای پیچیده تازهای قرار دارند که در کانون دوران معاصر قرار گرفتهاند: چالشهایی چون تغییرات آب و هوایی، همهگیری کرونا و تکثیر هستهای. پیامد رقابتهای فزاینده، همکاری میان قدرتهای بزرگ را تقریبا ناممکن کرده است حتی در زمانی که این همکاری به سود همه باشد.
آنچه تصویر را پیچیدهتر میکند، این واقعیت است که دموکراسی آمریکایی و انسجام سیاسی آن در چنان سطحی از ریسک قرار دارد که از میانه قرن نوزدهم، دیده نشده. ایالات متحده، یک کشور در میان بقیه کشورها نیست: رهبری آمریکا نقشی کارساز در نظمی دارد که در 75 سال گذشته بر جهان حاکم بوده است. با این حال، آمریکایی که دچار شکافهای داخلی است، تمایل و توان کمتری برای هدایت صحنه بینالمللی دارد.
این شرایط، یک چرخه شوم را به وجود آورده: رقابت تشدید شده ژئوپولیتیک، عرصه را بر چنان همکاریای که لازمه مشکلات تازه جهانی است تنگ کرده و با تخریب محیط بینالمللی، سوخت لازم برای تنشهای بیشتر را تامین میکند و این همه زمانی رخ میدهد که آمریکا تضعیف شده و تمرکز خود را از دست داده است.
شکاف هراسآور میان چالشهای کنونی جهان و واکنش به آن، چشمانداز فزاینده جنگ میان قدرتهای عمده در اروپا و منطقهایندوپاسیفیک و احتمال فزاینده ایجاد بیثباتی توسط ایران در خاورمیانه، همگی دست به دست هم داده تا جهان در خطرناکترین لحظه خود، پس از جنگ دوم قرار گیرد. این یک توفان کامل است. اتفاقهای خوب، کمتر به خودی خود رخ میدهند و برعکس، چنانکه سامانهها، به حال خود رها شوند، رو به ویرانی میگذارند. این تکلیف سیاستگذاران آمریکایی است که اصول دولتمداری را از نو کشف کنند تا قدرت ملی را سروسامان داده، علیه گرایش به بینظمی، دست به اقدام بزنند.
باید در پی این هدف بود که تصادم میان ژئوپولیتیک کهنه با چالشهای تازه را مدیریت کرد، گامهای منظمی برداشت و نهادهایی را بهوجود آورد که از اجماع کافی برخوردار باشند. برای انجام همه این کارها، واشنگتن باید بیش از آنکه در جهان به دنبال گسترش دموکراسی باشد، به تثبیت نظم جهانی اولویت دهد اما در داخل کشور، به تقویت دموکراسی همت گمارد.
بحران اوکراین نشان داد هیچ یک از گامهایی که آمریکا در سال 1990 و در پی تهاجم عراق به کویت برای شکلدهی به یک ائتلاف بینالمللی برداشت، امروزه شدنی نیستند. این واقعیت که روسیه در قیاس با عراق، یک کشور بسیار نیرومندتر و بانفوذتر است، تنها بخشی از تفاوت را توضیح میدهد. هرچند یورش روسیه به اوکراین، نوعی احساس همبستگی و سطوحی چشمگیر از هماهنگی را میان کشورهای غربی برانگیخت، اما واکنش به جنگ اوکراین، به هیچ روی شباهتی به آن استقبال جهانی از اهداف و نهادهای منظمی نداشت که آمریکا با جنگ خلیجفارس پی گرفت. به جای آن، پکن خود را در کنار مسکو قرار داد و بیشتر جهان هم از تحریمهایی که علیه روسیه اعمال شد، حمایت نکردند. وقتی یک عضو دائم شورای امنیت، قوانین بینالمللی و اصل عدم تغییر مرزها با توسل به زور را زیر پاگذارد، سازمان ملل متحد هم تاحدود زیادی به حاشیه میرود.
دست برتر آمریکا در قدرت جهانی، تضعیف میشود، آن هم به قول فرید زکریا به دلیل «برآمدنِ بقیه». آمریکا با آنچه در جهان و در خانه، انجام داد یا انجام نداد، بخش بزرگتر میراث پس از جنگ سرد خود را تلف کرد و نتوانست دست برتر را به یک نظم پایدار تبدیل کند. این ناکامی، وقتی نوبت به رویارویی با روسیه میرسد، بیشتر به چشم میآید. نمیتوان انکار کرد که شش دولت آمریکا کارنامه قابل ارائهای در برساختن یک رابطه موفق با روسیه نداشتهاند.
رفتار روسیه تحت سلطه پوتین، در مغایرت کامل با اصول نظم بینالمللی قرار دارد. او هیچ علاقهای به درهم بافتن روسیه در نظم حاکم جهانی ندارد بلکه هرجا بتواند آن را زیر پا میگذارد و تضعیف میکند.
همچنین ثابت شد که پیوستگی اقتصادی، مانع تهدید علیه نظم جهانی نمیشود. بسیاری بر این باور بودند که اتکای روسیه به بازارهای اروپایی برای صادرات انرژی، به خویشتنداری کرملین میانجامد اما، این پیوندها در قیاس با شرایط بروز جنگ اول جهانی، هیچ تاثیر بهتری در ملایم کردن رفتار روسیه نداشت. روسیه یک تهدید گزنده و مشکلی کوتاه مدت برای آمریکاست. چین در مقابل، یک چالش جدیتر میان و درازمدت است. این نگرش که درهم بافتن چین در اقتصاد جهانی، این کشور را در سیاست داخلی بازتر، و سیاست خارجیاش را ملایمتر میکند، نادرست از آب درآمد، بلکه نتیجه وارونهای داشت. چین، در داخل سرکوبگرتر شده و تمرکز قدرت بیسابقهای را در دستان شی جین پینگ، قرار داده است.
رهبران چین، ظاهرا این تصور را دارند که پکن برای رفتار تهاجمیاش، هزینه چندانی پرداخت نخواهد کرد چرا که دیگران وابستگی زیادی به صادرات چین و دسترسی به بازارهای این کشور دارند. به نظر نمیرسد که بروز یک منازعه میان واشنگتن و پکن، یک احتمال دور باشد. با نزدیک شدن مسکو و پکن، اکنون برخلاف چهل یا پنجاه سال پیش، این آمریکاست که خود را مرد سالخورده این دیپلماسی سه ضلعی میبیند.