هر که رفته به تماشای نگاهش گفته جای چشمش به خدا مصحف قرآن دارد(چشم به راه سپیده)
آخرین حیدر کرار
عشق رختیست که بر قامت جان دوختهایم
این متاعی است که جان داده و نفروختهایم
ترس از فقر و نداری دو جهان در ما نیست
عشق رزقیست که تا آخرت اندوختهایم
عشق مشقیست که هرشب بنویسیم علی
عشق درسیست کز آن زیستن آموختهایم
عشق یعنی علی و آل علی دیگر هیچ
شعله هستی از این عشق برافروختهایم
یازده بار علی بعد علی آمده است
یازده مرتبه از عشق علی سوختهایم
گرچه در هر دو جهان عشق به معنای علی است
آخرین عشق از این سلسله لیلای علی است
او همانیست که جا در دل ایمان دارد
عاشق عاقل و دیوانه فراوان دارد
او همانیست که از آل علی دل برده
جان زهراست که جا در دل جانان دارد
گر که شانه بکشد سیل بلاکش ریزد
سر هر زلف خمش حلقه رندان دارد
هر که رفته به تماشای نگاهش گفته
جای چشمش به خدا مصحف قرآن دارد
او همانیست که هر چند ندیدند او را
یک جهان آن قد و بالاش مسلمان دارد
خبر آمدنت را که ملائک دادند
همه از شوق تو بر سجده شکر افتادند
خبر آمد گل بیخار به دنیا آمد
عاشقان حضرت دلدار به دنیا آمد
کلهم نور نبیاند پسرهای علی
آخرین احمد مختار به دنیا آمد
یازده زاده زهرا همه شیرند و کنون
آخرین حیدر کرار به دنیا آمد
گر حسین بن علی سبط نبی شیرین است
او حسینیست که نه بار به دنیا آمد
سیزده کعبه به دور سر او میگردند
نقطه مرکز پرگار به دنیا آمد
اینکه از عشق رخش عشق به فریاد آمد
مهدی ماست که با حسن خداداد آمد
عطر نرگس شدی و نیست از این بو خوشتر
حلقه دام بلا نیست از این مو خوشتر
سوی چشمان شما کعبه به پا کرده نماز
قبلهای نیست به والله از این سو خوشتر
نه غلط گفته هر آنکس که بهشتت گفته
کی بهشت است بهاندازه این رو خوشتر
گر که دیوان غزل مدح تو گوید نشود
از دوبیتی که نوشتی به دو ابرو خوشتر
روی لبهای تو انگار سلیل است روان
هست از آب بقا، کوثر این جو خوشتر
جان فدای لب تو باد که در دیده مست
چمنآرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
نقل کردند که تو هیبت طاها داری
نقل کردند که تو عصمت زهرا داری
بیگمان پشت ندارد زرهات، چون حیدر
نقل کردند که تو قدرت مولا داری
دشمنت هر که شود قبر خودش را کنده
همه جا پر شده که دیده سقا داری
گر رجزخوان بشوی اهل زمین میلرزند
این نشانیست که از اکبر لیلا داری
تو خودت یک تن یک کرب بلایی آقا
این غروریست که از زینب کبری داری
موسی علیمرادی
آنقدر سوخت که ...
دیده در هجر تو شرمنده احسانم کرد
بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند
حال آشفته آن جمع پریشانم کرد
تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد
خانه سیل غم آباد که ویرانم کرد
شمهای از گل روی تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد
داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که زآن گفته پشیمانم کرد
شاطر عباس صبوحی قمی
خواهد آمد، با وفاست
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیدهام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
امشب از فرط جنون در سینه دل
یکنفس تا صبح هو هو میکند
آخر این دل، این دل بیطاقتم
دست احساس مرا رو میکند
نذر کردم لحظه تنگ غروب
نذر، یک شب اشک نیلی ریختن
بر سر هر کوچه شهر خیال
شب چراغی از نگاه آویختن
باز میسایم نگاهم را به راه
خیره بر دروازههای نیمه باز
گامها فرسودهام در کوچهها
کوچههای خاکی دور و دراز
بیقرارم، ناشکیبم، مست مست
امشب از یاد تو لبریزم بیا
آه میخواهم که قبل از مرگ خویش
دست بر دامانت آویزم بیا
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیدهام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
مژده پاكسرشت