دیدگاه اساتید
تبییـن و جهـاد دو عنصر مبارزه در مکتب حسین(ع)
آنگاه که در سال ۶۰ هجری، خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و ولید بن عتبه والی مدینه مأموریت یافت از حضرت حسینبن علی و بزرگان دیگر برای خلافت یزید بیعت بگیرد، امام حسین علیهالسلام موضع خود در اینباره را که از سالها قبل از آن سخن گفته بود، با صراحت تمام بر زبان جاری ساخت. ایشان مخالف خلافت یزید بودند و این موضوع را پیش از آن به معاویه هم گوشزد کرده بودند. اما اکنون دیگر یزید بر مسند پادشاهی نشسته بود و پس از بیعت اهل شام، میخواست با بیعت گرفتن از برترینهای جهان اسلام که بیعتشان به خلافت او مقبولیت تمام میبخشید و مدعیان خلافت را هم برجای خود مینشاند، کار خود را به سرانجام برساند. درست در همین موقعیت بود که امام حسین علیهالسلام بنابر تکلیف الهی خود، به مخالفت صریح با خلافت یزید پرداخت. یزید ایشان را میان بیعت یا قتل مخیر کرد، اما امام علیهالسلام تنها یک راه را برگزید: بیعت نکردن با ظالم که این امر مساوی با شهادت بود.
حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام تا آخرین لحظه از این وظیفه الهی کوتاه نیامد و بارها با عباراتی شبیه به این فرمودند: به خدا قسم هرگز دست در دست عبیدالله بن زیاد نخواهم گذاشت. بیعت نکردن با ظالم تکلیفی بود که امام حسین علیهالسلام از آغاز تا پایان، بر آن پای فشرد.
آنگاه که امام حسین علیهالسلام در مکه بهسر میبردند و خبر بیعت نکردنشان به گوش کوفیان رسید، با نامههای پیاپی از آن حضرت برای بازگرداندن خلافت به جایگاه راستین آن و شکلگیری حکومت اسلامی دعوت کردند تا به کوفه بروند. پس از نامه تأیید مسلم بن عقیل درباره همراهی کوفیان، چون امام حسین علیهالسلام بهحسب ظاهر، از آمادگی کوفیان اطمینان حاصل کردند، در مسیر حرکت به سوی کوفه گام نهادند.
بعد از فروریختن شاکله دعوتکنندگان از امام در کوفه و به شهادت رسیدن مسلم بن عقیل، و پس از آنکه امام حسین علیهالسلام از بیوفایی کوفیان آگاهی یافتند، دیگر وظیفه تشکیل حکومت اسلامی از دوششان برداشته شد و از همان میانه راه به تکلیف نخست که لحظهای از آن عقبنشینی نکردند، یعنی عدم بیعت با یزید بازگشتند.
اندکاندک خبر بیعت نکردن امام حسین علیهالسلام در اینسو و آنسو منتشر میشد، اما چرایی این بیعت نکردن، آنهم بیعت نکردنی که به قیمت جان فرزند رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم منجر میشد، نیازمند تبیین بود. امام نهتنها خود بیعت نکردند، که میکوشیدند جهان اسلام اعم از خواص و توده مردم را هم از دلایل این عدم بیعت آگاه سازند تا بیعت نکردن به یک گفتمان عمومی تبدیل شود.
این تکلیف در درون خود تکلیف دیگری داشت که امام حسین علیهالسلام از همان آغاز حرکت از آن پرده برداشتند، و آن عمل به فریضه امربهمعروف و نهیازمنکر بود. ایشان خلافت یزید را یک منکر بزرگ میدانست که باید از آن نهی کرد؛ گرچه این نهی از منکر به قیمت ریخته شدن خون پاکان و به اسارت رفتن ذریه رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم تمام شود. آری؛ گاهی که منکر آنقدر بزرگ شده که اساس دین را نشانه گرفته، باید برای نهی از آن با همه وجود به میدان آمد.
این وظیفه نهی از منکر نیز که خود مرتبهای از جهاد است، مستلزم تبیین است. هم باید ابعاد این منکر را به گوش عالمیان رساند و هم نهی از آن را همگانی کرد تا پایههای منکر فرو ریزد.
ازاینرو امام حسین علیهالسلام از سالها قبل که هنوز معاویه با تکیه بر مسند خلافت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، با پیامبر اسلام و اهلبیت علیهمالسلام او میجنگید و تصویر وارونهای از اسلام ارائه کرده و خون پاکان را میریخت، در موقعیتهای مختلف به تبیین حقایق میپرداخت و با کنار زدن نقاب از چهره کریه سلطنت طاغوتی اموی و هشدار به خواص و محدثین که بخش عمدهای از آنها را صحابه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و فرزندان آنها تشکیل میدادند، سعی در بیداری خواص خفته جامعه داشت که از آن جمله باید به خطبه تکاندهنده حضرت در منا در جمع همین افراد اشاره کرد.
با مرگ معاویه و رسمیت یافتن خلافت یزید، این رویکرد تبیینی به یک سلاح مبارزاتی علیه دستگاه طاغوت درآمد، چنانکه آن حضرت در همان مدینه و به گاه رویگردانی از بیعت با یزید فرمودند: یزید مردی تبهکار، شرابخوار و کُشنده انسانهای محترم است که علنی گناه میکند؛ کسی همچون من با کسی چون او بیعت نمیکند.
گفتن این سخنان در آن مقطع زمانی برای امام حسین علیهالسلام بسیار خطرناک و پرهزینه بود. اما ایشان تبیین را بر خود فرض میدانست و این نیز قطعهای از همان تکلیف بزرگ امربهمعروف و نهی از منکری بود که حضرتش بر مبنای آن قیام کرده بودند.
از دیگر گامهای تبیینی امام حسین علیهالسلام وصیتنامه ایشان به برادرشان محمد بن حنفیه است. ایشان در این نامه، در تشریح هدف خود از بیعت نکردن با یزید و در نتیجه خروج از مدینه مینویسند: من از روی هوس و سرکشی و تبهکاری و ستمگری قیام نکردم؛ تنها به انگیزه سامانبخشی در امت جدم برخاستم؛ میخواهم به نیکیها فرمان دهم و از بدیها بازدارم.
امام حسین علیهالسلام از مدینه به مکه رفت و در ایام حج بود که بزرگان صحابه به نزد ایشان میآمدند تا با آن حضرت درباره این بیعت نکردن و تبعات آن سخن بگویند. ازجمله عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس که از امام حسین علیهالسلام خواستند همچون سایر مردم با یزید از در صلح و سازش وارد شود و همان کاری را انجام دهد که دیگران انجام دادند.
از مسائل بنیادین مطرحشده در آن دوره، مسئله امامت بود که دو قرائت متناقض از آن وجود داشت که یکی را به تسلیم تام در قبال خلیفه وامیداشت، هرچند که شخصیت تبهکار و جنایتپیشهای چون یزید باشد، و دیگری را در پی آن پیشوای راستینی میفرستاد که مشروعیت حکمرانی منحصر در او بود. پیروان یزید نیز خود را پیرو امام خود میدانستند، و شیعیان کوفه نیز در نامه به حسین بن علی علیهالسلام ابراز میکردند که جز او امامی ندارند.
پیش از آنکه امام حسین علیهالسلام در اجابت دعوت کوفیان، سرزمین مکه را ترک گویند، گرچه بارها از هدف خود و سرنوشتی که در انتظارشان است سخن گفته بودند، بااینحال یک روز پیش از حرکت، در حضور جماعتی از زائران بیتالله، آخرین اتمامحجت را در تبیین آنچه پیش روست بیان داشتند: مرگ همچون گردنبند دختران، آویزه گلوی بنیآدم است و من چون اشتیاق یعقوب به یوسف، مشتاق دیدار گذشتگان خود هستم. شهادتگاهی برایم گزیدهاند که به یقین به آن خواهم رسید؛ هرکس خون خود را در راه ما میبخشد و خود را آماده دیدار خدا کرده است، با ما رهسپار شود که من به خواست خدا فردا رهسپارم.
کلمات تبیینکننده امام حسین علیهالسلام در طول مسیر بهسوی کوفه همچنان در جریان بود و در دیدار با برخی چهرههای شاخص، تکرار میشد. این سخنان در افرادی همچون زهیر بن قین اثر کرد و او را که از هر دو جبهه فاصله گرفته بود، به امام ملحق کرد. در افرادی همچون عبیدالله بن حر جعفی هم اثر نکرد و او از یاری امام حسین علیهالسلام بازماند.
باآنکه نامههایی میان کوفیان -به سرکردگی سلیمان بن صرد- و حسین بن علی علیهالسلام ردوبدل شد و حضرتش رهسپار دیار آنان گردید، مسلم بن عقیل در غربتی جانکاه در کوفه به شهادت رسید و همان دسته از شیعیان که از امام حسین علیهالسلام دعوت کرده بودند، به کنج خانههای خود خزیدند و از یاری امام خود دست شستند.
سخنان روشنگرانه امام حسین علیهالسلام در کربلا و همچنین در روز عاشورا برای تبیین جایگاه خاندان رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، دلیل سفرشان بهسوی کوفه و موقعیت دستگاه خلافت، زمینهساز تحول برخی از لشکریان دشمن از جمله حر، برادر و فرزند او و پیوستنشان به لشکر امام شد. این دگرگونیها و برگشت به سوی جبهه حق تنها منحصر به حر نبود و افراد دیگری نیز بهاشتباه خود پی برده و به یاری امام حسین علیهالسلام شتافتند. ابن عساکر در گزارشی مینویسد نزدیک به سی نفر از کسانی که عمر به سعد را همراهی میکردند در اثر سخنان امام حسین علیهالسلام دگرگونشده و به آن حضرت پیوستند و به شهادت رسیدند.
امام حسین علیهالسلام از سالها پیش از قیام خود، بر اساس وظیفهای که داشتند، تبیین حقایق را جهاد خود میدانستند و از آن زمان که معاویه برای فرزند خود یزید بیعت میگرفت، با بیان انحرافات دستگاه اموی، با این بیعت و خلافت مخالفت میکردند. با مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، امام حسین علیهالسلام از بیعت با او سر باز زدند و از آن هنگام که هنوز از مدینه حرکت نکرده بودند تا روز عاشورا، بهطور پیوسته و در جمع خواص و توده مردم، در گفتار و نوشتار، به تبیین انحرافاتی که در دین خدا پدید آمده و دلایل بیعت نکردن خود میپرداختند. از اینرو امام حسین علیهالسلام جهاد تبیین را دوشادوش جهاد با شمشیر تکلیف خود دانستند و از لحظهای از انجام آن کوتاه نیامدند.
* حجتالاسلام حمید سبحانی صدر
پژوهشگر تاریخ اسلام و استاد حوزه و دانشگاه