kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۹۱۴۵
تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۰:۲۳

مولا! خلاصه عرض كنم، دوست دارمت ديگر نشد عبارت ديگر  بياورم(چشم به راه سپیده)

 
 
 
آقای من، مولای من!
بردار از رخ پرده را ای ماه دل‌آرای من
کز نازنین سیمای تو روشن شود سیمای من
جانم زهجران سوختی آتش به جان افروختی
سوزد دل از هجر و فراق ای وای من ای وای من
دل می‌گدازد سوز تو جان پر کشد در کوی تو
در دل‌ستانی شهره‌ای ای یار بی‌همتای من
هر دم شمیمی می‌رسد زان کوی عطرآگین تو
تا بزم سرمستان ببر جانا دل شیدای من
من بی‌قرارم بی‌قرار در انتظار وصل یار
چشم انتظارم روز و شب آمال من سودای من
هر کوی و برزن سرکشم گیرم نشان از کوی تو
کن الفتی ای دلربا با این دل تنهای من
خال رخت دل می‌برد جان ناز شستت می‌خرد
با یک کرشمه رخ نما ای مه رخ زیبای من
ماه جهان افروز من بنگر نوا و سوز من
از هجر تو دل می‌تپد ای مونس شب‌های من
مشکل‌گشای دل تویی آن آشنای دل تویی
هجران تو کی سر رسد ای یوسف رعنای من
مهرت سرور جان من ای جان من جانان من
عشق و ولایت در دلم دیدار تو رویای من
گوید حبیبت هر نفس دلداده را فریاد رس
با عاشقان دمساز شو آقای من مولای من
حبیب‌الله نیکخواه
مشتاق ظهور
... هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست
در سینه هر اهل دل و دلشده داغی‌ست
آویخته بر سردرِ هر خانه چراغی‌ست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست
از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
کی یار سفر کرده ما از سفر آید
بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید
از باب صفا، قبله ما کی به در آید
بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید
کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده...
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسله زلف، دو صد سلسله داری
با آن‌که خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
ای گمشده مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخساره خود پرده گشایی؟
ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، وا مانده‌تر از ما
ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما
ما شب ‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بین‌المللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
عمری‌ست که در بوته عشقت به‌گدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیده آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو دربه‌دری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
علی انسانی 
پر از آدینه کن تقویم‌ها را
مرا از شرمساری‌ها رها کن
ز دست بی‌قراری‌ها رها کن
بیا یک صبح آدینه دلم را
از این چشم انتظاری‌ها رها کن
***
ابرِ آه 
ز ابر آه من آیینه پر شد
دلم از غربتی دیرینه پر شد
ز بس ماندم در این چشم انتظاری
تمام عمرم از آدینه پر شد
***
غم دیرینه
جهان در حسرت آیینه مانده‌ست
گرفتار غمی دیرینه مانده‌ست
شب سردی‌ست بی‌ تو بودن ما
بگو تا صبح چند آدینه مانده‌ست؟
***
تقویم پُر از آدینه 
خدایا!، زنده کن شوق دعا را
شبی سرشار کن از خویش ما را
ببین! چشم انتظاران بهاریم
پر از آدینه کن تقویم‌ها را
سید حبیب نظاری
بگو سر بياورم
اين دل اگر كم است بگو سر بياورم
يا امر كن كه يك دل ديگر بياورم
مولا! خلاصه عرض كنم، دوست دارمت
ديگر نشد عبارت ديگر بياورم
؟؟؟؟؟
با یک گُل
شهر آینه دار می‌شود با یک گل
پروانه تبار می‌شود با یک گل
گفتند نمی‌شود ولی می‌بینند
یک روز بهار می‌شود با یک گل
هادی فردوسی