kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۸۹۳۲
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۳
یک ستاره از آن هزار

ستاره سی و ششم؛ غواص کویر 

 
 
 
ابوالقاسم محمدزاده
اخبار جبهه را که می‌شنید منقلب می‌شد و دنبال راه و چاره‌ای بود که بتواند در صف نیروهای اعزامی قرار بگیرد. نه تنها کم سن و سال بود، بلکه قد کوتاهی داشت و این دو، مانع بزرگی برای 
اعزام شدنش بودند.
 شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و سنش را بزرگ، اما وقتی مسئول اعزام نیرو قد و قواره اش را دید گفت؛
- قدت کوتاه است.
 از صف اعزام و نیروهایی که لبخند به لب داشتند و با شادمانی برای آنهایی که به بدرقه شان آمده بودند دست تکان می‌دادند و می‌رفتند جا ماند...
با ‌اندوهی عمیق، در نگاهی که رفتن‌ها را می‌دید به خانه برگشت و به فکر چاره افتاد. تصمیم گرفت کفش پاشنه بلندی تهیه کند و بپوشد و به اعزام نیرو برود. 
برای اعزام مرحله بعد عزمش را جزم کرد و گوش به زنگ بود. 
تازه فراخوان زده بودند. کفش‌هایی که خریده بود را پوشید و رفت که رفته باشد. به صف ایستاد. نگاهی به خودش کرد و نفر جلوئی اش. قدشان برابر بود. لبخندی از روی رضایت و اجرائی شدن نقشه اش،. روی لبش نقش بست که نوبتش شد‌؛ 
- کفش‌هایت را در بیار... 
کفش‌هایش را در آورد و راست ایستاد ‌؛ 
- قدت کوتاه... نمی‌تونی بری... 
-خوب چه کار کنم. قدم کوتاه. گناهه... 
-نفر بعدی... 
ناامیدانه برگشت و لبخندهایی را می‌دید که آتش رفتن را در دلش شعله ور‌تر می‌کرد. رفت توی صف انتظار.. انتظار اعزام بعدی... فرصت بعدی.. 
باخبر می‌شود که فراخوان زده‌اند. کیف و کلاه و کفش‌هایش را جفت و جور می‌کند و این‌بار، شلوار بلندی می‌پوشد. پاشنه‌های بلند کفش را پاچه‌های شلوار می‌پوشاند و با رضایت به محل اعزام نیرو می‌رود. به صف که می‌ایستد، آدم قبلی را نمی‌بیند. او هم به جبهه رفته است. 
لبخند رضایت روی لبش نقش می‌بندد و برق خوشحالی از مردمک چشمش بیرون می‌زند. این بار می‌رود که رفته باشد. با خوشحالی تمام برای آنهایی که در صف ایستاده‌اند، برای آنهایی که با شوق مسافران کربلای وطن را بدرقه می‌کنند و برای مادرش که اشک خوشحالی را از گوشه چشمانش پاک می‌کند، دست تکان می‌دهد و می‌رود. محمد را می‌گویم. محمدناصری.
در خانواده خونگرمی از خطه جنوب خراسان، بشرویه به‌دنیا آمد . نوروز 1361 برای آموزش نظامی به پادگان آموزش بجنورد اعزام و بالاخره پس از پایان آموزش به جبهه اعزام شدند. محمد خونگرم بود و ساده و صمیمی. این خصلت نشات گرفته از طبع جغرافیای محل رشد و زادگاه و خانواده‌اش بود. همین خونگرمی باعث شد که خیلی زود با نیروهای هم رزمش انس بگیرد. 
از جبهه نه تنها برای پدر عباس و مادرش نامه می‌نوشت بلکه برای دوستان و همکلاسی‌هایش از حال و هوای جبهه و شوق حضورش می‌گفت. 
حضور در جمع نیروهای لشکر 21 امام رضا‌(ع) و عملیات مهران و والفجر 3، اولین تجربه حضور در عملیاتش بود که با اصابت تیر به پایش مجروح شد. پس از بهبودی مجددا به جبهه رفت.
 صبورانه، توانائی و چالاکی اش را به رویت فرمانده وقت تخریب نشان داد و رفت واحد تخریب. قد کوتاه و شجاعت و سر نترس و چالاکی اش دلیل خوبی برای انتخاب شدنش بود. حضور در مقاطع مختلف آموزش و تجربه‌ای که به دست آورده بود از او مرد جنگ و نیروی کارآزموده‌ای ساخته بود و حالا محمد، شده بود تخریبچی و یکی از نیروهای خبره اطلاعات عملیات 21 امام رضا‌(ع).
با همان پشتکاری که داشت و به مرور زمان و ماه‌های حضور در منطقه عملیاتی و تجربه‌های تک تیراندازی، تخریب، حضور در واحد اطلاعات عملیات برای غواصی معرفی شد و پس از آموزش طولانی و سخت، مهیای عملیات عبور از اروند گردید. 
نیمه شب هفتم دی ماه 65، رمز عملیات اعلام شده بود، محمد جزو اولین نیروهایی بود که به خط زده بودند. باید پس از عبور از اروند، نقطه مقابل و سنگرهای دشمن را پاک‌سازی می‌کردند تا نیروهای پیاده‌ای که به آن طرف اروند می‌آیند 
راه‌شان را ادامه دهند. 
 عملیات کربلای 4، وعده‌گاه حضورش برای رسیدن به معبود و خالقش بود، دشمن سطح اروند را زیر آتش تیر دوشیکا و ضد و هوایی گرفته بود و هرگونه مهماتی که داشتند را روی سربچه‌های غواص می‌ریختند و محمد بر اثر اصابت تیر کالیبر دشمن، همچون مولایش حسین بن علی‌(ع) بدون سر به ملاقات خالقش شتافت و ستاره‌ای شد در آسمان کویری بشرویه تا نظاره گر ما و اعمال مان باشد که پس از او و امثال  او که ستاره شدند چه می‌کنیم...
موضوع: تخریبچی و غواص شهید محمدناصری