نامه دادهست ولی عادت یوسف اینست عطر او زودتر از نامهرسانش برسد
زودتر از نامهرسان
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد
خواندنیتر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پرده چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد
لیلهًْالقدر بیاید لب آیینه درک
سوره فجر به تأویل و بیانش برسد
نامه دادهست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامهرسانش برسد
شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
قاسم صرافان
گر نیایی ...
گر نیایی فقیر میمیرم
مثل دنیا حقیر میمیرم
چون کبوتر که در قفس حبس است
تک و تنها اسیر میمیرم
ای شکوه ترنم باران
در فراقت کویر میمیرم
توی شهر دلم زمینلرزه است
زیر آوار پیر میمیرم
بی تو زجرآور است جان کندن!
وای بر من؛ چه دیر میمیرم!
تو بیا، میخورم قسم به خدا
چون بگویی بمیر، میمیرم
«مهدیا» ای تمام هستی من
گر نیایی فقیر میمیرم
فاطمه معینزاده
تو کجایی؟
وقت است که از چهره خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بندهنوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمریست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظه برگشتن مایی
میخواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم دل چون تو بیایی
امشب شدهای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوخته کربوبلایی
ای پرسشِ بیپاسخِ هر جمعه عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
یوسف رحیمی
کران سبز
کران شرق، کمان خطر کشید، بیا
کویر فتنه امان مرا برید، بیا
در آسمان کبودم، کران سبزی باش
بیا که قامت این کهکشان خمید، بیا
خدای تیغ رهایی! چه حاجت آن که دهد
طلوع سبز تو را این فلک نوید؟ بیا
دل خمیده که در خود فرو رود هر دم
به انتهای تکاپوی خود رسید، بیا
فرخنای اناالحق! برای دیدن تو
به روی دار، سرم باز سر کشید، بیا
به خون نشست هزاران دل تماشایی
هزار دیده به یاد تو آرمید، بیا
محمد سرور تقوی(شاعر افغانستانی)
بیتو ...
جمعهها را همه از بس که شمردم بیتو
بغض خود را وسط سینه فشردم بیتو
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بیتو
تا به این جا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بیتو
چارهای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بیتو
سالها میشود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بیتو
با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بیتو
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بیتو
محمدجواد پرچمی
کسی چه میداند؟
رسیدهام به چه جایی... کسی چه میداند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه میداند
میان مایی و با ما غریبهای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه میداند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیههایی» کسی چه میداند
برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه میداند
تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمیشود که بیایی کسی چه میداند
کسی اگرچه نداند خدا که میداند
فقط معطل مایی کسی چه میداند
اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
تو جمعه جمعه میآیی کسی چه میداند
کاظم بهمنی