یک ستاره از آن هزار
ستاره سی و پنجم؛ حسینعلی
ابوالقاسم محمدزاده
گاهی قلم آهسته میدود، گاهی تند، تا جلوهای از ستارهها روی سفیدی کاغذ نقش ببندد؛ و در این میان، گاهی ستارهای از سمت شمال و گاه جنوب، گاه از سمت مشرق ذهنم طلوع میکند و رخ مینمایاند. میدرخشد و به رویم لبخند میزند که راز و رمزهای نهفته فراوانی در چشمک زدنهایش نهفته است و من متحیرانه نگاهش میکنم. درست مثل همین حسینعلی خودمان که چند روزی است قلم به احترامش خبر دار ایستاده و مترصد فرصتی است که از او بگوید. بنویسد و نقشی زند؛ حسینعلی محصل چکاب....
نمی دانم از روستایش بگویم یا از او که همچون چشمهای زلال، جوشیدن گرفت یا از هجرتش به مشهد. درست مثل خود من. که از خرمآباد به مشهد هجرت کردم.
از کار کردن سخت کودکی اش که آبدیده اش کرد و اوستایی که میگفت؛ «بهاندازه دو نفر کار میکرد. از بس که به کار علاقهمند بود و کوشا.» یا از رفتنش به سربازی که مسیر زندگی اش را تغییر داد.
وجه اشتراک زیادی با هم داریم، هر دو روستا زادهایم و در کودکی با کار آشنا شدهایم. آن هم انجام کارهایی که خارج از توان، سن و قد و قامتمان بود. اما دوام آوردیم تا آب دیده شویم؛ دوام آوردیم تا در کوره حوادث پخته شویم. الا اینکه او سرباز بود و من بسیجی.
پا به پای انقلاب بزرگ شده و هر دو به کردستان رفته بودیم. خدمت در کردستان وجه مشترکمان بود و اختلاف سن، تفاوتمان؛ او متولد1337 و من 1343.
هردو سربازیم، من سرباز امام و خادم بسیج؛ و او سرباز ارتش... ارتش اسلام...کردستان حکایتها دارد، هم برای من و هم برای حسینعلی...او اسیر سازمان چریکهای فدایی خلق شد و من اسیر زمان و تنها بر لبم جاری شد.
فرزند زمانه خویشم که مادرم
بهر فدا شدن به ره دوست زایید مرا...
کار و اسارت، اسارت و کار، مکمل همدیگر شدند تا در چکاچک دهر، حسینعلی آبدیده شود و لایق پرواز و رهایی، رهایی از قید و بند دنیا و سکنا گزیدن در بهشت برین.
سالها بعد، پس از رهایی از بند چریکهای ضد خلق، در حالیکه لباس سبز سپاه را بر تن داشت آماده پریدن از قفس تن بود و منطقه عملیاتی بستان، زمینهساز پروازش برای رسیدن به دوست، به معبود و خالق.
21 بهمن سال 1361 اصابت ترکشی مجوز او را برای رسیدن به عرش الهی صادر کرد و من ماندم تا راوی حسینعلی باشم. ستارهای که چون گوهری در میان گنجینه دفاع مقدس میدرخشد و وقتی زندگیاش را برای روایت مرور میکنم با عقیق تراشی روبهرو میشوم که گوهر وجودش در پرتو انوار الهی و تاسی از امامت و ولایت شکل گرفت تا ستاره ایی باشد در آسمان ایران، تا گوهری خفته در گنجینه دفاع مقدس فرماندهای که الگو بود و ستاره در جمع بچههای ادوات لشکر، فرماندهای که پست و مقام و مسئولیت برایش مهم نبود و خودش را خدمت کار نیروهایش میدانست.
موضوع: شهید حسینعلی محصل چکاب