یادی از روحانی شهيد سید مجتبی سیدکریمی
14 سال انتظار و غربت
سعید رضایی
در سحرگاه اول فروردین سال 1345 هجری شمسی، آن زمان که مردان حق مشغول نیایش پروردگار خویشند و ملائک تنها شاهدان خلوتشان است.
مقارن با گسترده شدن زمین و مصادف با شب میلاد حضرت ابراهیم(ع) این پیامبر آیین یکتاپرستی و بت شکن تاریخ،آسمان در حالی که باران رحمتش شروع به باریدن گرفته بود، خانه «سید رضا» شاهد تولد کودکی از سلاله پاک رسولالله بود که او را هم نام غریب بقیع «مجتبی» نامیدند.
او دوران کودکی را درخانوادهای مذهبی درتهران سپری کرد، نسبت به کودکان هم سن و سال خود باهوشتر، صبورتر و آرامتر
بود؛ کودکی شیرین، شوخ طبع و با نظم بود. از همان کودکی با توجه به اینکه پدر بزرگش از علما و بزرگان روحانیت بود؛ علاقه و استعداد خود را به فراگیری دروس مذهبی و قرآنی نشان میداد؛ در مساجد، به طور فعال در اجرای برنامهها، مداحی و خواندن سرود فعال بود و همواره مورد تشویق مسئولان قرار میگرفت.
در سن یازده سالگی با وجود جثه ضعیف ونحیفش در فصل گرم و طولانی تابستان,در ماه مبارک رمضان تمام روزههایش را با سختی گرفت و موفق به ختم یک دوره کامل قرآن کریم گردید.
قبل از پیروزی انقلاب , با اینکه سنین نوجوانی را میگذراند، به فعالیتهای مذهبی، و انقلابی علاقه وافر داشت و فعالیتهایش در مساجد و هیئت های اسلامی
بسیار بود . همزمان با انقلاب، در تمام تظاهرات حضور فعال داشت و برای پخش اعلامیه حضرت امام (ره)، شعار نویسی و ساختن وسایل مبارزات خیابانی، شبها در خیابان بود و در زمان ورود امام خمینی (ره) شب و روز فعالیت چشمگیری داشت.
در سال 59 بعد از اتمام دوره راهنمایی با معدل بالا، علیرغم پذیرش ایشان در مدارس بورسیه ملی، راهی حوزه علمیه قم شد و در «مدرسه علمیه حقانی» شد؛ اما در عین حال در دوران تحصیل در حوزه علمیه قم، بهطور متفرقه دروس دبیرستان را هم می خواند.
در سال اول طلبگی سال 1360 بود که امتحانات حوزه و دبیرستان همزمان برگزار میشد و این باعث شده بود که فشار زیادی را متحمل شود.
یکی از ویژگیهای این سید شهید، عشق و علاقه عجیب وی به جهاد و مبارزه درراه حق بود.در سال 1362 (در سن16 سالگی) بود که پس از شهادت یکی از دوستانش عزم جبهه نمود.
اولین حضور او در عملیات والفجر4 بود، که دلاوریهای زیادی از خودشان نشان داد. حدود دوماه و نیم در منطقه بود؛ سید مکررا در جبهه حضور داشت، در والفجر 8 ،عاشورای 3 و ... هر دوستی از ایشان که شهید میشد، علم افتاده او را بلند میکرد و راه او را ادامه میداد. سرانجام در واپسین ساعات روز سوم بهمن 1365 در عملیات کربلای 5، با رمز مادر پهلو شکستهاش (یا زهرا (س) ) و در ایام فاطمیّه به عنوان پیک گردان فعالیت داشت که با اصابت تیری به پهلویش به آرزوی دیرینش رسید و شربت شیرین شهادت را نوشید و پیکر مطهرش همچون مادرش زهرا سالها در خاک شلمچه در غربت باقی ماند.
پس از 14 سال انتظار و غربت، پیکر مطهرش در 13 شهریور سال 1379 درست در ایام مقدس فاطمیّه و همزمان با گذشت یکسال از پرواز منتظرانه پدر بزرگوارش مراسم تشییع جنازهاش باشکوه تمام انجام و در بهشت زهرا (ماوا)گرفت.
خاطرهای از روحانی شهيد
سید مجتبی سیدکریمی
یکی از دوستان شهید میگوید: آخرین دفعهای که ایشان با یکی از دوستانشان به بهشت زهرا رفته بودند، که بعد از آن هم عازم جبهه شدند، وقتی از کنار قبرهای شهدای جنگ عبور میکردند، سید با دست به سر میکوبید و میگفت: وای برما که از کاروان شهدا عقب ماندهایم...
در والفجر4 وقتی که برای حمله دستور آمادهباش دادند، سید شور و حال خاصی داشت، اصلا در پوست خود نمیگنجید،خیلی خوشحال و منقلب بود و عشق عجیبی هم به شهادت در راه خدا داشت و این پیام دیگر زندگی سید است که در کنار اینکه میجنگید، در عین حال از معرفت نسبت به جهاد و جنگ هم غافل نبود،یعنی جهاد نباید یک کار خشک برای ما باشد.
در لحظه شهادت ایشان شهید داوود حیدری تلاش زیادی در بازگرداندن پیکر شهید به عقب داشت، به گونهای که خودش زخمی شد ولی آتش دشمن به قدری شدید بود که امکان بازگشتی وجود
نداشت.
و خاک پاک شلمچه در کنار نهر جاسم و کنار نخلستانهای سوختة جنوب پیکر پاک شهیدی خفته بود که عطرش سالها فضای آنجا را عطرآگین کرد و داغ انتظار دیدار را بر قلب پدر و مادرش
نهاد.