kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۶۱۴۷
تاریخ انتشار : ۰۱ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۶
سالگرد انتخاب شهید محمد علی رجایی به ریاست جمهوری

حکایت آن دبیر ریاضی که رئیس‌جمهور شد

 
 
 
دفتر پژوهش‌های موسسه کیهان
آن روز قرار بود در کلاس ریاضی، مبحث «تابع» (از مباحث مهم ریاضیات) را تدریس کند، وقتی وارد کلاس شد، مبصر برپا داد و همه دانش‌آموزان به احترام دبیر ریاضی‌شان، از روی نیمکت‌های خود بلند شدند. دبیر با کمال خوشرویی و متانت گفت که بنشینند و هنگامی که دانش‌آموزان نشستند، مجددا خودش برپا داد. دوباره دانش‌آموزان برخاستند و باز دبیر گفت بنشینید و باز هم دانش‌آموزان نشستند و متعجب از این عمل دبیر ریاضی بودند که از بهترین دبیران آن دبیرستان به شمار می‌رفت. بعد از چند بار برپا و برجا و نشست و برخاست دانش‌آموزان، دبیر ریاضی گفت که ببینید بچه‌ها، در این ماجرایی که بین من و شما اتفاق افتاد یعنی من برپا می‌دادم و شما برمی خاستید و وقتی برجا می‌دادم‌، شما می‌نشستید، من متغیر بودم و شما تابع. همین حالت بین من و مدیر این دبیرستان وجود دارد، یعنی این که او متغیر است و من تابع و براساس همین رابطه، جناب مدیر تابع است و رئیس‌ناحیه متغیر و همین طور رئیس‌ناحیه تابع است و مدیرکل استان متغیر و بعد ایشان تابعِ وزیر آموزش و پرورش و وزیر تابعِ نخست‌وزیر است و... و خلاصه اگر ادامه این روابط را دنبال کنید می‌رسید به کاخ سفید واشنگتن!
محمد علی رجایی این‌گونه مباحث مهم ریاضی را با مسائل مهم سیاست کشور پیوند می‌زد و از خلال آنها، ذهن دانش‌آموزان را درگیر اساسیترین مشکلات کشور می‌ساخت. اگرچه فردای آن روز، دیگر آقای رجایی برای کلاس ریاضی به دبیرستان نیامد و بعدا گفته شد که دستگیر شده است. 
اما محمد علی رجایی برای اولین بار در 11 اردیبهشت 1341 دستگیر شد. یعنی زمانی که هنوز بیش از 5 ماه به آغاز نهضت امام باقی بود. او را در قزوین بنا به آنچه در محاکمه اش اعلام شد «به جرم پخش اعلامیه مضره، تبلیغ و تحریض مردم بر علیه دولت و اهانت به رئیس‌مملکت» دستگیر کردند.
بعد از آغاز نهضت امام و به خصوص پس از تبعید حضرت امام خمینی، در آن سال‌های خفقان و در حالی که اعضای هیئت‌های موتلفه اسلامی یا دستگیر و اعدام شده بودند یا به زندان‌های طویل المدت محکوم گردیده و یا فراری بودند، محمد علی رجایی به همراه برخی یاران نزدیکش از جمله دکتر محمد جواد باهنر، سید اسداله لاجوردی و بقایای هیئت‌های موتلفه یا آنهایی که از زندان آزاد شده بودند، «موتلفه دوم» را تشکیل دادند تا مجددا پس از بگیر و ببندها و برقراری فضای خفقان توسط رژیم شاه، یاران مبارز و انقلابیون پیرو امام خمینی گرد هم جمع شوند. نام مستعار شهید رجایی در آن جمع، «امیدوار» بود. 
آنها تحت پوشش موسسه خیریه «رفاه و تعاون» و تلاش برای رفع محرومیت از فقرا و مستمندان، ضمن انجام امور فرهنگی و تربیت نسل جوان به وسیله دو واحد آموزشی دبستان و دبیرستان رفاه، به خانواده‌های زندانیان سیاسی رسیدگی نموده و شبکه گسترده‌ای را برای چاپ و نشر و توزیع اعلامیه‌های امام و روحانیت مبارز سازماندهی کردند. 
شهید رجایی از سوی همین گروه با نام مستعار «محمد امین» به اروپا و فرانسه هم رفت و ارتباط میان مبارزان خارج کشور و انقلابیون پیرو امام خمینی در داخل را مستحکم‌تر ساخت. او از همین طریق برای تهیه امکانات و اسلحه با شهید‌اندرزگو همکاری نزدیکی داشت. 
شهید رجایی از جمله مبارزانی بود که خیلی زود به انحراف و نفاق گروهک مجاهدین خلق پی برد. او می‌دید که چگونه آنها مسائل و احکام بدیهی و واجب اسلامی را نادیده گرفته و به بهانه‌های مختلف‌، آن را توجیه می‌کنند. او می‌دید که چگونه آنها مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه‌، فرا راه خود قرار داده‌اند. او دید که آنها چگونه نمادهای اسلامی را از آرم و اعلامیه‌های خود حذف کردند. 
آخرین دستگیری رجایی که باعث شد تا آستانه پیروزی انقلاب در زندان باشد‌، به همین دلیل اتفاق افتاد و او علی رغم نفی و طرد گروهک مجاهدین خلق ومنافق دانستن شان‌، به اتهام ارتباط با آنها، تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. 
6 آذرماه 1353‌، شب تولد حضرت امام رضا علیه‌السلام بود‌، شهید رجایی از جلسه هفتگی با شهید دکتر بهشتی و انقلابیون نهضت امام به خانه برمی گشت. مزدوران ساواک از ساعت‌ها قبل در منزل او کمین کرده و در انتظار ورود محمد علی رجایی بودند. با ورود رجایی به خانه، بر سرش ریختند و بدون کوچک‌ترین سؤالی با باتوم و وسایل دیگر به جانش افتاده و کشان‌کشان به سمت اتومبیلی که در کوچه پارک کرده بودند، بردند. 
رجایی را در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری تحت سختترین شکنجه‌ها قرار دادند. اما او هیچ کدام از اسامی 15 نفری را که در جلسه آن شب دکتر بهشتی بودند برزبان نیاورد. 
رجایی را 14 ماه به طور مداوم در زندان کمیته مشترک شکنجه کردند، او را به طور جیره‌ای هر روز با کابل می‌زدند. هر روز ساعت‌ها سرش را به پنجه پاهایش به حالت رکوع می‌بستند، صلیب می‌کشیدند و او را به آن آویزان می‌کردند. در ماه رمضان برای آنکه روحیه اش را خرد کنند، او را بیشتر شکنجه می‌کردند اما رجایی اغلب آیات قرآن را تلاوت می‌کرد و دعاهایی را زمزمه می‌نمود که همه آن شکنجه‌ها را برایش تحمل‌پذیر می‌کردند. 
در اتاق شکنجه بیشتر اوقات، آیه «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّکينَهًَْ في‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ» را می‌خواند و وقتی او را مجبور می‌کردند که روی پاهای شکنجه شده و مجروحش بدود، این بخش از دعای کمیل را تکرار می‌نمود که: ««قَوِّ عَلى خِدمَتِكَ جَوارِحي وَاشدُد عَلَى العَزيمَهًِْ جَوانِحي.» و با خواندن این آیات و ادعیه، در سلول و زیر شکنجه، اعصاب نگهبانان و شکنجه گران را خرد می‌کرد.
یک روز در سرویس بهداشتی زندان، استاد و مبارز گرانقدر آن روزگار‌، حجت‌الاسلام والمسلمین آقا سید علی خامنه‌ای را دیده بود و انگار دنیا را به رجایی داده بودند. محاسن آقای خامنه‌ای را تراشیده بودند و برای تحقیر به صورت ایشان سیلی می‌زدند. آقای خامنه‌ای هم مثل کوه، مقاوم و استوار، بلوز زندان را به صورت عمامه به سرش بسته بود و جلوی نگهبانان رفت و آمد می‌کرد. 
رجایی دریافته بود که آقای خامنه‌ای در سلول شماره 20 است و خودش هم در سلول 18 بود و از اینکه در نزدیکی سلول آقای خامنه‌ای است، خیلی راضی بود. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره آن ایام گفته‌اند:
«... من در سلول 20 بودم و ایشان (شهید رجایی) سلول 18. من با سلول 19 به وسیله علامت تماس داشتم. او می‌گفت در سلول 18 کسی هست که می‌گوید با تو آشناست. فهمیدم آقای رجایی است. لذا هر وقت می‌خواستیم با هم مکالمه‌ای داشته باشیم، من به سلول کناری پیغام می‌دادم و او هم به آقای رجایی و آقای رجایی هم متقابلا به همین صورت با من تماس می‌گرفت‌، مثلا می‌گفت آقای رجایی دارد قرآن می‌خواند. من گفتم خوب می‌خواند؟ او هم می‌گفت آری با حال می‌خواند. در سلول اذان می‌گفت، روزه می‌گرفت...»
رجایی در محاکمه‌های اولیه به 5 سال زندان محکوم شد اما اوایل زمستان سال 1354، او را به دلیل اینکه مدعی بودند از درون زندان‌، در ترور سرتیپ زندی پور (رئیس‌کمیته مشترک ضد خرابکاری) دست داشته، مجددا تحت شکنجه‌های شدید قرار دادند، پاهایش را سوزاندند، به او شوک الکتریکی دادند،... ولی هیچ نامی از زبان او نشنیدند. 
اما این سؤال برایش باقی بود که در آن شرایط چه کسی نام او را به عنوان طراح ترور سرتیپ زندی پور برده است. بعدها دریافت که پس از ماجرای مارکسیست شدن مجاهدین خلق و قتل فجیع مجید شریف واقفی و مجروح ساختن مرتضی صمدیه لباف، وقتی گروه تقی شهرام دستگیر شدند، یکی از آنها به نام منیژه اشرف زاده کرمانی، ناجوانمردانه و برای انتقام‌، نام رجایی را به عنوان طراح ترور سرتیپ زندی پور برده بود. 
در آن روزهای سرد زمستان زندان کمیته مشترک، رجایی در سلولش، دست و پاهای مجروحش را جمع می‌کرد‌، زانوهای سوخته‌اش را بغل کرده تا از گرمای بدنش خود را گرم کند اما ذره‌ای که خوابش می‌برد‌، دستانش رها شده و به خاطر درد شدید از خواب می‌پرید. محمد علی رجایی در مجموع بیش از 20 ماه را در سلول‌های انفرادی کمیته مشترک و تحت سخت‌ترین شرایط سپری کرد و اغلب او را بدون لباس در سلول نگهداری می‌کردند‌، به طوری که هر سلولی را می‌دیدند که در بیرون آن لباسی آویزان است، متوجه می‌شدند که رجایی در آن حبس است.
از طرف دیگر شهید رجایی در زندان محور تشکل عناصرمومن و پیرو امام خمینی بود و همین باعث شد که از هر سو مورد تهاجم و بایکوت نیروهای چپ و منافقین درون زندان قرار گیرد. منافقین و عناصر مارکسیست زندان‌، هر گونه تماس با او را به کلی ممنوع کرده بودند و حتی در حد قدم زدن و غذا خوردن و صحبت کردن هم رابطه با رجایی را مجاز نمی‌دانستند. 
شهید رجایی پس از پیروزی انقلاب، از این دوران به تلخی تمام یاد کرده است. 
محمد علی رجایی در عید غدیر سال 1357 سرانجام از سیاه‌چال‌های رژیم شاه آزاد شد و به دریای خروشان ملت مسلمان پیوست که به رهبری امام و پیشتازی روحانیت مبارز، این بار همگی علیه ظلم و ستم شاهنشاهی و اربابان آمریکایی اش به پا خاسته بودند. 
او در سال‌های پس از انقلاب، ابتدا سرپرست وزارت آموزش و پرورش بود و سپس به نمایندگی از مردم تهران به مجلس رفت و در دوران اولین رئیس‌جمهوری اسلامی ایران، از سوی مجلس به عنوان نخست‌وزیر پیشنهادی معرفی شد و در 18 مرداد 1359 از طرف همان مجلس نیز رای اعتماد گرفت. 
حدود یک سال بعد و پس از خاموش شدن فتنه بنی صدر و منافقین، در انتخابات 2 مرداد 1360 با کسب بیش از 90 درصد آراء شرکت کنندگان، مورد اعتماد آحاد ملت برای پست ریاست جمهوری اسلامی ایران واقع شد. او دولتی تشکیل داد که کمتر از یک ماه عمرش به درازا کشید و کوتاه‌مدت‌ترین دولت سال‌های پس از انقلاب به شمار آمد، اگرچه برکاتش برای آینده انقلاب و نظام اسلامی بسیار زیاد بود.