به مناسبت سالروز شهادت حضرت باقرالعلوم(ع)
معمار کاخ باشکوه دانش تشیع
ابوجعفر امام محمد بن علی الباقر علیهالسلام در سوم رجب سال ۵۷ هجری در مدینه متولد شد و در هفتم ذی حجه سال ۱۱۴ در سن پنجاه و هفت سالگی به دستور هشام بن عبدالملک و توسط ابراهیم بن ولید مسموم شد و به شهادت رسید. امام باقر در چهار سالگی شاهد واقعه کربلا بود و پس از آن سی و چهار سال با امام سجاد(ع) همراهی کرد و پس از شهادت ایشان به مدت نوزده سال امامت فرمود. آن حضرت هم از طرف پدر و هم از سوی مادر، هاشمی و علوی است. زیرا پدر بزرگوارش حضرت زینالعابدین فرزند امام حسین(ع) و مادر والامقامش فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع) میباشد.
مطابق روایات متعدد لقب باقرالعلوم(شکافنده علوم) را رسول مکرم اسلام(ص) حدود پنجاه سال پیش از تولدش بر او نهاد. آن حضرت بنیانگذار انقلاب علمی و مؤسس دانشگاه بزرگ شیعه است و علوم فراوانی مانند فقه، تفسیر، کلام، اخلاق و مانند آن را منتشر کرد و نیز بالغ بر چهارصد تن شاگردانی زبده و ممتاز را پرورش داد. این مسیر توسط امام صادق علیهالسلام ادامه یافت و به کمال رسید و بدین ترتیب، مذهب تشیع بلکه جهان دانش و پژوهش، رهین علوم بیکران امامین صادقین گردید.
محمد بن مسلم میگوید هر چه به خاطرم رسید از ابوجعفر امام باقر(ع) پرسیدم تا آنجا که سی هزار حدیث از آن حضرت و شانزده هزار حدیث از امام صادق(ع) حفظ کردم. جابر بن یزید جُعفی گوید امام باقر(ع) مرا هفتاد هزار حدیث تعلیم کرد که آنها را برای احدی نگفتهام. روزی به آن حضرت عرض کردم فدایت شوم! شما اسراری به من آموخته و سفارش کردهاید که با هیچکس در میان نگذارم. اما گاه از سنگینی این بار، چنان سینهام به جوش میآید که حالی شبیه جنون به من دست میدهد. فرمود هرگاه چنین شد به صحرا برو گودالی بکن و سر در آن فرو بر و این احادیث را با صدای بلند بر زبان آور.
عبدالله بن عطای مکی از عالمان اهل تسنن میگوید هرگز ندیدم دانشمندان نزد کسی خُرد و حقیر باشند آنگونه که در برابر امام باقر(ع) خود را کوچک و ناچیز میدیدند. حَکَم بن عُیَینه(یکی از بزرگترین علمای سنّی) با همه شکوه و وقاری که نزد مریدان خود داشت، نزد امام باقر همچون کودکی دبستانی بود. جابر بن یزید جعفی وقتی سخنی از امام باقر نقل میکرد میگفت وصی اولیا و وارث علوم انبیا، محمد بن علی بن الحسین علیهالسلام، این حدیث را به من فرموده است.
از ابوحمزه ثمالی نقل شده در آن سالی که امام باقر(ع) حج گزارد و هشام بن عبدالملک نیز با آن حضرت ملاقات کرد، مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند. عکرمه گفت این کیست که نور علم از سیمای او درخشنده است؟! باید او را بیازمایم. اما هنگامی که مقابل امام ایستاد آن چنان لرزه بر اندامش افتاد که از حال رفت و گفت ای فرزند رسول خدا! من در مجلس بسیاری از بزرگانِ علما حضور یافته و ابن عباس را نیز درک کردهام ولی هرگز چنین حالتی به من دست نداده است. امام فرمود وای بر تو ای برده شامیان ! میدانی کجا ایستادهای؟ تو در مقابل خانههایی قرار گرفتهای که «خداوند اذن فرموده است قدر و عظمتشان رفعت یابد و نامش در آنها ذکر شود».(ترجمه آیه ۳۶ سوره نور)
از مالک جُهَنی نقل است که روزی نزد ابوجعفر امام باقر(ع) نشسته بودم و او را مینگریستم. در دل خطاب به او گفتم خداوند تو را بزرگ داشته و تکریم فرموده و بر خلق خود حجت قرار داده است. امام متوجه من شد و فرمود ای مالک! مسئله بزرگتر از آن است که فکر کردهای! ابوهُذَیل گوید امام باقر به من فرمود ای ابوهذیل! شب قدر بر ما مخفی نیست و فرشتگان در آن شب بر گرد ما فرود میآیند.
امام، جامع فضایل
- احسان: سلمی کنیز آن حضرت میگوید هر یک از برادران امام که به خانه او داخل میشدند، با غذاهای خوب، اعطای لباسهای زیبا و بخشش دِرهم از آنان پذیرایی میفرمود. روزی اظهار داشتم شما بیش از اندازه سخاوت دارید، از این همه احسان و بخشندگی قدری بکاهید. حضرت فرمود: «ای سلمی! دنیا جز پیوند با برادران و نیکی کردن، زیبایی دیگری ندارد.» هدایای امام از پانصد و ششصد تا هزار درهم بود.
- محبت: از مجالست با برادران دینی خسته نمیشد و میفرمود محبت خودت را در دل برادرت به همان اندازه بدان که تو او را دوست میداری. از خانه آن امامِ انام در خطاب به نیازمندان کلمه سائل(گدا، فقیر و...) شنیده نمیشد بلکه میفرمود آنها را به بهترین اسمشان صدا بزنید.
- دعا: ازامام صادق علیه السلام نقل شده که هر گاه موضوعی پدرم را محزون میساخت، دستور میداد زنان و کودکان جمع شوند آنگاه خود دعا میکرد و آنها آمین میگفتند.
- حلم: مردی از اهل کتاب با کمال بیادبی امام را مورد اهانت قرار داد و گفت انتَ بقر. امام با مهربانی پاسخ داد أنا باقر. آن شخص حیا نکرد و ادامه داد تو فرزند زنی آشپز هستی. امام با ملاطفت فرمود این حرفه او بوده است. وی در ادامه به مادر والامقام امام جسارت کرد و امام بدون آن که غضب کند فرمود اگر راست میگویی خدا او را بیامرزد و اگر دروغ میگویی خداوند تو را ببخشاید. مرد با دیدن چنین اخلاق عظیمی از آن مرآت رسالت مات و مبهوت شد و همان لحظه با اظهار شهادتین مسلمان شیعی گردید.
- کار و تلاش: محمد بن منکدر گوید در ساعتی گرم در یکی از نواحی مدینه میرفتم، ابوجعفر(ع) را دیدم که به همراه دو غلام سیاه به راهی میرفت. با خود گفتم سبحانالله! یکی از بزرگان قریش در این ساعت روز در طلب دنیا بیرون آمده است. باید بروم او را موعظه کنم! نزدیک رفتم و سلام کردم. حضرت در حالی که عرق از چهره مقدسش میریخت با گشادهرویی پاسخم را داد. گفتم آیا یکی از شیوخ قریش در این ساعت در طلب دنیا است؟! اگر در این حال، اجل مهلتت ندهد چه خواهی کرد؟ فرمود با این شرایط اگر مرگم فرا رسد، در اطاعت خداوند به سر میبرم زیرا خود و خانوادهام را از نیاز به تو و دیگران بازداشتهام. اما ترسم فقط از این است که مرگ من در حال ارتکاب گناه باشد. راوی میگوید عرض کردم راست گفتی. رحمت خداوند بر تو باد. خواستم تو را موعظه کنم ولی تو مرا موعظه فرمودی.
ثمره شیعه بودن از نگاه امام باقر(ع)
حَکَم بن عُتَیبه میگوید ما با عده زیادی در خدمت ابوجعفر امام باقر(ع) نشسته بودیم و خانه مملو از جمعیت بود. در این هنگام پیرمردی عصا زنان نزدیک شد و بر در منزل ایستاد و خطاب به امام گفت السلام علیک یا ابن رسولالله و رحمهًْالله و برکاته امام پاسخ سلامش را داد. سپس پیرمرد به جمعیت حاضر نیز سلام کرد و آنها نیز پاسخش گفتند. در این موقع وی به امام باقر(ع) عرض کرد ای فرزند رسول خدا! مرا به خود نزدیک کن و پهلوی خویش بنشان. فدایت شوم! به خدا قسم من شما را دوست دارم و به محبان شما نیز علاقهمندم و این محبت به انگیزه طمع در مال دنیا نیست و دشمن شما را دشمن میدارم و از او اظهار بیزاری میکنم و این نه به جهت خصومت و کینه شخصی است. به خدا قسم حلال شما را حلال و حرامتان را حرام میشمرم و منتظر امر فرج شما خاندان هستم . فدایت شوم آیا با چنین اعتقاد، امیدی در من هست؟
امام به او فرمود بیا، نزدیکتر بیا تا آن که او را کنار خود نشانید. آنگاه فرمود ای شیخ! مردی همین سؤال تو را از پدرم پرسید و پدرم به او گفت بدان که تو پس از ارتحال، به محضر پیامبر(ص) و علی و حسن و حسین و علی بن الحسین علیهمالسلام خواهی رسید و قلبت مطمئن، دلت خنک و چشمت روشن میگردد. در لحظه مرگ با خرّمی و مسرت از تو استقبال شده و فرشتگانِ ثبت اعمال همراهیت میکنند. اما در زمان حیات نیز خداوند چشم تو را روشن میگرداند و در بالاترین مرتبه با ما خواهی بود.
پیرمرد عرض کرد یک بار دیگر سخن خود را تکرار کنید. امام آنچه فرموده بود دوباره بیان کرد. پیرمرد با هیجان گفت الله اکبر! یا اباجعفر! اگر بمیرم به حضور پیامبر و امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین و امام سجاد علیهمالسلام میرسم و چشمم روشن، قلبم مطمئن و دلم خنک میشود و لحظه مرگ با خرمی و مسرت از من استقبال میگردد و فرشتگان ثبت اعمال همراهیم میکنند و در حیات نیز خداوند چشمم را روشن میکند و همراه شما در بالاترین مرتبه خواهم بود؟!
پیرمرد که بر زمین افتاده بود چنان با التهاب و سوز و گداز سخن میگفت، اشک از چشمانش فرو میریخت و بلند گریه میکرد که مجلس را منقلب ساخت و جمعیت نیز صدا به ناله بلند کردند و به شدت میگریستند و امام با مهربانی اشک از دیدگان او پاک میکرد. عاقبت پیرمرد سر بلند کرد و گفت ای فرزند رسول خدا! فدایت شوم دست مبارکت را به من بده. آنگاه دست امام را گرفت و بوسید و بر چشمان و صورت خود نهاد و جامه از تن کنار زد و دست امام را بر سینه خود گذاشت و برخاست و خداحافظی کرد و رفت.
امام که دور شدن پیرمرد را مینگریست، رو به جمعیت کرد و فرمود هر که مایل است یکی از اهل بهشت را ببیند به این پیرمرد نگاه کند. حکم بن عیینه راوی این حدیث گوید من هرگز مجلس نوحه و ماتمی را مانند آن روز ندیدم که حاضران اینچنین صدا به ناله بلند کنند.
سید ابوالحسن موسوی طبا طبایی
_________________________
منابع: 1- بحارالانوار جلد 46 2- ارشاد شیخ مفید