نگاهی به فیلم «مجبوریــم»
ناتوان حتی در سیاهنمایی!
افشین علیار
به نظر میرسد رضا درمیشیان در فیلم «مجبوریم» هم مانند آثار قبلیاش سعی بر این داشته که اثری با محوریت سیاهنمایی خلق کند؛ او عادت دارد فیلمنامههایی بنویسد که «جامعه ایرانی» را زیر سؤال ببرد. حتی اولین ساختهاش یعنی «بغض» را با همین مضمون جلوی دوربین برد و در ادامه آثارش مثل «عصبانی نیستم» و «لانتوری» را به همان شگرد همیشگیاش ساخت تا بتواند در جشنوارههای خارجی عرضاندام کند. اساسا سیاهسازی و سیاهنمایی برای او اولویت است. در این میان درمیشیان با اغراقهای حداکثری نگاهی به جامعهای دارد که نه تنها زیست او نبوده بلکه دغدغه و مسئولیت انسانیاش هم نیست. بنابراین ساخت و سازهای او از هنر فاصله دارد! او جامعهای را به تصویر میکشد که تخیل ذهنیاش بوده و آن را تا جایی غلو میکند که جشنوارههای خارجی آن را بپسندند تا بلکه به فیلم جایزه بدهند.
در اولین پلانهای «مجبوریم» درمیشیان تصویری از کارتنخوابها و بیخانمانها نشان میدهد که اگر هر فرد خارجی این تصاویر را ببیند فکر میکند ایران کشوری است فارغ از تمدن چند هزار ساله! دوربین نارس و الکن درمیشیان زشتیهایی را میگیرد که تصویرسازی است. در همان شروع، رنگِ سیاه و سفید فیلم و کادرهایی که از آدمهای بیخانمان و کارتنخواب نشان داده میشود نه واقعگراییست و نه دلسوزی! انگار پشت دوربین، یک خبرنگار خارجی وجود دارد که قرار است از احوالات کارتنخوابهای ایرانی گزارش بدهد!
در «مجبوریم» فیلمنامهای وجود ندارد، همه چیز الکن و بیفایده است، جامعهاش پوشالی و احمقانه، آدمهایش متقلب و عقب افتاده. وکیلش میخواهد نسرین ستوده باشد اما نارس است و حیران، مددکار یا وکیلی در کار نیست. فیلمساز چیزی از قانون و وکالت نمیداند فقط چند بازیگر در فیلم حضور دارند که اگر نابازیگر هم جای آنها بود اتفاقی رخ نمیداد.
فیلمسازِ به ظاهر معترض میخواهد نقد حقوق شهروندی کند اما هنوز خودش الفبای آن را نمیداند! وکیلش ضعیف است؛ با سکوت و سکون در چشمان این و آن خیره میشود بدون کلامی! کارگردان قصد داشته در دفاع از حقوق زنان درباره سه زن فیلم بسازد اما نه گلبهار، نه وکیل و نه دکتر به یک شخصیت واحد نرسیدهاند و تیپی هستند که اساسا کارکردی در خط روایی فیلم ندارند، چرا که زیرساختی برای این فیلم در نظر گرفته نشده.
در فیلم «مجبوریم» به نظر میرسد با شکلی کلیشهای از موضوعاتی تکراری سر و کار داریم که به هیچوجه نه منطق قانونی دارد و نه منطق اجتماعی، هر آنچه در مجبوریم رخ میدهد حاصل یک جَوزدگی از سوی کارگردان است. این درحالی است که اینگونه فیلمها میبایست با منطق دراماتیک و زیرساختهای قانونی شکل بگیرند و اساسا آسیبشناسی مهمترین مسئله اینگونه از آثار باید باشد که در «مجبوریم» با یک خط روایی صاف مواجهیم که فقط به بدترین شکل تصویرسازی شده است. به همین جهت «مجبوریم» شباهت به صفحه حوادث روزنامه دارد که فقط توضیح واضحات میدهد بیآنکه موضوع فیلم تبدیل به دغدغه و مسئلهای از جانب کارگردان شده باشد. در چنین شرایطی این فیلم نمیتواند برای مخاطب تاثیرپذیری داشته باشد.
چرک و کثیف نشان دادن جامعه و آدمهایش با زوم و زوم بک یا بازی بصری شکل نمیگیرد، یعنی عمقی بهوجود نمیآید. زمانی که فیلمی قصهای منسجم با عناصر ژانری و ساختاری نداشته باشد محتوایی هم شکل نمیگیرد. اینکه کارگردان فکر کند با چند نما و دیالوگ میتواند خط قرمزها را دور بزند و به مردم بگوید ما بدبختیم، اثری شکل نمیگیرد.
درمیشیان در «مجبوریم» بیشتر درگیر مستندنگاری مصنوعی است؛ انگار صحنهسازی کرده تا جامعهای را به جهانیان نشان بدهد که جایزهاش را بگیرد! با این مترومعیار، فیلم ساخته نمیشود.
این فیلم در مضمونزدگی و شیطنت اجرایی گیر کرده است و برای همین نمیتواند جذابیت حداقلی محتوایی و فرمی را داشته باشد. زمان طولانیِ فیلم، مخاطب را خسته میکند درحالی که منطقی در طولانی بودن و تعدد سکانسها پیدا نیست. به همین جهت این فیلم هم مانند «لانتوری» و «عصبانی نیستم» اثری فراموششدنی است.
«مجبوریم» اثری محتوازده است و انگار نما به نمای فیلمش خودفروشی در ازای جایزههای خارجی است؛ این فیلم قطعا مخاطب ایرانی را اذیت میکند، اگر چه مجبوریم برای مخاطب ایرانی ساخته نشده است!