کد خبر: ۲۴۳۳۳۹
تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۹:۳۱
یک شهید، یک خاطره

اجرت با امام زمان


مریم عرفانیان
آخرين باری که پسرم می‌خواست به جبهه برود، بیمار بود. تا دم در به دنبالش رفتم؛ ولی نگذاشت که با آیینه و قرآن بدرقه‌اش کنم. فقط گفت: «ان‌شاء‌الله سعي می‌کنم
برگردم...»
حتی نگذاشت صورتش را ببوسم.
دستش را جلوي دستم آورد که روبوسي نکنم و ادامه داد: «سعي می‌کنم برگردم.»
گفتم: «مادر! حالا اشکال نداره که مریضی و روبوسی کنم.»
- نه اينطوري بهتره...
وقتی جلوي درب گاراژ خانه رسيديم، یک‌لحظه ایستاد. چشم دوخت به نگاهم و گفت: «مادر، اجر شما با امام زمان. هر زحمتي که براي ما کشيدين ان‌شاء‌الله که اجرتان محفوظ بمونه و امام زمان عاقبت به خيرتون کنه... حلالم کنيد...»
دلم هری ریخت، گفتم: «اين حرف‌ها چیه که مي‌گي؟»
- خیلی زود برمی‌گردم...
این را گفت و رفت و شهید شد...
هنوز که هنوز است، حسرت آخرین بدرقه و آخرین بوسه‌اش به دلم مانده...
خاطره‌ای از شهید حسن آقاسی‌زاده شعرباف
راوی: منصوره ابراهیمی، مادر شهید