امنیت تصویر یا تصویر امنیتی (یادداشت روز)
صبح دوم جولای 1961 جسد «ارنست همینگوی» داستاننویس پرآوازه آمریکایی و برنده نوبل ادبیات 1954 در حالی توسط همسرش در طبقه دوم خانهشان پیدا شد که او با محبوبترین تفنگش مغز خود را متلاشی کرده بود. سالها بعد با آشکار شدن اسناد دولتی آمریکا مشخص شد علت خودکشی او نه بیماری روانی پارانویا یا نوعی توهم توطئه آزارنده در همینگوی که ناشی از آزار واقعی او توسط نهادهای امنیتی آمریکا بوده است. در واقع همینگوی برای مدتها و تا آخر عمر تحت نظر و تعقیب FBI و CIA در داخل و خارج آمریکا قرار داشت. «هوچنر» دوست و نویسنده زندگینامه شخصی همینگوی پنجاه سال بعد گفت:
«معتقدم که او به درستی به تعقیب خود آگاه بود و همین موضوع به شدت بر نگرانی و اندوه و در نهایت خودکشیاش تأثیر گذاشته است.» شاید اگر همینگوی میدانست «جورج پلیمبتون» یکی از نزدیکترین دوستانش که با او ارتباط صمیمانه پدر و فرزندی داشت، یکی از عوامل CIA بود که به صورت هدفدار در مسیر او قرار گرفته تا با ایجاد رابطهای دوستانه او را به مهرهای قابل کنترل برای مقامات آمریکایی تبدیل کند، خیلی زودتر از این، خودکشی میکرد! مشکل مقامات فرهنگی و امنیتی آمریکا با خالق رمان «پیرمرد و دریا» یک چیز بود: همینگوی به عنوان یک نویسنده نامدار آمریکایی در آثار، مصاحبهها و موضعگیریهایش، تصویرمطلوبی از آمریکا و ارزشهای آمریکایی ارائه نمیکرد.
این مشکل برای «چارلی چاپلین»، اسطوره سینمای صامت جهان نیز وجود داشت. او نیز برای سالها تحت نظر دستگاههای امنیتی آمریکا بود. سال 1952 وقتی چاپلین برای اولین نمایش فیلم «روشنیهای صحنه» به لندن رفت مقامات آمریکایی، دیگر به او اجازه بازگشت به آمریکا را ندادند. دو سال بعد «آرتور شلزینگر»، یکی از عوامل کمیته فرهنگی CIA از مجبور کردن چاپلین به ترک آمریکا ابراز نارضایتی کرد و به دوستانش گفت: «فکر نمیکنم سیاست ما در مورد او را بتوان یک پیروزی آمریکایی به شمار آورد.» با این حال حتی تا سالهای بعد CIA با اعمال نفوذ بر سازمان اطلاعات داخلی انگلستان(MI5) آنها را نیز مجبور کرد
تا «چارلی چالین» را تحت تعقیب و نظارت قرار دهند. مهمترین آثار چاپلین یا نتوانستند در جشنوارههای اروپایی و آمریکایی جایزه بگیرند و یا سالها پس از تولیدشان توانستند در این جشنوارهها نمایش داده شده و مورد ارزیابی قرار بگیرند. فیلم «عصر جدید» او که نگاهی انتقادی به جریان کار و کارگری در آمریکای زمان خود داشت، 53 سال پس از تولید(12 سال پس از مرگ چاپلین) و با تغییر شرایط زمانه، توسط کتابخانه کنگره آمریکا از لحاظ فرهنگی قابل توجه ارزیابی شد و در فهرست ملی ثبت فیلم آمریکا قرار گرفت و 67 سال پس از تولید در سال 2003 توانست در بخش خارج از مسابقه «جشنواره فیلم کن» به نمایش دربیاید و البته هرگز جایزهای سینمایی دریافت نکرد.
مخابره تصویری مطلوب از آمریکا به جهان، دغدغه مدیران سیاست خارجی ایالات متحده چه در وزارت خارجه و چه در CIA بود. به همین علت «سرویس موشن پیکچر» (Motion Picture Service)
راهاندازی شد تا حضور سینمای آمریکا را در جشنوارههای جهانی فیلم از جمله «جشنواره فیلم کن» ساماندهی کند و آنطور که «جوئل ویتنی» پژوهشگر آمریکایی حوزه فرهنگ و هنر میگوید: «به شدت فعالیت کرد تا تهیهکنندگان و فیلمهای آمریکایی را که از سیاست خارجی آمریکا حمایت نمیکردند، کنار بگذارد.» بر این اساس اصول اولیه سانسور فیلمها تصویب و اجرا شد. یکی از این موارد عدم نمایش بدمستی برای نقشهای مهم و نه نقشهای جانبی در فیلمهای آمریکایی بود، از نظر سياستگذاران آمريكايي مستي بيش از حد در شخصيتهاي كليدي فيلمها، چهره آمريكا را در افكار عمومي جهان مخدوش ميكرد. طبق گزارشهای عوامل فرهنگی CIA در شرکت پارامونت(Paramount Pictures) که بعدها از طبقهبندی محرمانه خارج شدند. در فیلم «هودینی»(جورج مارشال-1953) صحنه گزارشگر مست آمریکایی کاملا حذف شد و حتی عوامل مجبور شدند تا آن صحنه را دوباره فیلمبرداری کنند. در «افسانه اینکاها»(جری هوپر-1954) تمام بخشهای مربوط به بدمستی نقش اول، از فیلمنامه حذف شد. این اتفاق برای «لینینگر و مورچهها»(بایرون هسکین-1954-
این فیلمنامه با نام «جنگل عریان» ساخته شد) هم رخ داد و تمام بخشهای بدمستی نقش اول آمریکایی از فیلمنامه حذف شد. در «ردپای فیل»
(ویلیام دیترل-1954) صحنههای مستی فقط در بخشهایی که برای اهداف فیلمنامه لازم بود، حذف نشد. یکی دیگر از ممنوعیتها، نمایش واقعیتهای نژادپرستی و تبعیض در آمریکا بود. کار حتی از این هم بالاتر رفت و به تصویر کشیدن زندگی در ايالتهاي جنوبي و سياهپوست نشين آمريكا که اغلب از فقر رنج میبردند به فهرست ممنوعهها اضافه شد. «اریک جانستون» مدیر آکادمی موشن پیکچر آمریکا در این باره به کنایه گفت: «ما دیگر خوشههای خشم(جان فورد-1940) نخواهیم داشت، ما جادههای تنباکو(جان فورد-1941) نخواهیم داشت. ما دیگر فیلمی درباره ابعاد ناخوشایند زندگی آمریکایی نخواهیم داشت.» اما عدم نمايش سياهان كه عمدتا در فقر به سر ميبردند در فيلمهاي آمريكايي امري غيرممكن بود؛ پس براي اين موضوع هم شيوهنامهاي در نظر گرفته شد. در گزارشي كه عوامل شركت پارامونت براي مقامات مافوق خود در CIA نوشتهاند آمده است: «تفاهمنامه را با چند مدير انتخاب بازيگر در ميان گذاشته و آنها قول همكاري دادهاند تا در چند صحنه از فيلمها سياهپوستاني با
سر و وضع مناسب نشان داده شوند... اين مسئله[نمايش فقر سياهپوستان] تا حد زيادي با قرار دادن يك سر پيشخدمت سياهپوست موقر در منزل يكي از هنرپيشههاي اصلي فيلم به تعادل ميرسيد.»
ارائه هر تصوير سينمايي از آمريكا كه منجر به تبليغات عليه اين كشور شود فارغ از حقيقي بودنش با حذف روبهرو ميشد. با همين منطق فيلمي از «بيلي وايلدر» كه در مورد فرزند نامشروع يك ژاپني از يك سرباز آمريكايي بود نامطلوب تشخيص داده شد. علت آن واضح بود؛ تجاوز سربازان آمريكايي به زنان هرگز نبايد روايت میشد. فيلمنامهاي كه بر اساس رمان «غول» اثر «ادنا فربر» نوشته شده بود بارها مورد جرح و تعديل قرار گرفت چون در آن آمريكاييهاي ثروتمند، بيرحم و بيفرهنگ نشان داده شده و اشاراتي مبني بر استثمار نيروي كار مكزيكي توسط تگزاسيهاي ثروتمند داشت. شاید چندان خلاف نباشد اگر بگوییم آمريكا با مديريت تصوير و تصويرسازيهاي هدفمند از خود، بهشت غربگرايان در سراسر دنيا شد نه با واقعيتهاي سياسي، اجتماعي و حتي اقتصادياش.
همه اینها گفته شد و موارد بسیار دیگری هم ناگفته ماند تا نشان دهیم ایالات متحده برای تأمین منافع و تثبیت جایگاهش در جهان از رهگذر استیلای فرهنگی، پروژه تصویرسازی از خود را همتراز پروژههای امنیت ملیاش رتبهبندی کرد و به اعمال چارچوبی سختگیرانه در این زمینه پرداخت تا جایی که برخی از شاخصترین چهرههای فرهنگی و هنری خودش را به تبعید و خودکشی سوق داد. البته ما با بیان این شواهد نمیخواهیم چنین سیاستی را برای کشورمان تجویز کنیم اما قطعا دنبال این هستیم تا دستاندرکاران فرهنگ و هنر کشور به مقایسه عملکرد و سیاستگذاری خود در این زمینه با نسخه آمریکاییاش بپردازند و بدانند در تمام این سالها چقدر نسبت به ارائه تصویری واقعنما از ایران غیرمسئولانه عمل کردهاند.
مهر ١٣٩٢ وقتي وندي شرمن گفت فريب بخشي از ژن ايرانيان است باعث رنجش و عصبانيت مردم و مسئولان ايراني شد اما ما اصلا توجه نكرديم كمتر از دو سال قبلش خودمان چنين تصويري به دنيا مخابره كرده بوديم؛ وقتي مسئولان دولتی فيلمي را به جشنوارههاي جهاني فرستادند كه تمام شخصيتهاي آن به جز يك نفر دروغ ميگفتند و آن فرد نيز از قضا معتقد بود ايران مكان مناسبي براي زندگي نيست و بايد مهاجرت كرد. تعجبي نداشت كه آمريكاييها به اين فيلم جايزه اسكار دادند و البته كاملا تعجبآور بود كه اين فيلم از برگزيدگان بیست و نهمین جشنواره فجر انقلاب اسلامي بود! این روزها رقابت نفسگیر عوامل فارسیزبان حاضر در هفتاد و پنجمین جشنواره فیلم کن با یکدیگر برای بدبخت نمایاندن ملت ایران یک بار دیگر نشان داد در نبود سیاستگذاری منسجم برای مواجهه با جشنوارههای جهانی و حضور در آنها، همچنان با شلختگی در ارائه تصویری بینالمللی از ایران مواجهیم.
در حمله نظامي به يك كشور پيش از آنكه تانكها، جنگندهها و ساير ادوات نظامي شروع به حركت كنند بايد ذهنها را به حركت انداخت و براي اشغال آن كشور در افكار عمومي زمينهسازي كرد. همينطور تجاوز در قالب اعمال تحریمهای اقتصادی نیز احتیاج به دستگاهی مشروعیتساز برای ابزار تحریم دارد. ارائه تصویری معوج از ایران همسو با اهداف سیاست خارجی کشورهای بیگانه، قسمتی از این دستگاه مشروعیتساز است که مسیر مداخله خارجی را هموار میکند. بر اين اساس است كه ميتوان گفت دستاندرکاران فرهنگ و هنر یک کشور ميتوانند با ارائه تصويري مناسب براي آن كشور امنيت بسازند و يا با ارائه تصويري امنيتي و رعبآور از آن امنيتزدايي كند.
سید محمدعماد اعرابی