خیزش تاریخی ۱۷ خرداد ۵۴ مدرسه فیضیّه به روایت شاهد عینی
محسن حسینی نهوجی
طلاّب تربیت یافته «مکتب خمینی» که علیرغم هواداری از «مجاهدین» با مطالعه «جزوه سبز» و مشاهده حذف عبارت «به نام خدا» و آیه «فَضَّلَ الله المُجاهدین عَلَی القائِدینَ اَجْراً عَظیماً» از آرم «سازمان مجاهدین خلق»؛ در اطّلاعیه اعلام ترور سرتیپ زندیپور، به انحراف و ارتداد «سازمان مجاهدین خلق» پی برده بودند، در صدد برآمدند، طیّ تجدیدعهد با امام خمینی و «شهدای ۱۵ خرداد»، ضمن اجرای فرمان رهبر انقلاب مبنی بر «تحریم و مخالفت با حزب رستاخیز»؛ بر شیوههای مبارزه پارلمانتاریستی و مشی به اصطلاح قهرآمیز سازمان مجاهدین خلق، خط بطلان کشیده، تودههای مردم را به پیمودن مشی مبارزاتی امام خمینی و تداوم نهضت پانزده خرداد فراخوانند. دوازده سال پیش از آن، اخبار
«قیام خونین ۱۵ خرداد» و «مدرسه فیضیه» رسانههای خبری جهان را طی کرده بود و تکرار آن، میتوانست تأثیر فراوانی در بازتاب اخبار مربوطه در رسانههای خبری دنیا داشته باشد؛ بنابراین مناسبترین زمان و مکان برای ابراز مخالفت با حزب رستاخیز را بزرگداشت «۱۵ خرداد» در مدرسه «فیضیه» دانسته، برای فرا رسیدن آن روز لحظهشماری میکردند.
در شرایطی که شیوههای مختلف مبارزه به بن بست رسیده و از تشکّلهای سازمان یافتهای چون «حزب توده»، «سازمان انقلابی توده»، «سازمان رهائی بخش خلقهای ایران»، «جبهه ملّی» و «نهضت آزادی»، به جز اسمی باقی نمانده بود و «سازمان چریکهای فدائی خلق» منهدم شده، بقایای آن در تعیین استراتژی و تاکتیک انقلاب کارگری و دهقانی و چریک شهری یا روستائی، با انشعابات پیدرپی، به دستههای متفرّقی تبدیل شده بودند و «سازمان مجاهدین خلق» با خیانت وکودتای پیشتازان پرولتاریا، در آستانه انهدام و انشعاب قرار داشت و شاه با دستاویز قرار دادن اعترافات تلویزیونی اعضای سابق، هر جنبشی را با برچسب مارکسیست اسلامی، سرکوب میکرد و با عدم تحمّل هرگونه مخالفت مسالمتآمیزی، مردم را به عضویت در حزب شه ساخته رستاخیز مجبور کرده بود؛ در روز پانزده خرداد سال ۱۳۵۴، ناگهان از بلندای «پایگاه روحانیّت تشیّع» و از قلب آتشفشان خروشان «مدرسه فیضیّه»، طنین «الله اکبر» و شعارهای آتشین «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو»، «درود بر خمینی»، «مرگ بر این حکومت یزیدی» فضای اطراف بارگاه مقدّسه حضرت معصومه(س) را فراگرفت و پس از یک دهه سکوت خفقانآور و رعب و وحشت، «پویندگان فقه جواهری» و «رهروان سیره ناب امامان شیعه»، ملّت ایران را به پیمودن مشی الهی و نهضت رهائیبخش امام خمینی فراخواندند.
هر لحظه بر تعداد طلاّب تظاهرکننده افزود میشد. دژخیمان ساواک که پنداشته بودند «نهضت پانزده خرداد» را به شکست و خاموشی مطلق کشاندهاند و پس از دوازده سال بگیر و ببند و شکنجه و کشتار پیروان خمینی، کوچکترین نشانه و اثری از آن را انتظار نداشتند، هراسان و وحشتزده، در اطراف «فیضیه» و «دارالشفا» و میدان آستانه صف کشیدند. تظاهرکنندگان بدون اعتنا به تهدیدات دژخیمان، فریاد «درود برخمینی» و «مرگ بر این حکومت یزیدی» سر دادند. فیضیه در محاصره مأموران قرار داشت و طلاّب نیز از داخل درب مدرسه را قفل کرده بودند و طلاّب هیچ ارتباطی با بیرون نداشتند. برق مدرسه هم قطع شد و بلندگو از کار افتاد. آقای باقر صدر میگفت از طریق تلفن کتابخانه فیضیه، اوضاع و هدف طلاب را به اطلاع حجّت الاسلام فلسفی رسانده است. آقای امینی لردگانی تلاش میکرد از طریق تلفن، آیات عظام را در جریان ماوقع و اهداف تظاهرکنندگان قرار دهد که دستگاه امنیّتی رژيم، تک خط تلفن کتابخانه «فیضیه» را قطع کرد. نمیدانم چه کسی پارچه قرمزی را بر فراز کتابخانه نصب کرده بود. وقتی طلاب ابهاماتی را در مورد پارچه قرمز مطرح کردند، برخی با اشاره به اهتزاز بیرق سرخ بر فراز بارگاه مطهّر سیّد الشهدا(ع)، نصب پارچه قرمز بر پشتبام «فیضیّه» را به عنوان نماد
«خونخواهی شهدای ۱۵ خرداد ۴۲» توجیه کردند. رنگ روغن و ماژیک هم در اختیار نبود؛ تا بر روی پارچه قرمز مزبور «الله اکبر» و نشانهای از اسلام ترسیم شود. متاسفانه این عدم دوراندیشی، دستاویزی برای زدن برچسب ناچسب «مارکسیستهای اسلامی» به طلاّب پیرو امام خمینی، در مطبوعات وابسته و بلندگوهای تبلیغاتی رژیم گردید.
اذان مغرب به صورت جمعی و با فریاد رسای بیش از چهارصد نفر سر داده شد و تظاهرکنندگان به نماز ایستادند. شب فرا رسید و جوانان انقلابی قم توانستند چندکیسه نان سنگک و مقداری خرما از سمت رودخانه به پشتبام برسانند. نیمه شب طلاب، به نوبت در دستههای چند نفری، با نگهبانی بر روی پشتبام فیضیه و دارالشفا، تا صبح اطراف محل و حرکات مأموران شهربانی و گارد را رصد میکردند تا طلاّب در یورش احتمالی آنان غافلگیر نشوند. بقیه افراد هم در حجرهها و ایوانها و کف حیاط استراحت میکردند. نفراتی هم که به هر دلیل عذری برای رفتن داشتند؛ در تاریکی شب از سمت رودخانه پشت مدرسه دارالشفا مدرسه را ترک کردند. آقایان (شهید) مبرّا، سیّد مختار حسینی، سیّد محمد حسینی یزدی، ناصر امانی، حسن امانی، نجف زاده، امینی، صدر، مصطفی غلام نژاد و نگارنده؛ از مدرسه رضویّه معمولاً با هم بودیم. آقای احمد مروی و طلاّب مدرسه خان هم محفل بودند و افرادی که از مدرسه حقّانی و مدرسه حجّتیّه و سایر مدارس آمده بودند نیز دسته دسته دورهم تجمّع داشتند. طلاّب فیضیه و دوستان میهمانشان نیز در حجرهها و حیاط مدرسه، در کنارهم بودند. مرحوم شیخ احمدکرّوبی به این محفلها سر میزد و با هیجان با طلاّب گفت وگو میکرد. هر از گاهی یکی از نفرات دستههای مزبور فریاد میزد: «بیدارید؟ بیدارید؟ از پهلوی بیزارید؟» و حاضران از جای جای مدرسه، فریاد میکشیدند: «بیداریم، بیداریم، از پهلوی بیزاریم.» و درجواب فریادِ «کی خسته است؟» پاسخ داده میشد: «دشمن» و واکنش دژخیمان نیز پرتاب سنگ و بطری به داخل مدرسه بود. در حالی که برخی درگوشه وکنار مشغول نماز شب و نافله بودند، آن شب بدون حادثه سپری و با سردادن اذان دسته جمعی، نماز صبح اقامه شد.
در روز دوّم، پس از خوردن تکهای نان و چند خرما، فریادها با شکوهتر از روز قبل اوج گرفت و تا عصر ادامه یافت. عصر روز دوم؛ طلاّب تظاهرکننده از دو سوی مخالف، به دو راه متضاد فرا خوانده شدند. از یک سو رهبر و مرجع و مقتدایشان در پیام تحریم حزب رستاخیز، آنان را به «مقاومت بیش از پیش و همهجانبه در برابر نقشههای خطرناک دشمن» فرا میخواند و از سوی دیگر دژخیمانِ شاهِ دست نشانده، با بلندگوی دستی و با دادن تضمین عدم مزاحمت درصورت ترک محل، آنان را به خروج از «فیضیّه»، تشویق میکردند. بدون باور قلبی به درستی «راه خمینی» و ذکر «یا زهرا»، در لحظات سخت و سرنوشتسازِ تردید، انتخاب «فلاح» یا «فاجعه»، امر سهل و سادهای نبود. اجرای فرمان امام مبنی بر «مخالفت بیش از پیش با رژیم» منوط به شکستن طلسم وحشت و دریدن پرده سکوت و سازش بود و مجاورت «فیضیه» با «حرم حضرت معصومه»(س) و حضور انبوه زائران از نقاط مختلف کشور، زمینه مناسبی برای کشاندن مبارزه به میان مردم را فراهم میساخت. طلاّبی که بر پیوستگی «پانزده خرداد» و «عاشورا» یقین داشتند و مطمئن بودند مقتدایشان در چنان لحظاتی صحنه را ترک نخواهدکرد، با درک شرایط و با بیاعتنائی به وسوسهها، فریاد «هیهات منّاالذلّه» و «لبیک یا خمینی» سر دادند و مصمّم گشتند تا آخر بمانند وَ لَوْ بَلَغَ ما بَلَغ. البته افراداندکی مخفیانه از طریق در پشتی مدرسه دارالشفا، از مسیری که به رودخانه منتهی میشد و برخی نیز از در اصلی مدرسه خارج شده بودند.
پس از سرکوب خونین دوازده سال پیش، مدت مدیدی سایه شوم اختناق و رعب و وحشت، هر روز سنگینتر از روز قبل، پهنه کشور را فراگرفته بود. امّا اینک طنین پژواک پر صلابت «واژه اسرارآمیز خمینی» در شهر قم محشری برپا کرده بود.
سر و صدای نقل و انتقال و جابه جایی خودروهای ریو و جیپ در سحرگاه و رژه صبح روز
۱۷ خرداد چند گردان از نیروهای گارد در میدان آستانه، از در پیش بودن یک یورش و سرکوب خونین حکایت میکرد. با روشن شدن هوا، بالگردهای شناسائی بر فراز فیضیّه و دارالشّفا ظاهر شدند و از ارتفاع پایین شروع به گرفتن عکس و فیلم کردند. طلاّب در حالی که سر و صورت خود را با پارچه و نقاب کاغذی پوشانده بودند با مشتهای گره کرده فریاد «الله اکبر» و «مرگ بر این حکومت یزیدی» سر میدادند. دیری نپایید که حلقه محاصره تنگتر شد و علاوهبر بالگردهای شناسائی، چند فروند بالگرد حامل نیرو ظاهر شدند و لحظاتی بعد، از آسمان و زمین، چون مور و ملخ دژخیمان مسلّح ماسک زده بد هیبت، مدرسه را در میان گرفتند. حالاشلّیک پیاپی گاز اشکآور چشمها را تار و تنفّس را مختل میکرد. گاردیها در حالی که مستانه عربده میکشیدند با باطومهای بلند و کابل و میلگرد به جان طلاّب افتادند. صدای ضرب و شتم و شکستن در و پنجره و عربده دژخیمان، و فریاد «یا حسین» و «یازهرا»یِ طلاّب در هم آمیخته بود. دژخیمان ورزیده و مجهّز، طلاّب نحیفی را که در طول سه روزِگذشته با تکّهای نان و چند خرما سدجوع کرده بودند، مغلوب و فیضیّه را تسخیرکردند. امّا با تسخیر فیضیّه، قساوت و جنایت پایان نیافت. باطوم به دستان، با استقرار در دو ستون موازی، معبر بلندی ساختند که طلاّب باید از میان آن، به سمت کامیونهای پارک شده در بیرون از مدرسه میرفتند. عبور از «معبر ضرب و شتم» اجتناب ناپذیر بود. از چپ و راست، چوب و چماق بر سر و تن طلاّب فرود میآمد و دستِ پیچیده بر سر و گردن، تنها حفاظ موجود برای حفاظت از جمجمه بود. در امتداد آن معبرخونین هرچه خیره شدم نشانی از خط پایان نیافتم. چشمانم تار شده بود. زمان به کندی میگذشت و دیگر نای رفتن نداشتم که ناگهان ضربهای نقش بر زمینم کرد. از وقتی دو مأمور دست و پایم را گرفتند و به درون کمپرسی پرتم کردند، تا زمانی که بر روی آسفالت حیاط شهربانی قم فرو ریخته شدیم، نیم ساعت طول کشید.
در شهربانی، پس از رها کردن چند نفر، که برایشان وساطت شده بود، یا منبع بودند،۲۷۲ تن از طلاّب مصدوم و مجروح را در حالی که دست و پایشان زیر تن همدیگر بود، در دو چهار دیواری ۱۲ متری جای دادند و پس از بازجویی مقدّماتی و تهیّه لیست اسامی، با چند دستگاه اتوبوس به تهران منتقل و شبانه به بازداشتگاه اوین تحویل دادند. طلاّب چشم بسته، با لباس آغشته به خون را، بر روی زمین پرسنگلاخ به شکم درازکش کردند و صبح در چند اتاق جای دادند و بازجویی و ضرب و شتم و تهدید و تحقیر و تطمیع، سرآغاز دیگری برای تداوم مبارزه بود.
دستاویز پارچه قرمز موجب شده بود تا چندان حمایتی از طلاّب به عمل نیاید، امّا رهبر بصیر انقلاب اسلامی، در پیام اوّل رجب ۱۳۹۵ فرمودند:
«اخبار واصله از ایران با آنکه موجب کمال تأسّف و تأثّر است، مایه امید و طلیعه درخشان آزادی است. تأسّف از واقعه جانسوز ۱۷ خرداد ۵۴ مدرسه فیضیّه و دارالشفا، که واقعه قتل عام ۱۵ خرداد ۴۲ را زنده کرد... اینجانب پس از تسلیت در این مصیبتهای دلخراش و تسلیت در اهانت به قرآن کریم و حریم اهل بیت طهارت علیهمالسلام و تسلیت به واقعه ۱۵ خرداد۴۲ و ۱۷ خرداد ۵۴ تبریک میگویم به این روشنفکری و آزاد منشی. تبریک میگویم بر طلوع صبح آزادی و قطع ریشه استعمار و عمّال خبیث آن. سلام من بر مقتولین و مصدومین ۱۵ خرداد. سلام من بر مصدومین و مظلومین ۱۷ خرداد.»