kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۸۷۵
تاریخ انتشار : ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۴۷
حکایت اهل راز

کرامت پیغمبر اکرم(ص) به زائر خانه خدا

 


آیت‌الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی فرمود:
پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی، چند سالی پشت سر هم موفّق شدم به مکّه بروم؛ گاهی به عنوان حج و گاهی به عنوان عمره.
در یکی از سال‌ها که می‌خواستم به عمره بروم، در ایران مریض شدم به مرض کلیه، کلیه من سنگ‌ساز بود. رفتم پیش آقای دکتر عطریان، ایشان عکس گرفتند و گفتند: کلیه‌ات مقداری سنگ ساخته که از کلیه هم حرکت کرده و مشکل‌ساز است، عمل کنید بهتر است.
چند روزی طول کشید، درد کلیه‌ام شدید شد. رفتم بیمارستان پارس، تا نگاه کردند، گفتند: باید الآن عمل کنید، اگر الان عمل نکنید ممکن است مثلاً به فاصله یک ساعت تا دو ساعت حال بدی پیدا کنید و برگردید همین جا.
من که با ماشین یکی از دوستان به بیمارستان رفته بودم، گفتم: فعلاً آمادگی ندارم، اجازه بدهید بروم منزل بعد ببینم چه می‌شود.
منزل دردم شدید شد. یک مُسکنی به من معرفی کردند، قطره خوراکی به نام ظاهراً «پارلُفین»، این قطره را می‌ریختم در آب و سر می‌کشیدم، بعد دو سه ساعتی حالم خوب می‌شد، مجدداً درد آغاز می‌شد.
در همان ایام حدود پنج نفر از رفقا که قبلاً قرار گذاشته بودیم با هم به مکه برویم، عازم عمره بودند، اما این بیماری می‌توانست مانع رفتن من شود. چون به دوستان قول داده بودم و آمادگی عمل جراحی را هم نداشتم، لذا قطره دارویی را برداشتم و با وسایل مورد نیاز عازم سفر عمره شدم.
درد کلیه‌ام ادامه داشت تا مدینه منوّره. این وضع دو یا سه یا پنج روز ادامه داشت و بتدریج درد شدیدتر می‌شد.
یک روز برای من صبحانه آوردند، من از درد افتاده بودم و به تعبیر دوستان چنگ می‌زدم. وقتی مرا با این حال دیدند، رفقا دو سه دکتر ایرانی که برای سفر عمره آمده بودند را به بالین من آوردند. دکترها بعد از معاینه گفتند: حال شما اصلاً خوب نیست و باید فوراً عمل کنید؛ یا در مدینه و یا بروید ایران.
من جرأت نکردم در مدینه عمل کنم؛ زیرا آن وقت در مدینه امکانات کافی فراهم نبود. گفتم: می‌روم ایران.
دوستان برای من بلیط گرفتند و مقدمات سفر به ایران را فراهم کردند و خودشان نیز در حال تدارک رفتن به مسجد شجره برای عمره بودند.
به نظرم رسید بروم و یک زیارت خداحافظی و وداع با پیغمبر(ص) انجام بدهم. مابین ظهر و عصر، زمان خلوتی مسجد، به مسجد النّبی رفتم. بالای سر پیغمبر رفتم و مقابل ایشان «دقیقاً از شبکه‌های بالای سر پیامبر نگاه کردم» با حالت درد دو رکعت نماز خواندم، البته نمازم هم خیلی باحضور قلب نبود. بعد از نماز مقداری دعا کردم و به حضرتش عرض کردم: به من گفتند باید بروم، آمدم زیارت وداع انجام دهم و دو ساعت دیگر از اینجا می‌روم، امّا با این وضعیت برگشتن من، برای من خوب نیست، دشمن پی بهانه است. ممکن است بگویند: تا مدینه رفتی خدا به شما توفیق مکّه نداد، حتّی اجازه نداد به مسجد شجره بروی و احرام ببندی. برای شما هم خوب نیست، اینجا جزء محل‌هایی است که دعا مستجاب می‌شود، شاید عدّه‌ای که ایمان درستی ندارند بگویند: دیدی مطالبی که دربارۀ شما می‌گفتیم دروغ است و یا بگویند: این بنده خدا هم درد می‌کشد و هم زائر است! و... در هر صورت خداحافظ.
بلند شدم و از مسجد بیرون آمدم. در راه احساس کردم دردم مقداری تخفیف پیدا کرده است. رسیدم به هتل، تا دوستان بیایند و برای رفتن به مسجد شجره آماده شوند یکی دو ساعت طول کشید. من حالم کم کم خوب شد. وقتی دوستان سوار خودرو می‌شدند، من حالم خوب بود و درد نداشتم.
به نظرم رسید فعلاً با اینها به مسجد شجره بروم و احرام ببندم، بعداً چند ساعت فاصله دارم بروم مکّه عمره به جا بیاورم، اگر درد داشتم از همان‌جا هم می‌توانم برگردم. اما دوستان به من گفتند: برگرد ایران.
گفتم: نمی‌روم.
گفتند: ما بلیط گرفتیم!
گفتم: می‌روم مسجد شجره.
من با دوستان رفتم مسجد شجره و احرام بستیم. سپس سوار یک وانت روباز شدیم و به سمت مکّه راه افتادیم. نزدیک مکّه یک مقدار احساس درد کردم، ولی شدید نبود، به دوستان گفتم: بروید هتل بگیرید، من عمره را به‌جا بیاورم و بیایم.
رفتم مدخل ورودی مسجد وضو گرفتم و آمادۀ انجام اعمال شدم. طواف کردم، نماز طواف را خواندم و اعمال را انجام دادم. بعد از اعمال، دیگر حوصله نداشتم ببینم دوستان کجا اتاق گرفته‌اند و همان‌جا خوابیدم. دردم کم شده بود، وقتی از خواب بیدار شدم آفتاب زده بود، نزد رفقا رفتم در حالی که بیماری برطرف شده بود و دیگر سراغم نیامد. تا در مکّه بودم نیز حالم خوب بود.
در ایران هم اصلاً بیماری نداشتم، متوجه نشدم سنگ کلیه‌ام دفع شد؟ آب شد؟ خُرد شد؟ با توجه به اینکه کلیه من سنگ‌ساز بود، در این مدّت الحمدلله تاکنون درد کلیه ندیدم.
بعد از انقلاب نیز تا این ساعت که در خدمت شما هستم، درد کلیه نداشته‌ام. من این کرامت را از پیغمبر اکرم می‌دانم و آن را به حساب خوبی خودم نمی‌گذارم، به حساب عظمت رسول الله(ص) می‌گذارم.
*کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری، انتشارات دارالحديث قم