kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۸۴۰
تاریخ انتشار : ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۵۳

پلکی بزن، نگاه تو باب‌المراد ماست

 
 
 
نقش نگار ما 
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد
حافظ علیه‌الرحمه 
دلگیر جمعه‌ها 
از جمعه‌های بی‌تو چه دلگیر می‌شوم
جانِ خودم ز جانِ خودم سیر می‌شوم
با هر نفس که می‌کشم اقرار می‌کنم
از این نبودنت به خدا پیر می‌شوم
با این دلِ خراب رسیدم به محضرت
زیرا فقط به دست تو تعمیر می‌شوم
از اینکه انتظار تو را میکشم ببین
از مردمان شهر چه تحقیر می‌شوم
فکر ندیدنِ تو رهایم نمی‌کند
پس حق بده که اینهمه درگیر می‌شوم
تنها نه جمعه‌ها که تمامی طولِ سال
از روزهای بی‌تو چه دلگیر می‌شوم
محمد حسن بیات‌لو
قنوت باغچه
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن
باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن
این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد
باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد
خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست
مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست
تنها تو منجی بشر و آدمیتی
اصلاً تویی که فلسفه‌ خاتمیتی
تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی
تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی
ماتمکده‌ست کعبه‌ بی‌تو، خلیل عشق
چشمان توست کعبه، بیا‌ ای دلیل عشق
با صد هزار جلوه‌ مشهود می‌رسی
با نغمه‌ الهی داوود می‌رسی
موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست
نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست
سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر
همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر
آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است
خوی و خصال تو همه عین محمد است
همراه توست معجزه‌های محمدی
داری به روی شانه عبای محمدی
مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای
با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای
برپاست نهروان و جمل‌های دیگری
بیت‌الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری
هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند
یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند
باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی
باز آ که باز عدل علی را علم کنی
باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود
صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود
در چشم تو شکوه الهی خلاصه است
صلح و جهاد تو همه عین حماسه است
در هر نگات نور خدا موج می‌زند
امید سیدالشهدا موج می‌زند
آمیزه‌ صلابت و احساس دیدنی‌ست
در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست
سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند
بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند
بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو
آئینه‌ علوم الهی‌ست علم تو
تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است
در هر نگات جلوه‌ صد صبح صادق است
داری به دوش پرچم باب‌الحوائجی
در دست توست خاتم باب‌الحوائجی
چشم رئوف توست بهشت برین ما
نور ولایتت شده حصن حصین ما
دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست
پلکی بزن، نگاه تو باب‌المراد ماست
شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است
چشمان روشن تو چراغ هدایت است
برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری
دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری
من تشنه‌ نگاه توام أیها العزیز
دلتنگ روی ماه تواأم أیها العزیز
تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری»
کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را ...
از سمت کعبه بشنوم ‌ای جانِ جانِ جان
«عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان»
یوسف رحیمی