kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۶۹۳
تاریخ انتشار : ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۰
پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ- ۳۰

علت واقعي انتخاب رضاخان براي کودتا

 
 
 
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
نويسنده افزون بر داوري جانبدارانه‌اش نسبت به روايت‌هاي يادشده، كوشش مي‌كند تا با ساده‌سازي ماجراي گزينش رضاخان، آن را بسيار طبيعي جلوه دهد. متأسفانه او براي برآوردن اين منظور خود، به اصول و مباني علم و تحقيق و واقع‌گويي و تاريخ‌نگاري پاي‌بند نمانده و در فرايند حماسه‌سرايي به جعل و تحريف نيز چنگ زده است. براي نمونه، ايشان ماجرا و صحنة آشنايي آيرنسايد با رضاخان را كه بنا به ادعاي نويسنده، بدون مقدمه و تنها در جريان بازديد آيرنسايد از واحدهاي قزاق شكل گرفت، از زبان آيرنسايد اين‌گونه به تصوير مي‌كشد:
«... آيرنسايد نام فرمانده آنها [گردان تبريز] را مي‌پرسد و چندي بعد به او معرفي مي‌شود. اين افسر، رضاخان، «شانه‌هاي پهن، سر و وضعي بسيار موقر، و قامتي بلند بيش از 1/80 متر داشت. بيني عقابي و چشمان درخشانش قيافه‌اي پر شور و نشاط به او مي‌داد». رضاخان «از شدت مالاريا مي‌لرزيد ولي به روي خود نمي‌آورد و به مرخصي استعلاجي هم نمي‌رفت». آيرنسايد كه تحت تأثير قرار گرفته بود، بي‌درنگ «تصميم گرفت او را لااقل موقتاً فرمانده گردان قزاق كند».1
نويسندة كتاب اين مطالب را از صفحة 149 متن انگليسي خاطرات آيرنسايد نقل كرده است. اكنون ما نيز ترجمة همان بخش مورد استناد ايشان از صفحه 149 متن انگليسي خاطرات آيرنسايد را مي‌آوريم و خواننده را به داوري مي‌طلبيم:
«رفته ‌رفته توجه من و سرهنگ اسمايس به واحد تبريز جلب شد... فرماندة آنها مردي بلندقامت بود كه طول قدش بيش از شش پا بود. شانه‌هايي فراخ و چهره‌اي با نگاهي نافذ داشت. بيني عقابي و چشمان درخشانش قيافه‌اي پرشور و غيرمنتظره به او مي‌داد. او مرا به ياد راجه‌هاي مسلماني مي‌انداخت كه در هند مركزي ديده بودم. نامش رضاخان بود. بدين ترتيب مردي كه بنا بود در سرنوشت كشورش تأثيري آن‌همه عظيم بر جاي گذارد رفته‌رفته مورد توجه قرار گرفت. به ياد دارم نخستين باري كه او را ديدم بدنش از حملة جدي مالاريا مي‌لرزيد. فكر كردم او كسي نيست كه با اين بيماري‌ها از پا درآيد. ما تصميم گرفتيم او را فوري ولو به طور موقت، به فرماندهي بريگاد قزاق منصوب كنيم.»2
از اين عبارات به خوبي دريافته مي‌شود كه آيرنسايد هم اگرچه در پي آن است كه فرايند شناسايي رضاخان را كاملاً طبيعي و معمولي جلوه دهد، اما گزارش وي مدعاي اردشير جي را نقض نمي‌کند و با آن مانعهًْ‌الجمع نيست. ولي به هر حال آيرنسايد اولاً، مي‌كوشد تا اين ماجرا را معقول و طبيعي بيان كند. ثانياً، از عبارت «رفته‌رفته» در بيان او، روشن مي‌شود كه اين فرايند به طور تدريجي و در مدت چند ماه اقامتش در ايران شكل گرفت. ثالثاً، خواننده از گفته‌هاي آيرنسايد به خوبي درمي‌يابد كه وي ضمن نگارش فرايند تدريجي شناسايي رضاخان و توصيف ويژگي‌هاي قيافه و ‌اندام او در خاطرات خود، به خاطرة اولين روزي كه او را ديده، و نه همان روزي كه او را به فرماندهي منصوب كرد، اشاره كرده و يادآور مي‌شود كه در آن روز او به بيماري مالاريا مبتلا بوده است، و در همان روز هم آيرنسايد احساس کرده بود كه توانايي جسمي رضاخان بيش از آن است كه بيماري مالاريا او را از پاي درآورد. و سرانجام هم پس از مدتي تصميم گرفتند كه او را به فرماندهي بريگاد قزاق منصوب كنند. 
ولي عبارت‌پردازي‌هاي سيروس غني از نوشتة آيرنسايد به گونه‌اي است كه خواننده‌اي كه از متن اصلي نوشتة آيرنسايد آگاه نباشد، چنان مي‌پندارد كه در همان روزي كه آيرنسايد از گردان‌ها بازديد مي‌كرد، گردان تبريز را بهتر از بقيه ديد، نام فرمانده آنها را پرسيد، بدين‌گونه به طور تصادفي او با رضاخان آشنا شد. از قضا چون رضاخان در همان روز به بيماري مالاريا مبتلا بود، «از شدت مالاريا مي‌لرزيد ولي به روي خود نمي‌آورد و به مرخصي استعلاجي هم نمي‌رفت» اين وضع رضاخان بيش از ويژگي‌هاي جسمي او، آيرنسايد را تحت تأثير قرار‌ داد، از اين رو، همان‌جا و بي‌درنگ تصميم گرفت او را لااقل موقتاً به فرماندهي گردان (و نه بريگاد) قزاق منصوب كند.
خواننده از مقابلة اصل عبارات آيرنسايد، با عبارت‌پردازي‌هاي آقاي غني به آساني درخواهد يافت كه وي براي بر آوردن مقصود خويش در چهره‌پردازي غيرواقع‌بينانه از رضاخان، نه‌تنها به تحريف سخنان آيرنسايد پرداخته، بلكه اقدام به جعل مطالبي و افزودن آن بر مطالب آيرنسايد نيز كرده است. براي نمونه، از اين عبارت كه «رضاخان از شدت مالاريا مي‌لرزيد ولي به روي خود نمي‌آورد و به مرخصي استعلاجي هم نمي‌رفت»، و آقاي غني آن را در گيومه به معناي نقل‌قول مستقيم آورده است، در همة صفحة 149 متن انگليسي كه نويسنده به آن ارجاع داده است، كوچك‌ترين اثر و نشانه‌اي ديده نمي‌شود. قبلاً نيز ديديم که غني چگونه براي تحميل ديدگاه خويش بر واقعيات تاريخي، بي‌پروا دست به تحريف اعلامية سيدضياء زده است.
در اينجا بايد پرسيد با اين شيوة برداشت و نقل قول آميخته به جعل و تحريف، که تاکنون از مؤلف کتاب ديده‌ايم، گزينش و تقطيع و تفسيرهاي او از اسناد موجود در آرشيو وزارت خارجة انگليس كه مرجع و مبناي عمده و مهم تحليل‌هاي نوشتة او است، چه ‌اندازه از نظر علمي داراي اعتبار و قابل اعتماد است؟ زيرا پژوهشگر ايراني امكان دسترسي به متن انگليسي خاطرات آيرنسايد و ترجمة فارسي آن را دارد و ارزيابي درستي و نادرستي تفسير شگفت غني در اين باره برايش فراهم است. اما در مورد اسناد وزارت خارجة انگليس، اين امكان اكنون فراهم نيست.نويسندة كتاب براي توجيه طبيعي و عادي جلوه دادن فرايند شناسايي و گزينش رضاخان، علت شگفت‌انگيز و حيرت‌آور ديگري نيز مطرح كرده و مي‌نويسد: 
«از مجموعة شواهد موثق[!] چنين برمي‌آيد كه ژنرال جسور[؟!]3 انگليسي [آيرنسايد] در رضاخان شهامت و اراده و ميهن‌دوستي مي‌بيند و او را برمي‌گزيند».4
نويسنده همانند برخي از ادعاهاي ديگر، اين ادعاي عجيب خود را به هيچ مرجع و منبعي مستند نكرده و از «مجموعة شواهد موثق» ادعا شده هيچ نشاني نمي‌دهد. وي در چند سطر پيش از اين ادعا، هنگام قلم‌فرسايي براي طرح پيشينه‌اي درخشان از رضاخان و زمينه‌هاي شناخت انگليسي‌ها از وي، به «همكاري او با افسران ژنرال ديكسن، كه در جريان قرارداد 1919 به ايران آمده بودند»،5 اذعان كرده است. همو در چند صفحة بعد، از قول كالدول، وزيرمختار آمريكا در ايران، آورده است: «رضاخان ميرپنج كه فرماندهي قزاق‌ها را به دست گرفته است در ميسيون انگليس و ايران خدمت مي‌كرد و عملاً جاسوس رئيس ميسيون [ديكسن] بود، و در ماه‌هاي گذشته با انگليسي‌ها در قزوين همكاري نزديك داشته است».6 اين در حالي است كه در نظر اکثريت ايرانيان آن روزگار، قرارداد 1919، منافي استقلال ايران و برخلاف منافع و مصالح ملي شناخته شد و با مبارزه و مخالفت سرسختانه علماي ديني و مردم و رجال سياسي به شکست انجاميد و دولت انگليس کودتاي 1299 را جانشين آن کرد. در جريان همين مبارزة فراگير، حتي نظامياني چون سرهنگ فضل‌الله‌خان آق‌اولي، همكاري تحقيرآميز و خيانت‌بار با افسران ژنرال ديكسن را برخلاف شرافت ملي و نظامي خود ديده و خودكشي کردند.7 با اين اوصاف، آيا مي‌توان به يك همكار جدي و مطمئن انگليسي‌ها 8 نشان «ميهن‌دوستي» تقديم كرد؟ 
ظاهراً مفاهيمي چون استعمار و سلطه و استقلال و حاکميت ملي و وطن‌دوستي و نظاير آنها در ذهن و زبان پهلوي‌ستايان و رضاشاه‌پردازان معاني ديگري، جز معناي متعارَف و شناخته شده، دارد. با كمال تأسف، عبارت غني گوياي آن است كه وي درك شگفت و وحشتناكي از تاريخ معاصر ايران دارد. وگرنه در كشوري كه تاريخ آن پر است از تجاوز و استثمار و سلطه‌جويي بريتانيا و اقدامات آن دولت بر ضد استقلال آن، هيچ‌کس، حتي هيچ پژوهشگر غيرايراني اما آگاه و واقع‌بين و منصف، به خود اجازه نمي‌دهد كه تاريخ را چنان تحريف شده و غيرواقعي روايت کند که گويا انگليسي‌ها در پي افراد ميهن‌دوست براي زمامداري ايران بودند و آيرنسايد انگليسي، چون در رضاخان «شهامت و اراده و ميهن‌دوستي مي‌بيند»، او را برمي‌گزيند!  همچنين بايد توجه داشت که مقوله‌هاي اراده و شهامت و ميهن‌دوستي که نويسنده آنها را در يک عبارت گنجانده است، از يک سنخ نيستند و پيوند ضروري و منطقي ميان آنها برقرار نيست. ممکن است فردي اراده و شهامت داشته باشد اما ميهن‌دوست نباشد يا برعکس، ميهن‌دوست باشد اما اراده و شهامت نداشته باشد. يا هيچ‌کدام را نداشته باشد يا همه را داشته باشد. رضاخان، در مجموع، فردي توانمند به نظر رسيد. آشکار است که انگليسي‌ها سرنوشت يکي از مهم‌ترين پايگاه‌هاي راهبردي منافع خود را فقط به دست فردي مي‌سپردند که اولاً مورد اعتماد کامل آنها باشد؛ و ثانياً از نظر آنها براي حفظ ايران در مدار انگليس و ساختن ايران در جهت منافع و مصالح جهاني آن، توانايي و کارآمدي لازم را داشته باشد. اما «ميهن دوستي» يک ايراني انگليسيان را به کار نمي‌آيد و داشتن اين صفت او را مطلوب انگليس نمي‌کند. بلکه برعکس، به شهادت تاريخ معاصر ايران، تمام ميهن‌دوستان ايران از قائم‌مقام فراهاني و اميرکبير گرفته تا ميرزا کوچک خان جنگلي و رئيسعلي دلواري و مدرس و مصدق و...، براي انگليسي‌ها نامطلوب و منفور آنها بوده‌اند.
پانوشت‌ها:
1- سيروس غني. پيشين. صص 170-171.
2- رك به: Ironside, High Road to..., op.cit. p.149؛ و همچنين ترجمة فارسي آن با عنوان: خاطرات سري آيرنسايد به انضمام ترجمة متن كامل شاهراه فرماندهي. تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1373. صص 204-205.
3- آقاي غني از کجا کشف کرده‌اند که آيرنسايد «جسور» بوده است؟
4- سيروس غني. پيشين. ص 190.
5- همان. ص 190.
6- همان. ص 207.
7- همان. صص 76، 77، 96.
8- خاطرات سري آيرنسايد. پيشين. ص 372.