بالاخره درجة نظامي رضاخان قزاق چه بود؟
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
آنچه نظر ما را در اين باره تقويت ميکند، گزارشي است که خود بهار در شماره 99 روزنامة نوبهار به تاريخ 5 جماديالاول 1336ق/ 27 بهمن 1296، يعني در همان زمان برکناري کلرژه که رضاخان افسر گمنامي بوده و هنوز از کودتاي 1299 و سلطنت بعدي او خبري نيست، آورده است. گزارش روزنامة نوبهار چنين است:
صفآرايي در قزاقخانه
قزاقهاي آترياد همدان كه در شهر نو متوقف و همه روزه مشق نظامي مينمودند اغلب هم كه براي مارش حركت كرده با همان حال به ميدان مشق ميآمدند صبح روز گذشته كه حاضر براي اعمال نظامي شده بر حسب فرمان نظامي با حال مارش كلية عده از توپخانه و سوار و پياده بدون سابقه و مقدمه بدواً به درب خانة رؤساي روس قزاقخانه وارد و پس از چندي توقف به امر و اشارة پالكونيك استراويسكي [استاروسلسکي] به قزاقخانه وارد و قزاقهاي آترياد طهران را كه با مشاقان خود مشغول مشق بوده محاصره كرده و به كلنل كلارژه اخطار ميشود كه بايد قزاقخانه را به استراويسكي تسليم نمايد سپس شروع به عمليات كرده مخازن و ذخائر را اشغال و به جاي قراولان سابق از عدة همدان گماشته و عده[اي] را هم با اسلحه به بامها و سنگرها فرستاده چند متراليوز [مسلسل] هم در آنجا ميگذارند.»1 اين، همة آن مطالبي بود كه دربارة واقعة بركناري كلرژه در روزنامة نوبهار آمده بود و بهار در كتابش به آنها ارجاع داده است. نه در عنوان اين گزارش و نه در متن آن کلمة کودتا به کار نرفته است. گزارش به خوبي نشان ميدهد كه تصميمگيري و فرماندهي عمليات به عهدة فرماندهان روسي بوده و موقعيت رضاخان هم در آن زمان در حدي نبوده كه در گزارش اين ماجرا حتي نامي از او برده شود.
ديدگاه بهار دربارة واقعة بركناري كلرژه را از اين رو نقل و نقد كرديم كه سخنان او دستاويز پهلويستايان جهت پيشينهتراشي و هويتسازي براي رضاشاه شده است. غني كه براي بزرگ کردن رضاخان به هر حشيشي متشبث ميشود،2 نوشتة بهار را دستاويز قرارداده و همانند ديگر موارد، با بياني حماسي و احساسي و بسيار غيرواقعبينانهتر و مبالغهآميزتر از او، ادعاي «نقشي مهم، اگرنه قطعي» براي رضاخان در آن واقعه کند. سيروس غني در اين باره طبق معمول با کنار هم گذاشتن گزارههاي درست و نادرست، داستانسرايي ميکند. تنها براي نمونه بخشي از نوشتة او دربارة اين واقعه را كه خود نمونهاي گويا از نوع نگارش و گرايش كتاب است، ميآوريم:
«رضاخان به توطئة استاروسلسكي معاون فرمانده پيوست و كلرژه را از فرماندهي برداشتند... انگيزة رضاخان در اين ماجرا كاملاً روشن نيست، اما چون آدمي ميهنپرست بود شورشها و جنبشهاي جداييطلب شمال كه بلشويكها آشكارا به آنها ياري ميرساندند بيگمان او را آزار ميداد. بدين قرار طبعش مستعد بود كه اتهامات استاروسلسكي را بر ضد كلرژه بپذيرد. از اين مهمتر، از آنجا كه افسر جاهطلبي بود چه بسا به او وعده داده بودند چنانچه به استاروسلسكي بپيوندد ترقي خواهد كرد. در اينكه رضاخان نقشي مهم، اگرنه قطعي، در بركناري كلرژه داشت هيچ ترديد نيست.»3
اكنون خواننده را به داوري ميطلبيم كه چنين نوشتهاي را بايد تاريخنگاري ناميد يا داستانسرايي؟ همين پاراگراف كوتاه، افزون بر حماسهسرايي، پر است از خطا و تحريف و ادعاي بدون دليل و نيّتخواني بدون سند. بهرغم تصريح منبع مورد استفادة آقاي غني (نوشتة مرحوم بهار) مبني بر اينكه بريتانيا طراح و عامل اصلي بركناري كلرژه بود،4 نويسنده كوچكترين اشارهاي به اين واقعيت نداشته و آن را به «توطئة استاروسلسكي» تأويل و تحريف ميكند. حتي اگر هم بنابر ادعاي نويسنده، آن را توطئة استاروسلسكي بدانيم، آنگاه چه جايي براي ادعاي گزاف «نقشي مهم، اگرنه قطعي»، براي رضاخان در اين واقعه باقي ميماند و چنين ادعايي مبتني بر چه دليل و سندي است؟ افزون بر اين، نوع بيان نويسنده در پيوستن رضاخان به توطئة استاروسلسكي و چگونگي چانهزني و داد و ستد و قول و قرارها و وعدهها و پذيرش آن از سوي رضاخان، همه بدون سند و همه تخيّل محض و صرف ادعاست.
چهرهاي كه سيروس غني از رابطة استاروسلسكي در مقام معاون فرماندهي کل قزاق با رضاخان براي خواننده ترسيم ميكند، نهتنها هيچ نشاني از سلسله مراتب نظامي و فرمان و اجرا ندارد، بلكه حتي چهرة گفتوگوي رهبر يك حزب سياسي با مسئولين جناحها و فراكسيونهاي درون حزب را هم نشان نميدهد. گويا استاروسلسكي و رضاخان
به سان رهبران دو حزب سياسي مستقل براي ائتلاف دربارة يك اقدام سياسي، با هم به رايزني و چانهزني پرداختند! اگر اين واقعيت را نيز در نظر بگيريم كه در ساختار قواي قزاق، افسران ايراني چنان ارج و منزلتي نداشتند که در فرايند تصميمگيريهاي مهم سياسي و نظامي طرف مشورت افسران روسي قزاق قرار بگيرند، بيپايه بودن ادعاهاي غني بيشتر آشکار ميشود.
در مباحث مربوط به كودتاي سوم اسفند و تأسيس سلسلة پهلوي، بحث درجه و جايگاه نظامي رضاخان در آستانة كودتا، بحثي مهم است و بيجهت نيست كه نويسندة كتاب هم آن را از نظر به دور نداشته و کوشيده است تا درجة نظامي رضاخان را متناسب با چهرهاي که در ساير مباحث کتاب از او ارائه کرده است مطرح کند.
درست آن است كه هنگامي كه دربارة قضيهاي آراي متفاوت و متضادي وجود دارد، نويسنده ضمن نقل آراي گوناگون، از داوري پرهيز كرده و آن را به خواننده واگذارد. و اگر هم از ميان آراي متفاوت، رأيي را ترجيح ميدهد، دستكم بايد دلايل ترجيح خود را ارائه کند. اما سيروس غني در اين باره نيز هيچكدام از اين راهها را نرفته است. او از يكسو مينويسد: «درجه و ترفيعهاي رضاخان از اواخر 1296 تا كودتاي اسفند 1299 درست معلوم نيست... در مدارك انگشتشمار وزارت خارجه و وزارت جنگ انگليس كه ذكري از رضاخان پيش از كودتا ديده ميشود اغلب با عنوان سرهنگ از او نام برده شده است».5
از سوي ديگر مينويسد: «منابع گوناگون در سال 1294 او را سرهنگ رضاخان، و در سال 1297، در لشكركشي قزاقها براي مبارزه با نايب حسين ياغي و پسرانش، رضا را سرتيپ ميخوانند».6
و سرانجام با نظر موافق مينويسد: «ارفع ميگويد كه رضاخان طبق قرار و مدار با استاروسلسكي بلافاصله پس از اخراج كلرژه سرتيپ شد. بهار مدعي است كه رضاخان از شهريور 1299 اسناد را سرتيپ امضاء ميكرد».7
واقعيت اين است که سرگذشت رضاخان تا قبل از کودتاي 1299، از جمله دوران طولاني خدمتش در قزاقخانه، چندان روشن نيست و دچار آشفتگي و گرفتار نقل قولهاي مغشوش و مخدوش است.8
برخي افراد حکومت پهلوي دربارة پيشينه و تبار رضاشاه، گاه به ورطة اغراق و نادرستگويي افتادند. براي نمونه، حسين دادگر، عدلالملک، از ياران صميمي رضاشاه و از دولتمردان معتمد او تا سال 1314ش، ميگويد که «آشنايي من با داداشبيک، پدر رضاشاه، طولاني بود. او از خوانين مازندران و از مردان جسور و بااقتدار آن خطه محسوب ميشد و اولين بار که با داداش بيک ملاقات نمودم در منزل اميرمؤيد سوادکوهي بوده است».9
در حالي که داداش بيک در سال 1257 فوت کرد و دادگر در 1260ش به دنيا آمد و هنگام مرگ داداش بيک نزديک به چهار سال سن داشت!
پانوشتها:
1- روزنامة نوبهار، سال 6، شماره 99، 5 جمادىالاول 1336، ص 2.
2- الغريق يتشبث بکل حشيش. غريق به هر شاخة خشکيدهاي چنگ ميزند تا خود را نجات دهد.
3- سيروس غني. پيشين. صص 188-189.
4- محمدتقي بهار. ج 1. پيشين. صص 74-75.
5- سيروس غني. پيشين. ص 189.
6- همان. ص 188.
7- همان. ص 189.
8- هدايتالله بهبودي. رضانام تا رضاخان. تهران، مؤسسة مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1399.
9- حسين دادگر. «اولين پيشنهاد عنوان کبير». سالنامه دنيا، شماره 22 (1345ش)، صص 242 و 243.