پاي مصنوعي
سعید رضایی
همين كه از روي زمين بلندش كردند، بياختيار هر دو ايستادند و نگاهي به پيكر غرق در خونش انداختند. نگاهي در چشم همديگر و نگاهي به زمين اطراف. در آن تاريكي شب چيزي ديده نميشد اما سبكي بيش از حد پيكر شهيد گوياي اين بود كه قسمتي از بدنش بر اثر اصابت تركش جدا شده است.
همين كه پتو را كه كنار زدند و دستي به پيكر شهيد كشيدند، متوجه نبودن پاي چپش شدند.
اما تركش كه فقط سر و صورتش را زخمي كرده و منجر به شهادتش شده بود و اثري از جراحت و زخم روي پاهاي شهيد نبود.
كمي كه جستوجو كردند چند متر
آن طرفتر با يك پاي مصنوعي تكه تكه شده از موج انفجار مواجه شدند.
تازه متوجه شدند او با پاي مصنوعي در عمليات شركت كرده بود و قبلاً در جبههاي ديگر و در عملياتي ديگر پايش را فدا كرده بود و اين بار نوبت خودش بود تا جانش را قرباني راه مولايش كند.
وقتي از روي پلاك و كارت شناسايي اسمش را خواندند، اشك در گوشه چشمانشان حلقه زد. طلبه جانباز علياكبر عباسي.
او چون صاحب اسمش با دست و پايي قطع شده و پيكري غرق به خود به ديدار مولايش شتافت.
***
علياكبر عباسي در بيست و يكم تير سال 1345 در تهران متولد شد. پدر و مادرش به دليل علاقه زيادي كه به خاندان اهل بيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) داشتند، نامش را
علي اكبر گذاشتند به اميد اينكه روزي او نيز قرباني راه رهبر و مقتدايش شود و همچون علياكبر امام حسين(ع) در راه حفظ دين اسلام، دست و پايش را فدا كند كه عاقبت نيز همين گونه شد.
علیاكبر نیز از دوران خردسالي علاقه زيادي به اهل بيت (عليهمالسلام) داشت و همراه با پدر و مادر در مجالس عزاداري و مناسبتهاي مذهبي كه در مسجد برگزار ميشد، شركت ميكرد. اين حضور و شركت موجب شده بود روح علي اكبر با فضاي معنوي مصائب اهل بيت (عليهمالسلام) عجين شود چنان كه در دبستان، نقاشي مورد علاقهاش، كشيدن اسب امام حسين(ع) به نام ذوالجناح و خيمهگاه ايشان بود.
پس از اتمام مقطع راهنمايي و ورود به مقطع دبيرستان به تشويق دوستان و خانوادهاش در كلاسهاي ديني و مذهبي كه به تحكيم بنيانهاي اعتقادي افراد میپرداختند، شركت كرد. هم زمان با اوجگيري انقلاب اسلامي نيز با وجود سن كم، در تظاهرات شركت كرده و اعلاميه پخش ميكرد كه در يك مورد منجر به دستگيري او توسط نيروهاي رژيم شاهنشاهي شد كه پس از چند ساعت بازداشت و شكنجه به علت سن كم او را رها كردند.
خيلي خوش اخلاق و خوش برخورد بود و با همه مهربان و به همين دليل هم نظر همه اطرافيان را به خودش جلب كرده و زبانزد عام و خاص شده بود. همچنين نسبت به انجام نوافل و مستحبات هم خيلي حساس بود و نه تنها پس از رسيدن به سن بلوغ نگذاشت نماز يا روزه واجبي از او فوت شود كه سعي میكرد به مستحبات هم بپردازد و با انجام آنها بيش از پيش به معنويت خود بيفزايد.
هنوز 15 بهار از زندگانيش نشكفته بود كه از پدر و مادرش براي رفتن به جبهه طلب رضايت كرد. مادر در ابتدا به جهت پایین بودن سن علياكبر با رفتن او مخالف بود ولي علياكبر با اصرار و شوق بسيار زيادي كه داشت، اجازه گرفت و همراه با تني چند از دوستانش عازم منطقه نبرد شد و پس از گذارندن دوره آموزشي در طي حضور چند ساله خود موفق شد در عملياتهاي بيتالمقدس، مسلم بن عقيل، والفجر مقدماتي و خيبر شركت كند.
شهيد علياكبر عباسي خود در وصيتنامهاش علت رفتن به جبهه و قدم گذاشتن در اين راه را براي پدر و مادرش و به خصوص براي نسلهاي بعد چنين توضيح میدهد تا آيندگان در برابر اين سؤال كه چه چيزي باعث شده بود نوجواني
15 ساله عازم جبهه نبرد و فداكاري و ايثار و از جان گذشتن شود، جواب داشته باشند:
«نگران نباشيد كه فرزندتان به جبهه آمده؛ اين راهي است كه همه بايد بروند و يك وظيفه شرعي است. حال يك فردي به وظيفه عمل ميكند و ديگري عمل نميكند... و فرزند شما هم بدين خاطر قدم در اين راه گذاشت كه فردا در مقابل آقا امام زمان(عج) و امام امت سرافكنده نباشد و از آن مهمتر آنكه در مقابل خداوند تبارك و تعالي جوابگو نميتوانست باشد كه دين خدا احتياج به ياري تو داشت و تو علاقه به پدر و مادر و علاقه به دنيا را بر نصرت و ياري دين اسلام فروختي و در نتيجه خسر الدنيا و الاخره شدي.»
اين جملات و كلمات بيانگر دريايي از معرفت و بصيرت است. معرفت نسبت به جايگاه انسان در هستي و ارزش والاي او، معرفت نسبت به جايگاه دنيا كه دل بستن به آن انسان را خسران زده میكند، معرفت نسبت به امامت و ولايت كه شاهد اعمال انسانها هستند و از همه مهمتر معرفت نسبت به روز قيامت و معاد و لزوم پاسخگويي انسان در برابر خداوند متعال.
آري اين جملات علي اكبر است كه در توصيف يك انسان مسلمان و مومن واقعي میگويد:
«انسان بايد در جهانبيني اسلام جستوجوگر باشد، برود و به مطلب برسد، خود را به آب و آتش بزند تا در اين دنيا كه دنياي عمل است، معرفت كسب كند. اگرانسان مومن به فكر برادران و خواهرانش كه در كشورهاي ديگر در زير زجه و شكنجه قرار دارند، نباشد و به كمك آنها نشتابد پس مسلماني ما به چيست و به چه ملاكي ما خود را مومن و مسلمان میدانيم؟
بايد به گفته عليابنابيطالب، انسان آزاده در درياي مرگ شنا كند تا به ساحل نجات برسد كه خدا تبارك و تعالي ما را ميآزمايد و به ما نشان ميدهد كه چقدر ارزش داريم. آيا اگر تمام دنيا را به ما بدهند از امر خدا میگذريم؟ آيا علاقه به پدر و مادر میتواند جلوي ما را بگيرد؟»
آغاز ماجرای عشق...
علي اكبر در عمليات آزادسازي خرمشهر به نام الي بيتالمقدس براي اولين بار مجروح شد اما اين تازه آغاز ماجراي عشق بازي علياكبر بود. او كه چون حضرت علياكبر(ع) تصميمش را براي دفاع از امام و رهبر و مقتدايش گرفته بود، مجدداً عازم منطقه نبرد شد و در عملياتهاي متعدد ديگري نيز شركت كرد تا اينكه در سال 1363 در عمليات مسلمبن عقيل در منطقه سومار بر روي مين ضد نفر رژيم بعث عراق رفت و از ناحيه پا مجروح شد كه اين جراحت منجر به قطع پاي وي گرديد.
علياكبر كه همزمان با حضور در جبهه درس را نيز ادامه میداد توانست در رشته اقتصاد ديپلم بگيرد و هرچند براي دانشگاه نيز امتحان داد و قبول هم شد اما علاقهاش به علوم الهي و معارف اهلبيت(عليهمالسلام) سبب شد تا وارد حوزه علميه شود. او حدود سه سال در مدرسه علميه آيت الله مجتهدي تحصيل كرد و در طول اين مدت به تبليغ دين اسلام نيز میپرداخت.
علي اكبر با پاي مصنوعي همچنان به جهاد علمي و عملي خود در عرصههاي حوزه علميه، بسيج مسجد فاطميه و جبهه نبرد مشغول بود و در همه جا به دنبال انجام رسالت طلبگي خود بود. در ايام محرم و ماه مبارك رمضان به تبليغ میرفت و با بيان احاديث و تفسير و آموزش قرآن به نونهالان و بيان احكام و عقايد براي جوانان به تربيت آنان میپرداخت.
اين فعاليت علياكبر پس از مدتي منجر به تشكيل هيأت جوانان در مسجد رضويه افسريه شد كه هر هفته در مسجد و يا منزل اهالي محل برگزار میشد و از دل آن جلسات بود كه بسياري از جوانان عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل شدند و به فيض شهادت و يا جانبازي و اسارت نائل آمدند.
شهيد علياكبر عباسي بعدها از سوي لشكر 27 محمـّد رسولالله(ص) مدتي را به عنوان مسئول دسته و مدتي نيز به عنوان مسئول تخريب و مسئول شناسايي گردان مسلمبن عقيل در عملياتهاي متعدد شركت كرد تا اينكه در تاريخ هفدهم مهرماه سال شصت و چهار در عمليات والفجر هشت و در منطقه عملياتي فاو، همراه با فرمانده گردان مسلم بن عقيل بر اثر اصابت تركش به درجه رفيع شهادت نائل شد كه پس از تشييع جنازه باشكوه، پيكرش در بهشت زهراي تهران به خاك سپرده شد.
راهش استوار و يادش گرامي باد.
آخرین توصیه شهید
«امام و رزمندگان را دعا كنيد كه ما براي پيروزي جز نيروي ايمان و دعاهاي شما چيزي در دست نداريم كه اينجا شهيدان پيامشان اين است كه اوامر امام را از گوش به در نكنيد و ما به شما میگوييم كه اگر خط امام را حفظ و سخنان او را به گوش نگيريد و انقلاب به شكست برسد، فردا ما حجتيم بر شما.»