کنایههای تحقیرآمیز شهید مدرس به سفیر انگلیس
میگویند سفیر انگلیس مدتها در پی آن بود که با مرحوم مدرس دیداری خصوصی کرده و طی آن، با وعده و وعید، او را متقاعد سازد که با انگلیسیها کنار بیاید و دست از مخالفت با سیاست آنان بردارد.
بالاخره سفیر با مرحوم مدرس قرار ملاقات گذاشته و با بعضی از اعضای سفارت به منزل ایشان میرود.
زمانی که سفیر و همراهان وارد منزل مدرس میشوند،آن مرحوم ظاهرا مشغول تعمیراتی در خانه بوده و خود نیز شخصا به کارگران کمک میداده است.
سفیر و همراهان در اتاق مینشینند و منتظر میمانند تا با آن فقیه متنفذ به خوش و بش بنشینند و سخن از صلح و سازش برانند.
در این بین، ناگهان یکی از بستگان نزدیک مدرس- ظاهراً دامادش- غمین و نالان و دریغاگویان، از راه میرسد و با صدای بلند- که به گوش سفیر و همراهان نیز میرسیده- به مدرس میگوید:
- آقا چه نشستهاید؟! آقا، به داد ما برسید! ریختند، زدند، غارت کردند و هر چه گاو و گوسفند و حشم و غنم بود بردند! آقا به داد ما برسید... (حال، آیا این صحنه، روی نقشه قبلی بین مرحوم مدرس و فرد مزبور طراحی شده بود، یا تصادفاً صورت گرفته است، معلوم نیست).
قیل و قال فرد مزبور که بالا میگیرد، مدرس پیش میآید و در حالی که سفیر و همراهان نیز او را دیده و سخنانش را میشنیدند، رو به طرف کرده و
میگوید:
- خوب، حالا بگو چه کسانی اینها را بردهاند؟
او با حالتی برافروخته و ملتهب پاسخ میدهد:
«قشقاییها، آقا، قشقاییها!».
و باز ناله و گلایه را آغاز میکند:
- آقا ریختند، زدند و هرچه بود بردند! آقا، به داد ما برسید!...
مدرس، با شنیدن پاسخ، نفس بلندی کشیده و میگوید:
- بابا نصفه جانم کردی! من فکر میکردم انگلیسیها بردهاند! اینکه چندان غصهای ندارد. قشقاییها هم مثل خود ما هستند. فرضا گاو و گوسفند ما را ببرند، روغن و گوشتش باز به ما برمیگردد.
این انگلیسیها هستند که اگر چیزی را بردند، دیگر بردهاند و هیچ چیزش برنمیگردد! من همه ترسم از این بود که نکند انگلیسیها برده باشند...!
منشی سفارت، سخنان مدرس را برای سفیر ترجمه میکند و سفیر پس از اطلاع از سخنان مدرس، سخت بور و کنف شده، برمیخیزد و به همراهان نیز تشر میزند که:
- ما را ببین که آمدهایم با چه کسی گفتوگو و تفاهم کنیم! هنوز هیچ حرفی بینمان رد و بدل نشده، جلو چشم ما، صریحا ما را دزد کرد! برخیزید، برخیزید برویم که آب ما با این مرد در یک جو نمیرود...
(علی ابوالحسنی(منذر)، تراز سیاست، ص 210) به نقل از: مجله مکتب اسلام شماره 705