کد خبر: ۲۳۸۷۵۷
تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ - ۲۲:۰۰

عالَم پیر، دگر باره جوان خواهد شد(چشم به راه سپیده)

 
 
 
بی‌قراری قلم ...
دیشب قلم در دست‌هایم بی‌قراری کرد
صحن ورق‌های سپیدم را بهاری کرد
دیشب که روح شعر از امید خالی بود
تا نامت آمد باز میل ماندگاری کرد
با واژه‌ها حرف دلم را تا زدم دیدم
مضمون به مضمون عشق را با خویش جاری کرد
ناگاه شوری در درون من به پا گشت و
در خاطرم یادآوریِ روزگاری کرد - 
- که قلب کعبه شور ابراهیم را حس کرد
بیت خدا را دست حق از نار عاری کرد
جبریل که آن روز و آنجا گفت جاء الحق
روز ظهورت هم به دنیا گفت جاء الحق
امشب تماماً حس من پرواز می‌گردد
چنگ دلم با تار مویی ساز می‌گردد
داوود می‌خواند نوای نای من از عشق
صوت کَریهِ حنجرم آواز می‌گردد
امشب ز خود بیرونم و در خویش می‌رقصم
جان مست ناز دلبری طناز می‌گردد
صبح سپید آخرین موعود می‌آید
یا شام تار غیبتی آغاز می‌گردد
انگار امشب هم به ما شادی نمی‌آید
آخر نمی‌دانیم او کی بازمی‌گردد
اما جدا از حرف‌های تلخ هجرانش
شادیم ما از مقدم آدینه بارانش
آن شب عروس فاطمه مهمان کوثر بود
آن شب گل نرگس گل دامان کوثر بود
آن شب ز عطر رازقی عالم طراوت داشت
زیرا زمان بارش باران کوثر بود
آن شب ز جام عشق نرجس را چشانیدند
از باده‌ای کز چشمه جوشان کوثر بود
آن شب مُسلّم لیلهًْ‌القدر خدا بود و
وقت نزول آخرین قرآن کوثر بود
آن شب زمین سامره برخویش می‌بالید
زیرا که مهد یوسف کنعان کوثر بود
آن یوسفی که خلق و خوی فاطمی دارد
بر گونه سرخش نشانی هاشمی دارد
هرکس که آقا بود آقای دو دنیا نیست
هرکس که لیلا بود جایش در دل ما نیست
هرکس که منجی بود در وقت ظهور او
سربازهای پا رکابش خضر و عیسی نیست
ما را نگاه توست لایق می‌کند ور نه
هر قطره‌ای که لایق امواج دریا نیست
یوسف خودش این را نوشت و پاش امضا کرد
هر یوسفی که یوسف کنعانِ زهرا نیست
بس که جمالت مثل قرص ماه می‌ماند
یوسف ز شرمت باز هم در چاه می‌ماند
تکیه بزن بر کعبه، کن فریاد نامت را
فریاد کن فریاد کن حُسن تمامت را
برگو انا المهدی، انا بن الفاطمه، حیدر
بلکه بفهمد عالمی اوج مقامت را
خورشید زهرا آسمان را آفتابی کن
تا روی تو کامل کند نور امامت را
برگرد و مرهم باش بر زخم دل زهرا
تا حس کند زخم عمیقش التیامت را
با یا لثارات‌الحسینِ پرچمِ سرخت
دنیا ببیند در مدینه انتقامت را
در کربلا از عاشقانت میزبانی کن
بر منبر از فضل عمویت مدح‌خوانی کن
ما بیقراریم و قراری چون شما داریم
ما فصل سردیم و بهاری چون شما داریم
در جاده‌های غربت و تنهایی دنیا
امیدواریم و سواری چون شما داریم
قدرت به دست ماست تا وقتی شما هستی
تنها نمی‌مانیم و یاری چون شما داریم
حرف از فرج گفتیم در هر جای دنیا تا
دنیا بداند افتخاری چون شما داریم
پای ولایت ما همه تا پای جان هستیم
تا مقتدا هست و نگاری چون شما داریم
ما اهل کوفه نیستیم اما علی تنهاست
برگرد ‌ای منجی ما اینجا علی تنهاست
من با شما قدری غریبم، آشنایم کن
در خویش غرقم کن به عشقت مبتلایم کن
مگذار از بند اسیریت رها گردم
من را برای خود کن و از خود جدایم کن
ماه خدا نزدیک اما از خدا دورم
امشب مرا آماده ماه خدایم کن
با کوله‌بار حاجتم، دستم به دامانت
امشب بیا بین قنوت خود دعایم کن
یا زائر قبر نهان مادرت زهرا
یا که بیا و زائر کرب‌وبلایم کن
امشب مرا با گوشه‌چشمی آسمانی کن
آقا بیا و مرغ دل را جمکرانی کن
محمّدعلی بیابانی
سامرا کعبه شده
شهر، آذین شده و منتظر یار شده
لحظه‌ عاشقیِ «آمدن» انگار شده
آسمان چشم شد و روی زمین دوخته شد
ماه، همسایه‌ دیوار به دیوار شده
«نکند یار بیاید ... وَ نبینی او را ...»
دلم از مردمک چشم، طلبکار شده
پر ستاره شده امشب همه جای عالم
آسمان روی زمین، چادر گلدار شده
عرش، تا صبح فقط دور زمین می‌گردد
سامرا کعبه شده، نقطه‌ پرگار شده
یک نفر آمده که بود جهان منتظرش
صاحبی آمده که بوده «زمان» منتظرش
دردمندان همه هُشیار، دوا آمده است
غصه تعطیل، که معنای شفا آمده است
هرچه خواهید، بخواهید از این خانه فقط
بینوا‌ها بِشِتابید، نوا آمده است
«عالَم پیر، دگر باره جوان خواهد شد»
چونکه مُشکِ نفس باد صبا آمده است
آی «دارا» نکنی فخر، به دارایی خود
آن که عزت بدهد بر فقرا آمده است
آی مظلوم!، بپا خیز، علیه ظالم
چه نشستی که «معین‌الضعفا» آمده است
ندبه‌خوانان ظهور و همه محو اوییم
حرف‌های دلمان را به خودش می‌گوییم:
سرمان را به تو دادیم که سامان بدهی
درد‌ها را به تو گفتیم، که درمان بدهی
بَرَکت نیست دگر در برهوتِ بی‌تو
خشک شد کوزه‌ ما کاش که باران بدهی‌
ای که دست تو پر از رزق خدایی باشد ...
نان فراوان بُود ...‌ ای‌کاش که دندان بدهی
سرد و بی‌روح‌تر از ما که نداری آقا ...
مثل مُردار ... فقط کاش به ما جان بدهی
جانمان بر کف دست است، فقط لب ‌تر کن
گوشمان را به تو دادیم که فرمان بدهی
ما دعای فرجت را همه دم می‌خوانیم
ما همه منتظر آمدنت می‌مانیم
رضا قاسمی