روایت نوع نگاه مردم به پهلوی از زبان پژوهشگران خارجی
ملت ایران در اقدام به انقلاب اسلامی بر تجارب خود از تحولات گذشتۀ کشور و آگاهی از مجموعۀ شرایط زمانه تکیه داشته است.
نوشتۀ حاضر در پی تبیین تفصیلی علل و عوامل وقوع انقلاب اسلامی نیست. اما نفس وقوع انقلاب دلیلی است روشن برای اینکه مجموعۀ آن علل و عوامل، نزدیک به تمام ملت ایران را به این نتیجه رساند که نسخۀ مدرنیزاسیون حکومت پهلوی، در دورۀ پنجاه و چند سالۀ حکومت آنها نتوانست بحرانها و تهدیدهای چهارگانهای را که در آغاز نوشتۀ حاضر به آنها اشاره شد (تهدید: تمامیت ارضی، حاکمیت ملی، امنیت ملی، هویت ملی) برطرف کند. بلکه از نظر جامعۀ ایران آن بحرانها در ذیل حکومت و گفتمان آنها به گونهای بازتولید و تشدید و تعمیق نیز شد.
در اینجا برای درک این واقعیت، صرفاً برای نمونه، از زبان پژوهشگران خارجی، که هیچ نسبتی با جمهوری اسلامی ندارند، به مصادیقی از نگاه ملت ایران به رویکرد و سیاستهای رژیم پهلوی، و تأثیری که بر جامعه میگذاشتند اشاره میشود. از منظر ملت ایران، دیکتاتوری و وابستگی به بیگانگان دو شاخص مهم حکومت پهلوی بود و حتی برنامۀ نوسازی آن رژیم، که امروزه به عنوان نکتۀ مثبت و برجستۀ کارنامۀ آن مطرح میشود، نیز نهتنها نیازهای بنیادین و مطالبات تاریخی جامعه را برآورده نمیساخت، بلکه مرحلهای پیچیدهتر از سلسله تهدیدهای گذشته تلقی میشد.
باری روبین دربارۀ تلقی عمومی مردم ایران از نوسازی مورد نظر آمریکا که به وسیلۀ شاه ایران اجرا میشد، میگوید: «سیاست مدرنیزاسیون شاه نه فقط با مخالفت عناصر مذهبی مواجه گردید، بلکه بدبینی قشر وسیعی از مردم، حتی شهرنشینان و طبقۀ متوسط را نیز برانگیخت. از نظر آنها سیاست مدرنیزه کردن کشور به صورتی که ارائه میشد مترادف با فساد و تزریق فرهنگ غربی، بههمریختن نظامات و قواعد اجتماعی، اتلاف پول و سرمایه و وابستگی بیشتر به بیگانگان بود. این سیاست نه فقط با فرهنگ و رسوم جامعۀ ایرانی مغایرت داشت از نظر اقتصادی هم به ایران لطمه میزد.»1
جیمز بیل ضمن تشبیه روابط اقتصادی ایران و آمریکا به گنداب، به پیامد اجتماعی و سیاسی حضور گستردۀ آمریکاییها در ایران در اثر چنین روابط ناسالم اقتصادی میان دو کشور اشاره کرده و میگوید: «زمینۀ روابط بازرگانی بین ایران و آمریکا در دهه 1970/1350 چون گندابی پر از معاملهگران بینالمللی و دلّالان اسلحه بود که در جستوجوی ثروت برای خود و اربابانشان گردهم آمده بودند. مردم ایران که به ویژه متوجه زشتیهای شیوۀ سرمایهداری آمریکا بودند، به ناگهان هزاران هزار مستشار نظامی، بازرگانی و ماجراجو را در سراسر کشور خود پراکنده یافتند.»2
به گفتۀ وی، تعداد آمریکاییانی که با چنین وضعیتی در ایران حضور پیدا کرده بودند، «از
8 هزار نفر در سال 1970/1349 تقریباً به 50 هزار نفر در سال 1977/1356 رسیده بود.»3
باری روبین توصیف دقیقتر و شفافتری از چگونگی حضور سلطهگرانۀ آمریکائیان و تأثیر تحقیرآمیزی که بر روحیۀ ایرانیان داشتند، ارائه کرده و میگوید: «مستشاران و کارشناسان آمریکایی و کارکنان آمریکایی شرکتهای ایرانی که تعدادشان روز به روز افزایش مییافت از زندگی مرفّه و مزایای خاصی برخوردار بودند که رشک و حسد بسیاری از ایرانیان را برمیانگیخت. برخلاف کشورهای نفتخیز دیگر منطقه مانند عربستان سعودی و کویت که به علت بالا بودن درآمد سرانه، تفاوت زیادی بین سطح زندگی و حقوق و مزایای کارکنان محلی و آمریکایی وجود نداشت، در ایران تفاوت فاحشی بین سطح زندگی و حقوق و مزایای آمریکاییان با همکاران ایرانی آنها به چشم میخورد، و باز برخلاف کشورهای نامبرده که مدیران دستگاهها همیشه از مقامات محلی انتخاب میشدند، در ایران مدیران آمریکایی بر کارمندان ایرانی فرمان میراندند و یا در موقعیتی قرار داشتند که به نظر میرسید مدیران ایرانی از دستورات آنها تبعیت میکنند».
روبین از این یافتههای خود نتیجه میگیرد که «موج احساسات ضدآمریکایی در ایران در جریان انقلاب و پس از آن با چنین زمینه و سوابقی به غلیان آمد.»4
گازیوروسکی ضمن اشاره به اولویتهای اجرایی حکومت پهلوی در مسائل اجتماعی، فرهنگی و عدم ارتباط آنها با نیازهای واقعی جامعه، تصریح میکند که از جملۀ آن اولویتها این بود که «عادات و آداب غربی و بعضاً ایرانی را رواج دهد و نقش اسلام را در ایران کاهش دهد... [این] سیاستهای دولت در این مسائل نیز مانند سیاستهای اقتصادیاش منافع و نیازهای جامعه را منعکس نمیکرد.»5
مواردی که از پژوهشگران یادشده نقل شد صرفاً برای نمونه بود. منابع تاریخی و سندی داخلی و خارجی مشحون از اینگونه موارد است. آنچه مردم ایران در دورۀ حکومت پهلوی در عمل به چشم میدیدند و با تمام وجود لمس میکردند بسیار بیشتر از آن است که در منابع تاریخی آمده است.
بدین ترتیب، رویکرد و کارکرد حکومت پهلوی در سیاست داخلی و خارجی، به یک رویارویی تمامعیار نظام سیاسی کشور با هویت ملی آن انجامید و بنیادیترین تضاد و شکاف میان دولت و ملت از دورۀ صفویه تا آن هنگام را شکل داد و به طور بیسابقهای حکومت را در برابر ملت قرار داد. در نتیجه، بستر یک منازعۀ کلان و بنیادین میان نظام اجتماعی و نظام سیاسی شکل گرفت.
در چنین بستری و براساس این دریافت و مشاهدۀ عینی از کارکرد حکومت پهلوی بود که ملت ایران پس از پیمودن مراحل مختلف، به سوی راهحل پرهزینه و خونبار انقلاب روی آورد و مطالبات خود را در قالب عبارت: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» اعلام کرد. در آن انقلاب، آزادی در تعیین سرنوشت و پیشرفت در سایۀ استقلال از بیگانگان، با مدیریت یک نظام سیاسی مبتنی بر نظام ارزشها و هویت ملی خواسته شد.
مرحلۀ مبارزات انقلابی با همۀ دشواریهای آن پایان یافت و همانند همۀ انقلابهای بزرگ تاریخ، مراحل دشوارتر پس از پیروزی آغاز شد. در همۀ انقلابها، تا قبل از پیروزی، بخشهای مختلف جامعه برای مبارزه با نظام سیاسی حاکم هماهنگ عمل میکنند. این هماهنگی و همگرایی تا روز پیروزی برقرار است؛ اما از فردای پس از پیروزی، شرایط تغییر میکند. اقشار و طبقات و جریانهای مختلف جامعه، که همه بر سر حذف رژیم حاکم همگرا و همآوا شده بودند، پس از پیروزی مطالبات خاص خود را پی میگیرند. این مطالبات با یکدیگر اصطکاک پیدا کرده امکان تحقق توأمان همۀ آنها فراهم نمیشود و به دلیل تنوع و تعارض برنامههای آنها، امکان حضور همزمان آنها در حاکمیت جدید هم میسر نمیشود. از این رو، رقابت و خشونت میان آنها بروز میکند و در نتیجۀ این کشمکشها، مرحلۀ پس از پیروزی انقلابها معمولاً خون بارتر و پرهزینهتر از مرحلۀ مبارزات قبل از انقلاب میشود. سرانجام بخشی از مبارزان دیروز، به علل مختلفی از قبیل: برتری در پایگاه گستردۀ مردمی و اجتماعی و یا توان اقتصادی یا تسلیحاتی، بر دیگران غلبه کرده حاکمیت را به دست میگیرند.
پانوشتها:
1- باری روبین. جنگ قدرتها در ایران. ترجمه محمود مشرقى. تهران: آشتیانی، 1363. صص 194-193.
2- جیمز بیل. شیر و عقاب؛ روابط بدفرجام ایران و آمریکا. ترجمه فروزنده جهانشاهی. تهران: فاخته، 1371. ص 288.
3- همان. ص 289.
4- باری روبین. پیشین. ص 193.
5- مارك جر گازیوروسکی. سیاست خارجی آمریكا و شاه. ترجمه فریدون فاطمی. تهران: نشر مرکز، 1371. ص 341.