kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۴۰۳۹
تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۴
بایسته‌های صداو سیما- بخش چهارم

جنایات استعمار غرب را به مردم نشان دهید

 

منصور مهدوی
تاریخ پانصد ساله اخیر پر از جنایت، کشتار، غارتگری و ... از سوی غرب (اروپا و ایالات متحدده آمریکا) علیه سایر نقاط جهان است. بخش عمده از آنچه در ادامه می‌آید بخش‌هایی از کتاب «جنایات غرب» (مهدی سعیدی) است.
از ويژگي‌هاي اين دوره از استعمار محورّيت و اولوّیت يافتن شيوه‌هاي خشونت‌آميز و استفاده عريان از زور و سلاح است. در اين زمينه خاطرات بسيار فجيع و ناجوانمردانه‌اي ثبت شده است؛ به‌عنوان نمونه وقتي «پدرو دي آلواردو» سردار اسپانيايي و مردانش به گواتمالا هجوم آوردند، سرخ‌پوستاني که توسط آنها کشته‌شدند آن‌قدر زياد بود که حمام خون به راه افتاد رنگ روز از اين خون‌ها به سرخی گرایید. قبل از جنگ سرنوشت‌ساز، وقتي سرخ‌پوستان شکنجه مي‌شدند، به اسپانيايي‌ها مي‌گفتند که شکنجه آنها را ادامه ندهند، آنها حاضرند، طلا، نقره، الماس و زمرّد برايشان بياورند! امّا ايجاد حمام خون با پيروزي اسپانيايي‌ها متوقّف نشد. دو سوم جمعيّت و بنا به برخي تعبيرها پنج ششم جمعيت سرخ‌پوستان بين سال‌هاي 1524 تا 1610، کشته‌شدند يا در اثر کمبود موادغذايي و بيماري مردند. سرخ‌پوستان نه تنها در ميدان جنگ کشته‌شدند؛ بلکه از طريق کارهاي اجباري غيرانساني به نابودي کشيده شدند. در آغاز ورود استعمارگران حدود 70 ميليون سرخ‌پوست در کلّ قارّه زندگي مي‌کردند، نيم قرن بعد از آن اين تعداد به 3/5 ميليون رسيد.
«لويز لابلت»، سرخپوست آمريکايي در مورد چگونگي حمله سفيدپوستان به اردوگاه‌شان مي‌گويد: «سعي کرديم فرار کنيم ولي آنها [سربازان] چنان به روي ما تيراندازي مي‌کردند که انگار ما گاوان وحشي (Buffalo) هستيم.»
از جمله این استعمارگران دولت انگلیس است. در سال 1660، فقط در ماريلند و ويرجينيا 1700 برده سياه وجود داشت. در سال 1670، هفت سال پس از تأسيس «کمپاني سلطنتي آفريقايي بريتانيا»، اين رقم به 40 هزار نفر رسيد. يک سده بعد، در سال 1760، نيمي از جمعيّت 400 هزار نفري ويرجينيا، بردگان بودند و در پايان سده هيجدهم، تعداد آنها 300 هزار نفر شد.
پيش از سال 1725، ساليانه 600 برده به کاروليناي جنوبي وارد مي‌شد که ده سال بعد، به ساليانه 2000 برده رسيد. در سال 1740، حدود 40 هزار برده آفريقايي در اين مستعمره مستقر بودند. در سال 1759، تعداد بردگان در مستعمرات جنوبي انگليس در آمريکاي شمالي تقريباً برابر با سفيدپوستان بود.
علاوه بر آمريکاي شمالي، يکي از کانون‌هاي مهمّ استقرار پلانت‌هاي انگليسي، جزاير هند غربي بود. با سلطه بريتانيا بر اين جزاير، در نيمه اول سده هفدهم، جمعيّت آن از 50 هزار نفر به يک ميليون نفر افزايش يافت. تا سال 1775، حدود 5/1 ميليون نفر آفريقايي در جزاير آمريکايي مستعمره بريتانيا تخليه شدند.
در فاصله سال‌هاي 1700 تا 1760، حدود 180 هزار
برده، فقط به جزيره باربادوس وارد شدند که حدود 50 هزار نفر آنها در سه سال اول فوت کردند. در سال 1788، در باربادوس يک چهارم بردگان به مشاغل خانگي‌ اشتغال داشتند و سه چهارم در پلانت‌ها بودند.
در سال 1775، در مستعمرات انگليسي شمال قاره آمريکا، 331 هزار برده و در مستعمرات جنوبي (ماريلند، ويرجينيا، کارولينا و جئورجيا) 310 هزار برده، در جاماييکا، 190 هزار برده و در باربادوس، بيش از 60 هزار برده بود. اين ارقام به جز بردگاني است که «تجّار» انگليسي به ساير اروپايي‌ها مي‌فروختند. «درک کرتن» مي‌نويسد: «در سال 1680، تجّار ثروتمند و محترم بريستول، ليورپول و لندن در سال 15000 برده آفريقايي صادر مي‌کردند. بعدها اين رقم افزايش يافت. در فاصله سال‌هاي 1680 تا 1786، انگلستان به تنهايي بيش از دو ميليون برده را به اسارت گرفت، حمل کرد و فروخت... در سال 1791، چهل ايستگاه انگليسي شکار برده تنها در سواحل غربي آفريقا مستقر بود که نام زيباي «فاکتوري» دفتر تجاري را بر خود داشتند».
نحوه مواجهه انگلیسی‌ها با سرخ‌پوستان بسیار وحشیانه بود؛ آنها براي ایجاد وحشت به غيرنظاميان حمله کرده، خيمه‌هاي سرخ‌پوستان را به آتش کشيده و مردم را در حالي که براي فرار از آتش بيرون مي‌آمدند، با شمشير تکّه‌تکّه مي‌کردند.
نمونه‌اي ديگر از جنايت‌ها در سال 1637، این بود که فرمانده نيروهاي انگليسي پلايماوت، تصميم گرفت که کار قبيله «په کووت» ساکن سواحل رود ميستيک را يکسره کند. وی به سربازان دستور داد که شبانه بر بوميان شبيخون بزنند و خانه و کاشانه آنها را به آتش بکشند و هرکس را که قصد فرار از ميان آتش داشت، گلوله باران کنند. اين نقشه اهريمنانه اجرا شد. زن‌ها و کودکان و مردان در ميان شعله‌هاي آتش کباب شدند.
انگلیسی‌ها برای آنکه به قتل و عام سرخ‌پوستان تسریع بدهند در آمريکاي شمالي در جنگ با سران بومي و سرخ پوست از مواد شيميايي و حمله‌هاي آبله‌اي استفاده کردند؛ از جمله در توطئه معروف به پوتيناک که فرمانده انگليسي به منظور سرکوبي سرخ‌پوستان، دستور استفاده از پتوهاي آبله‌اي را صادر کرد.
انگلیسی‌ها در هند نیز از جنایت‌های بسیاری آفریدند بنا بر برخي آمار و ارقام طي‌ اشغال هند توسط نيروهاي بريتانيا،‌ در دهه ۱۷۷۰م. بيش از ۱۰ ميليون هندي، فقط در ايالت بنگال اين کشور جان خود را از دست دادند که بر اثر قحطي و گرسنگي، بيماري، بدرفتاري و شکنجه به دست نظاميان انگليس و يا
بر اثر فشار کار اجباري بوده است. انگليسي‌ها همه چيز را در هندوستان می‌فروختند. آنها حتي حاکمان ايالت‌ها را با دريافت رشوه به قدرت مي‌رساندند و هندوها را وادار مي‌کردند، گران بخرند و ارزان بفروشند و اين سياست امپرياليستي بود که سبب شد ۳۰ ميليون هندي در کلکته به اوج بدبختي برسند.
«مايک ديويس»، در کتاب خود بنام «هولوکاست ويکتورياي متأخر» که در سال 2001 منتشر شد، ماجراي قحطي‌هايي را روايت مي‌کند که در اثر سياست دولت بريتانيا، چيزي بين 12 تا 29 ميليون هندي را کشت. در زماني‌که خشکسالي، دهقان‌هاي فلات «دکن» در هند را در سال 1876، از هستي ساقط کرد، هندوستان داراي مازاد خالص برنج و گندم بود؛ ولي نايب‌السلطنه انگلستان «لرد ليتون»، اصرار و تأکيد کرد که هيچ چيز نبايد مانع صادرات اين محصول مازاد به انگليس شود. درست زماني که ميليون‌ها نفر در هند از قحطي مي‌مردند، دولت پادشاهي انگلستان، دست به يک عمليّات نظامي براي «جمع‌آوري ماليات‌هاي عقب‌افتاده سال‌هاي خشکسالي» زد و باقي مانده پولي هم که مي‌توانست دهقان‌هاي هندي نجات يافته از مرگ را از قحطي نجات دهد، توسط لرد ليتون صرف هزينه جنگ در افغانستان شد.
سال 1942، قحطي ديگري به دليل تصميم استعماري دولت بريتانيا و شخص چرچيل در هندوستان به وقوع پيوست که در حدود 5 ميليون هندي ديگر را به کام مرگ کشاند. طي سال‌هاي 1942 تا 1944 بين ۵/۳ تا 5 ميليون هندي بر اثر قحطي جان باختند. به دستور چرچيل در اين سال‌ها، تمامي کشتي‌هايي که براي انتقال مواد غذايي به هند استفاده می‌شد، به انتقال تجهيزات و آذوقه براي نيروهاي نظامي انگلستان در شمال آفريقا به کار رفت و بدين‌ترتيب، دوباره قحطي بزرگي در ايالت بنگال هند، جان ميليون‌ها هندي را گرفت.
پس از آنکه مردم هند به رهبری هند به مبارزه با انگلیس برخاسته و به تظاهرات پرداختند با دستور رجينالد داير، ژنرال بريتانيايي که به «قصاب آمريتسار» شهرت يافت، اين تظاهرات به خاک و خون کشيده شد و لکه سياه ديگري در صفحات تاريخ استعماري بريتانيا و انگليس جنايتکار، نقش بست. در نتيجه اين اقدام وحشيانه، 379 مرد و زن و کودک به قتل رسيدند و بيش از 1200 نفر مجروح شدند.
ماجرای صدها مدارس شبانه‌روزی در آمریکای شمالی که مکانی برای تغییر زبان، فرهنگی و... کودکان بومی بود و البته مکان‌های مشابهی در استرالیا نیز وجود داشت، در حقیقت شکنجه‌گاه و قتلگاه کودکان معصومی بوده است که هیچ امکانی برای دفاع از خود نداشتند. این پدیده فاجعه‌بار هنوز به‌طور کامل بررسی نشده است.
دولت استعمارگر فرانسه نیز همین روش را در مستعمرات خود به کار می‌گرفت. در زمان حضور فرانسويان در کانادا قتل‌عام بي‌چون‌وچرا به چشم نمي‌خورد، ولي گاهي جنگ‌هايي بي‌رحمانه به وقوع مي‌پيوست که مستقيما يا غيرمستقيم، براي گروه‌هايي کامل مصيبت بار بود: در کانادا، «ايروکواها» که به طرف مغرب عقب رانده مي‌شوند، قبايل ديگري را قتل‌عام مي‌کنند (600.000 نفر قرباني در هشتاد سال!)؛ در لوئيزيان، ناچزها در 1731- 1730، به‌خاطر طغيانشان، هم چون برده فروخته و پراکنده مي‌شوند.
در سال 1802، ناپلئون، ژنرال «لکلرک» را که با يکي از خواهرانش ازدواج کرده بود، براي سرکوب قيام سياه‌پوستان به هائيتي فرستاد. وي، طي نامه‌اي به ناپلئون در مورد استراتژي نظامي‌ا‌ش براي مهار قيام مي‌نويسد: «به عقيده من بايد تمام مردان و زنان سياهپوست کوه‌نشين را از بين ببريم و فقط کودکان کمتر از دوازده سال را زنده بگذاريم، نيمي از سياهان دشت نشين را هم نابود کنيم و هيچ دورگه‌اي را که بتواند سلاح حمل کند در مستعمره بجا نگذاريم». اين نوشتار به خوبي اوج رذالت و روحيّه جنايت‌کارانه فرانسوي‌ها را در مواجهه با مردمان هائيتي به نمايش مي‌گذارد.
مبارزات مردم الجزایر علیه استعمار فرانسه یکی از دردناک‌ترین گونه‌های مبارزه بود. فرانسویان استعمارگر با انواع روش‌های وحشیانه به سرکوب مردم الجزایر پرداختند. عکس‌های سربازهای فرانسوی با سرهای مجاهدان الجزایری حاکی از اوج قساوت آنها بود. کاری که در عصر ما از داعش دیدیم.
شکنجه و تجاوز به زندانيان و کساني که متهم به همکاري با جبهه آزادي‌بخش الجزاير بودند، از فجیع‌ترين جناياتي است که در کارنامه سياه فرانسوي‌ها ثبت شده است. بنابر گزارش‌هاي منتشر شده، در اين دوران، بازجويي‌ها چنين بود: «نخست، افسر به روش «سنّتي» از زنداني سؤال مي‌کند و او را با مشت و لگد مي‌زند. سپس شکنجه آغاز مي‌شود: آويزان کردن... شکنجه با آب... شوک الکتريکي... سوزاندن (با استفاده از سيگار و غيره)... موارد زندانياني که در اثر اين شکنجه‌ها ديوانه شدند بسيار بود... مظنونين در بين جلسات بازجويي بدون غذا در سلول‌هايي زنداني مي‌شدند، که برخي‌شان به قدري کوچک بود که فرد قادر به دراز کشيدن هم نبود. لازم به ذکر است که برخي از زندانيان نوجوانان بسيار کم سن و سال و يا پيرمرداني با 75، 80 سال بودند».
حاصل این اقدامات وحشیانه فرانسه علیه مردمان الجزایر که سال‌ها طول کشيد، به گفته احمد بن بلا، اين بود که مردم الجزاير يک ميليون و نيم نفر از مبارزانش را از دست داد و نيم ميليون زن بيوه و 350000 نفر يتيم بر جاي ماند.
فرانسه با وجود این همه جنایت علیه آفریقا، با تکیه به منابع آفریقا خود را کشوری پیشرفته می‌پنداشت. تا جایی‌که به قول رئيس‌جمهور پيشين فرانسه، ژاک شيراک در سال 2008: «بدون آفريقا فرانسه به سطح يک کشور جهان سومي نزول مي‌کند.»
یکی از نمونه‌های اخیر جنایات فرانسه نسل کشی در رواندا بود که در سال 1994م. پس از کشته‌شدن رئیس‌جمهور این کشور به وقوع پیوست و نزدیک 800 هزار نفر کشته‌شدند. با این همه نقش دولت فرانسه در این نسل‌کشی دهشتناک آن‌قدر واضح بود که سرانجام امانوئل مکرون بابت نقش دولتش در این زمینه عذرخواهی کرد.
آمریکا نیز در ادامه استعمارگری دیگر دولت‌های غربی جنایت‌های پرشماری را علیه بشریت رقم زده است. کودتاهای مکرر در قرن بیستم در یونان، سوریه، کوبا، ایران، گواتمالا، اندونزی، شیلی و ... که فقط در کودتای شیلی به 30 هزار نفر کشته منجر شد. سیاستمداران و شخصیت‌های بسیاری را ‌ترور کرده است «کيم کو» رهبر مخالفان کره (1949)، تلاش چند باره براي ‌ترور نخست وزير چين «جو انلاي»(دهه 1950)، رئيس‌جمهور اندونزي (1962)، «محمد مصدق» نخست وزير ايران(1951)، رهبر مخالفان فيليپين (دهه 1950)، «جواهر لعل‌نهرو» نخست وزير هند(1955)، «جمال عبدالناصر» رئيس‌جمهور مصر (1957)، رهبر کامبوج(1959)، سرتيپ «عبدالکريم قاسم» رهبر عراق(1960)، فرانسوا پاپاداک رهبر هائيتي(1961)، «پاتريس لومومبا»» نخست وزير کنگو(1961)، «انگو دين ديم» رئيس‌جمهور ويتنام جنوبي(1963)، تلاش‌هاي چندباره براي ‌ترور فيدل کاسترو رئيس جمهور کوبا (دهه 1960)، «فرانسيسکو کامانو» رهبر مخالفان جمهوري دومنيکن (1965)، «چگوارا» (1967)، «موبوته سه.سه.کو» رئيس جمهور زئير(1976)، «مايکل مانلي» نخست‌وزير جامائيکا (1976)، «محمدحسين فضل‌الله» رهبر شيعيان لبنان (1985) همچنین قتل «مارتين لوتر کينگ» رهبر مبارزان سياه پوست آمريکايي (4 آوريل 1968)، قتل «پاک جان وي»، رئيس جمهور وقت کره جنوبي (اکتبر 1979) و مهم‌تر از همه ‌ترور ددمنشانه و بزدلانه سردار شهید قاسم سلیمانی (1398ش).
يکي ديگر از سناريوهاي آمريکايي در مواجهه با ديگر ملت‌ها و با هدف بسط هژموني و مديريت و کنترل جهان، مسئله کنترل جمعيت بوده است. مطابق برخي گزارش‌ها از 1968 تا اوايل قرن جديد آمريکا 17 ميليارد دلار صرف کنترل جمعيت جهان کرده است که نصف آن در آفريقا صرف کشتار مردم شده است. جمعيت و تعداد افراد ملت‌ها و کشورها در طول تاريخ جنبه‌هاي سياسي و امنيتي خاص خود را داشته است. به خصوص در نيمه دوم قرن بيستم نگاه سياسي و امنيتي به موضوع افزايش جمعيت ملت‌ها براي قدرت‌هاي استعماري‌ترس‌آور بوده و آنها را به تکاپو واداشته است. تکاپويي که تا به امروز نيز ادامه داشته و موجب مرگ ميليون‌ها انسان شده است.
نظام آمريکا که خود را بعد از جنگ جهاني دوم صاحب اختيار جهان و ملت‌ها مي‌دانست افزايش جمعيت جهان به خصوص در آفريقا را در تضاد با منافع خود مي‌ديد. طبق اين نگاه با حمايت مالي سرمايه داران آمريکايي از جمله بنياد راکفلر، مطالعات و پژوهش‌هايي براي جلوگيري از افزايش جمعيت و کنترل هدفمند آن در سراسر جهان انجام گرفت. در سال 1948، طي يک قرارداد پژوهشي ميان ارتش آمريكا و دانشگاه «جان هاپكينز» مطالعات براي ارائه‌ يك برنامه‌ هماهنگ جهاني جهت كاهش جمعيت كشورهاي كمتر توسعه يافته شروع شد. به باور برنامه‌ريزان امنيتي وقت آمريکا از جمله «هنري کيسينجر»، پس از پايان جنگ جهاني دوم و به خصوص پس از پايان جنگ سرد، آنچه که امنيت ملي و سيطره جهاني آمريکا را تهديد مي‌کرد رشد جمعيت بومي كشورهاي كمتر توسعه ‌يافته‌ا‌ي بود که داراي منابع غني بودند. افزايش جمعيت جوان اين کشورها خطر بالقوه‌اي براي سياست‌هاي چپاولگرانه آمريکا محسوب مي‌شد. سياست‌مداران آمريکايي يک جنگ جمعيت‌زدايانه را شروع کردند که با نژادپرستي همراه بود و شديدترين جبهه آن در آفريقا فعالت کرد.
تاثيرگذارترين دستورالعمل و طرح اين جنگ جمعيتي به NSSM200 معروف است که مخفف
(National Security Study Memorandum No. 200) بوده و در اوايل دهه هفتاد ميلادي توسط هنري کيسينجر و دستياران او تنظيم شد. اين پروژه روند فزاينده‌ رشد جمعيت جهاني را برخلاف امنيت ملي آمريکا مي‌دانست و استراتژي‌ها و سياست‌هايي براي مديريت جمعيت جهان و‌ترغيب رهبران کشورهاي در حال توسعه براي کاهش روند رشد جمعيت را تبيين مي‌کرد.
یکی از جنگ‌هایی که آمریکا به دنیا تحمیل کرده است جنگ ویتنام است. بعد از جنگ جهاني دوم تاکنون، جنگ ويتنام فاجعه‌بارترين نبرد در تاريخ آمريکا به شمار مي‌رود در جنگ ويتنام، حدود 4 ميليون شهروند غيرنظامي، 1.1 ميليون سرباز ويتنام شمالي،
40 هزار سرباز ويتنام جنوبي جان خود را از دست دادند.
جنایاتی که آمریکا پس از حمله به عراق و به دنبال سقوط صدام در این کشور ایجاد کرده نیز بسیار زیاد است مطابق آمار غیررسمی بیش از یک میلیون عراقی در زمان تا قبل از 1390 کشته‌شدند. پس از آن نیز با بنا به اعتراف هیلاری کلینتون داعش توسط آمریکا ایجاد شد و جنایاتی که طی یک دهه گذشته به منطقه غرب آسیا تحمیل شده است حاصل اقدامات مستقیم آمریکاست.
آنچه در این نوشتار آمد یک نکته از صدهزاران جنایت غرب در پنج قرن گذشته است. اگر رسانه ملی به وظیفه خود در بازگویی این جنایات به خوبی عمل کند هیچگاه سیاستمداران غرب‌گرا نمی‌توانند یک ملت را به بهانه ارتباط با دنیا به سوی غرب فرابخوانند ما در یک دهه گذشته تاوان بسیار سختی از کدخداپرستی عده‌‌ای غرب‌گرا داده‌ایم پس از این باید راه فریب افکار عمومی از طریق ارتباط با جهانخواران بسته شود. بر این اساس نمایش مستندهایی مانند «بازگشت جمجمه‌ها»- که اخیرا در شبکه مستند پخش شد- امری بسیار ضروری است و باید دهها و صدها مستند دیگر در این زمینه در شبکه‌های پرمخاطب به روی آنتن برود تا مردم بدانند ذات غرب براساس خونریزی و غارتگری است و تک‌تک خشت‌های تمدن غرب به خون شرقیان و سیاهان و سرخپوستان آغشته است و ثروت آنها حاصل غارت اموال مردم دنیاست و کسانی که ما را به دوستی با جهانخواران دعوت می‌کنند دوست مردم ایران نیستند و - چه بخواهند و چه نخواهند- در واقع کارگزاران استعمار هستند.
این نوشتار را با کلام دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن خاتمه می‌دهم: «یکی از گردشگاه‌های شبانۀ لندن، کنارۀ تیمز است. هر گذرنده‌ای که در شبی از شبهای خوش تابستانی از پل واترلو تا پل وست‌مینستر را بپیماید، دو سوی رودخانه هزاران چراغ می‌بیند که رود مهیب سیاهدرون را در پرتو خود غرقه کرده‌اند و بدنۀ کاخ شهرداری لندن و بنای زیبای فستیوال هال را چون عروسی آراسته‌اند.
کران تا کران، گذرگاه‌ها و پل‌ها و بناها و درخت‌ها و چمن‌ها گویی در حریر فروزان نارنجی رنگی پیچیده شده. نور از بس فراوان و پهناور است چنین می‌نماید که از چشمۀ مرموز پایان ناپذیری به بیرون
می‌تراود.
من هر بار که از جلو آن رشته‌های چراغ که چون گردنبندهایی از یاقوت زرد بودند، عبور می‌کردم، بی‌اختیار اندیشه‌ای در خاطرم می‌گذشت، اندیشه‌ای عجیب که شاید بر ضمیر بسیاری شرقیان گذشته ‌باشد؛ با خود می‌گفتم: چه هزاران هزار چراغ کلبه‌ها در آسیا و آفریقا فرو مرده‌است تا این چراغ‌ها توانسته است روشن گردد. چه بسیار تیره روزی‌ها که زایندۀ این شب‌های درخشان است.