kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۳۵۸۰
تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱۴۰۰ - ۲۱:۱۲
گفت‎‌وگوی کیهان با حجت‌الاسلام علی شیرازی

حاج قاسـم داعش را شکست داداما نمی‌خواست از او تقدیر شود

 

محمدحسین حمزه
در صفحه دل از حاج قاسم یادها و یادگاری‌های بسیاری دارد. از فروردین 61 در حمیدیه اهواز تا دی 98. حجت‌الاسلام علی شیرازی وقتی به عنوان روحانی از منطقه‌ 10 تهران به اهواز اعزام شد و به تیپ ثارالله(ع) رفت، با سردار سلیمانی روبرو شد و عشق او از همانجا به دلش نشست. فروردین 65 حاج قاسم مسئولیت تبلیغات لشکر را به او سپرد. در سال 1390 به خواست سردار سلیمانی، مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد، هشت سال او را همراهی کرد و حیات و مجاهدت آن سردار پرافتخار اسلام را به تماشا نشست. در ایام سالگرد شهادت حاج قاسم مهمان او شدیم تا مشاهداتش را از رصد ستاره دنباله‌داری بگوید که در سرزمین‌های مقاومت طلوع کرد، با فروغش چشم فتنه را کور کرد و دل‌های مظلومان را لبریز از روشنایی.

*حاج آقا! اولین بار کی و کجا با
حاج قاسم آشنا شدید؟
من در فروردین سال 1361 در حمیدیه‌ خوزستان، قبل از عملیات بیت المقدس با حاج قاسم آشنا شدم. من به عنوان طلبه از منطقه‌ 10 تهران به اهواز اعزام شدم. آنجا تازه فهمیدیم تیپ کرمانی‌ها شکل پذیرفته، به تیپ ثارالله(ع) رفتم و آنجا با سردار سلیمانی روبرو و آشنا شدم.
*حاج قاسم سال 98 با حاج قاسم
سال 61 چه تفاوتی داشت؟
حاج قاسم سال 98 با حاج قاسم سال 61 خیلی تفاوت داشت. حاج قاسم سال 61 را هنوز مردم استان کرمان هم نمی‌شناختند. خود من هم او را نمی‌شناختم. حاج قاسم سال 98 را تمام مردم دنیا می‌شناختند. اما حاج قاسم سال 98 متواضع‌تر از حاج قاسم سال 61 بود. هرچه از نظر جهانی رشد کرد و شهرت پیدا کرد، روی هوای نفسش بیشتر پا گذاشت. این یک تفاوت بود، تفاوت‌ها زیاد هستند. اگر ما بخواهیم در مدرسه‌ عشق و عرفان و معرفت و خودسازی تعریف کنیم، حاج قاسم سال 61 در پلکان اول عروج است، حاج قاسم سال 98 در پلکان انتهایی عروج. خدا را می‌بیند و دیگر از این دنیا سیر شده است.
*ارتباط و نوع برخورد حاج قاسم عزیز با نیروهایشان چطور بود؟
ارتباط با نیروها چه در دوران جنگ، چه بعد از جنگ و چه در نیروی قدس دو حالت داشت. با همه رفیق بود. دلسوز بود. کار دیگران را کار خودش می‌دانست. برای حل مشکل از کار خودش بیشتر به کار دیگران توجه می‌کرد اما در کار هم جدی بود. اگر کسی کار را انجام نمی‌داد، محکم برخورد می‌کرد. مثلاً در عملیات کربلای 5 که الان در آستانه‌ سالگرد این عملیات هستیم، آقای حسین‌زاده که رئیس بانک رسالت هست، مسئول مهندسی لشکر ثارالله(ع) بود. آن زمان من مسئول تبلیغات لشکر ثارالله(ع) بودم. در عملیات به آقای حسین زاده و یکی از مسئولین ستاد لشکر گفت اگر شما می‌توانستید سنگرهای محکم‌تر بسازید که بچه‌های مردم کمتر آسیب ببینند و این کار را انجام ندادید، من روز قیامت یقه‌تان را می‌گیرم. در بحث فرماندهی و حفظ جان افراد محکم بود اما در رفاقت؛ در فروردین سال 1366 نیروهای لشکر در سد دز بودند، کنار سد دز یک کوهی هست که در دل این کوه یک غاری هست، آب خنک بیرون می‌آید. در خوزستان به آن گرمی این آب خنک است. همه‌ خانواده‌های فرماندهان را آنجا جمع کرد. خود حاج قاسم آشپز شد. غذا درست کرد و به اینها داد میل کردند. با نیروها این گونه برخورد می‌کرد. فرماندهی نمی‌کرد. این حرکت را تا پایان زندگی هم داشت. سالی یکبار همه را جمع می‌کرد. افطاری می‌داد. خودش سر تک‌تک میزها می‌آمد. با بچه‌ها صحبت می‌کرد و عکس می‌گرفت. رفتارش در خانه هم همین بود. حاج قاسم سال 98 صبح جمعه در خانه غذای محلی با تخم مرغ درست می‌کرد. می‌گفت غیر از من کسی بلد نیست. خودش غذا را درست می‌کرد. سفره را پهن می‌کرد، به بچه‌ها می‌گفت بنشینید غذا بخورید.
*اگر بخواهید مهم‌ترین خصوصیت سردار سلیمانی را ذکر کنید به نظرتان چیست؟
مهم‌ترین خصوصیت حاج قاسم اخلاص او بود. هیچ کجا خودی ندید و اگر می‌خواست مورد تقدیر قرار بگیرد، دنبال مطرح کردن نبود. چندین ماه بنا بود بعد از سقوط داعش از فرماندهان نیرو تقدیر شود. چندین ماه زیر بار نرفت. می‌گفت می‌خواهند از من تقدیر کنند و نمی‌خواهم از من تقدیر شود. حضرت آقا فرمودند باید تقدیر شود. با حضرت آقا شرط کرد. خدمت رهبر معظم انقلاب رفت و گفت به شرطی می‌پذیرم که رسانه‌ای نشود. هیچ زمانی خودش را ندید. در عملیات‌های دوران جنگ، در سوریه، عراق و لبنان خودش را ندید. تا کجا؟ تا لحظه‌ شهادت. شهید هم که شد، یوسف اللهی را بزرگ کرد. گفت مرا کنار حسین یوسف اللهی دفن کنید. الآن همه جا بحث یوسف اللهی هست که او چه کسی است. حاج قاسم گفت می‌خواهم کنار او باشم. حسین یکی از نیروهای عارف لشکر ثارالله(ع) بود. او مسئول اطلاعات عملیات لشکر ثارالله(ع) بود که در عملیات والفجر 8 شهید شد. در جامعه خیلی‌ها هستند نمی‌دانند حسین یوسف اللهی کیست. به نظرم خودش را پشت سر حسین یوسف اللهی پنهان کرد تا قاسم مطرح نباشد و گفت روی قبر من بنویسید سرباز قاسم سلیمانی. سرلشکر و سپهبد و فرمانده نیروی قدس نه. من یک سرباز بودم. سال 96 در پاسخ به کسی که از او درخواست کرد کاندیدای ریاست جمهوری شود، نوشت من سرباز صفر هستم و یک سرباز صفر باید سر پست نگهبانی‌اش باشد نه دنبال ریاست جمهوری.
*با توجه به رابطه و مراوده‌ طولانی حضرتعالی با حاج قاسم به نظر شما مشی و مرام ایشان در زمینه‌ مسائل اجتماعی و سیاست داخلی چه بود؟ اصلاً این موضوعات چه جایگاه و اولویتی داشت برای کسی که تمرکزش در مباحث منطقه بود؟
یکی از خصلت‌های شهید سلیمانی که باید بعد از اخلاص این نکته را اشاره کنم، ولایت پذیری او بود. هر حرفی که مقام معظم رهبری می‌زد می‌خواست اجرایی کند. به نظرم این مقوله هم به این بُعد توجه داشت که حضرت آقا
فرمودند جذب حداکثری. تمام تلاش او این بود که همه‌ افراد را گرد محور ولایت جمع کند. حتی در سخنرانی می‌گوید و در نوشته‌ها می‌نویسد از هر جناحی هستید اگر می‌خواهید انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بماند باید گرد محور ولایت حرکت کنیم. بارها در محضر علماء رفتیم. در محضر مراجع تقلید حرفش این بود اگر می‌خواهید اسلام بماند، همه‌ شما باید از رهبر معظم انقلاب اسلامی حمایت کنید.
*سردار سلیمانی عزیز حدود 2 دهه فرمانده نیروی قدس بود و تحولات گسترده‌ و عمیقی در غرب آسیا رقم زد. مهمترین ویژگی‌های فرماندهی و مدیریت ایشان را چه می‌دانید؟
یکی از ویژگی‌های بارز ایشان در بحث مدیریتی دلسوزی نسبت به زیر دستانش بود. توجه به همه‌ ابعاد داشت. همه جانبه‌نگر بود. به تسلیحات، آموزش و خانواده‌‌ توجه داشت. کسی که تحت فرماندهی حاج قاسم بود، باور داشت اگر یک جایی یک تشری هم بزند، این تشر برای خدا است، برای هوای نفس نیست. اگر در میدان تشر می‌زد، بعد از عملیات در صحنه می‌آمد و عذرخواهی می‌کرد و گرم می‌گرفت، نشست و برخاست داشت. هیج جا بدون حضور خودش کار را نمی‌بست چون می‌دانست در مسیری حرکت می‌کند که نیروهایی که در اختیار او هستند، امانت الهی دست او هستند. مواظب بود تا آنجا که می‌شود کمتر آسیب ببینند و تا خودش وارد میدان شناسایی نمی‌شد، اجازه نمی‌داد آن عملیات شکل بگیرد. خودش در حساس‌ترین نقطه‌ها می‌رفت و شناسایی انجام می‌داد. حتی در جایی که به دیگران اجازه نمی‌داد جلوتر بروند، خودش جلوتر می‌رفت شناسایی می‌کرد و می‌آمد. در حلب وقتی نیروها در محاصره بودند، خودش را به آب و آتش می‌زد و در خطر قرار می‌داد. با هر وسیله‌ای بود خودش را به جمع نیروهایش می‌رساند. در حلب در منطقه‌ای ضریب سقوط هلی‌کوپتر بالا بود، منطقه دست داعش بود و حلب در محاصره‌ داعش بود. حاج قاسم سوار هلی‌کوپتر شد و دستور داد هلی‌کوپتر در حلب بنشیند. آمد در حلب نشست و با این حرکت امید را به نیروهایش برگرداند. به آنها روحیه داد. ایستادند، جنگیدند و حلب را آزاد
کردند.
*ارتباط ایشان با خانواده‌ شهدا و جانبازان و به‌طور کلی بچه‌های جبهه و جنگ چطور بود؟
در رابطه با خانواده شهدا، در دوران جنگ اگر عملیات تمام می‌شد، حاج قاسم به کرمان می‌آمد و به منزل شهدا سرکشی می‌کرد. این ارتباط تا آخرین روز حیاتش، 12 دی ماه 98 ادامه داشت. حتی از سوریه تلفنی با خانواده‌های شهدا تماس می‌گرفت و با آنها صحبت می‌کرد. برخوردش با بچه‌های شهدا برخورد پدر با فرزند بود. به خانه‌ آنها می‌رفت و آنها به خانه‌ حاج قاسم
می‌رفتند. نشست و برخاست داشت و هدیه می‌برد. حرفشان را گوش می‌داد. مشکلی داشتند حل می‌کرد. گاهی اگر بعضی از خانواده‌ شهدا مریض می‌شدند، بچه‌شان مریض می‌شد، حتی نوه‌ شهید مریض می‌شد، حاج قاسم آنها را عیادت می‌کرد. گاهی به بیمارستان می‌آمد. می‌ایستاد تا پزشک ببیند. اگر عملی داشتند، عمل کنند. بعد که به هوش می‌آمد، حاج قاسم از بیمارستان بیرون می‌آمد. خیلی خودمانی با بچه‌های شهدا برخورد می‌کرد. بارها می‌دیدم به منزل شهدا می‌رفت، بچه‌ها مثل اینکه پدرشان آمده است. وقتی حاج قاسم شهید شد، بعضی از بچه‌های شهدا زنگ زدند یا پیام دادند تا زمانی که حاج قاسم بود، احساس بی‌پدری نمی‌کردیم. الان احساس بی‌پدری می‌کنیم. دیگر یتیم شده‌ایم. این برخوردش با خانواده‌ شهدا بود.
*خبر شهادت حاج قاسم را کجا و چطور دریافت کردید و چه حس و حالی داشتید؟
عشق و محبت من به حاج قاسم طوری بود که رهبر معظم انقلاب هم نسبت به آن مطلع بودند. حتی یکبار ایشان دستور دادند من به سوریه نروم. حاج قاسم گفته بود بگذارید برود فوقش کشته می‌شود. آقا فرمودند فلانی تو را خیلی دوست دارد. او روی مزاح گفته بود، راه را باز کنید ما به سوریه برویم. رفاقت به حدی بود که من بارها به حاج قاسم گفتم حاضرم شهید شوم ولی تو بمانی چون عشق آقا را به تو می‌دانم و می‌دانم اگر بروی آقا اذیت می‌شوند. وقتی ایشان شهید شد، خبر ساعت 3 نصف شب به من رسید گرچه بیدار بودم. سردار شریف به من زنگ زد که این خبر روی سایت‌های دشمن خارجی منتشر شده، درست است یا نه؟ هنوز در داخل این خبر منتشر نشده بود. من به آقای شریف، مسئول روابط عمومی سپاه گفتم زنگ می‌زنم خبر می‌گیرم و می‌گویم. به نیروی قدس زنگ زدم. سردار قاآنی آنجا بود و خبر تأیید شد. مثل یک پتکی بر سر من بود. همان لحظه که حرکت کردم به نیروی قدس آمدم، در مسیر نیم ساعت اشک می‌ریختم تا به نیروی قدس برای برنامه‌ریزی مراسم‌ها و تشییع رسیدم.
*سپاسگزارم از وقتی که اختصاص دادید و مطالب ارزشمندی که بیان داشتید.