مـولوی مـا را به خویشتن خویش فــرا میخوانـد
اشاره:
26 آذر ماه سالروز وفات جلال الدین محمد بلخی، معروف به مولوی، شاعر بلندآوازه پارسیگوی است. شاعری که همانند بزرگانی همچون حافظ و سعدی و عطار و فردوسی با مرگ خود در قرن هفتم هجری به پایان نرسید، بلکه آثار و مآثری که از خویش برجای نهاد، حیاتی جاودانه یافت.
به مناسبت 26 آذر –جمعه پیش- سالگشت ارتحال این شاعر و عارف بزرگ ایرانی، گفتوگویی با دکتر رضاحمیدی کارشناس مسائل فرهنگی و ادبی و دبیر جشنواره بینالمللی شعر فجر انجام دادهایم که تقدیم شما خوانندگان فرهیخته کیهان میشود.
* در طلیعه گفتوگو و بهعنوان سخن آغازین بفرمایید که چرا هنوز هم جهان به افکار مولانا نیاز دارد و بعد از گذشت هفت قرن هنوز آثار این عارف و شاعر برای جامعه بشری تازگی دارد؟
- ضمن عرض سلام و درود به محضر خوانندگان محترم و شما که این فرصت را در اختیار بنده قرار دادید. باید عرض کنم که در حدود هفتصد سال گذشته، هیچ شرحی بر آثار مولوی تدوین و تالیف نشده بود؛ ولی در این هفتاد سال اخیر دهها شرح و تفسیر از سوی دانشگاهیان و حوزویان و محققان به رشته تحریر درآمده است و این خود حکایتگر این نکته ظریف است که عصر مولوی و عصر فعلی به عنصر امید و معنویت بسیار نیازمند میباشد و این شرحها نشان از نیاز امروز بشریت به افکار مولاناست.
مولوی فقط با مردم عصر و نسل خویش سخن نگفته است، سخن ایشان با تمامی انسانهای طول تاریخ گذشته و آینده است، چرا که مولوی، سرشت و ماهیت مشترک همه انسانها را مخاطب ساخته است و به مرز و جغرافیای خاص و آیین و فرهنگ گروهی خاص، کاری ندارد، بلکه دغدغهمندی وی برای همه آحاد بشر و همه نسلها در تمامی عصرهاست.امروزه در این دنیایی که خلق روی زمین گرفتار منیت و تعصب و نادانی و جهل و سرگشتگی شدهاند، این آثار مولاناست که به هنریترین شکل، روانشناسانهترین نوع برخورد؛ مهربانانهترین نوع نگاه، راه انسانیت؛ دینداری؛ از هر دینی و تسامح و تحمل را و خلاصه نیازهای روحی روانی جهان معاصر ما را از فراز هفتصد سال فریاد میزند و پاسخ میگوید.
* مولوی در حکایتهای مثنوی معنوی بیشتر نگاه آموزشی به مسائل دارد یا نگاه معرفتی؟
- وقتی نگاهی اجمالی به حکایتهای مثنوی معنوی بيندازيم، خواهیم دریافت که این حکایات به دو گونه است: برخی از آنها معرفتی و آموزشی است و برخی هم معنوی و انگیزشی. با نگاه معرفتی و آموزشی بر دانستههای ما افزوده میشود؛ اما نوع دوم یعنی معنوی و انگیزشی است و برای تصفیه و غبارروبی از ساحت روح انسان میباشد؛ مانند ذکر و تلقین.
داستانهای انگیزشی، آنچه را که ما میدانیم، از سطح بیرون ذهن ما به سویدای قلب ما میکشاند و بیش از مغز با قلب و روح ما کار دارد. داستان شیخ احمد خضرویه در مثنوی از این دست حکایت و تمثیل است.
*چه نسبتی بین اخلاق و معرفت در نگاه مولوی وجود دارد؟
- مولوی در مثنوی معنوی، بسیار دربارۀ نسبت اخلاق و معرفت سخن گفته است. در باور و اعتقاد ایشان، راستی نتیجۀ درستی است. در جایی میگوید: اگر یک موی کژ در وجود تو باشد، آسمان بدان بزرگی از چشم تو پنهان میشود.
موی کژ چون پردۀ گردون شود
چون سراپای تو کژ شد چون شود
پاکیزگی درون و رهایی دل از بند رذیلتها، تأثیری شگرف بر ساحت معرفت آدمی دارد. دانایی در گرو رهایی است و رهایی در گرو عشق؛ زیرا آدمی یا عاشق است یا حریص و بخیل و متکبر و کینهورز و شهرتطلب و قدرتپرست، و تا وقتی که این چنین است، طعم حقیقت و حیرت را نمیچشد، حتی اگر علامۀ دهر باشد. مقام عشق چنان رفیع است که نیازی به معشوق ندارد. عاشق یعنی کسی که عشق دارد، نه معشوق. بدون معشوق هم میتوان عاشق بود و بر خرمن رذیلتها آتش افکند:
شاد باشای عشق خوشسودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
آدمی تا در دام حرص و نخوت است، حقیقت را کژ میبیند و این کژی با او است تا آن روز که کلاه نخوت از سر بردارد و بپذیرد که سراپا نیاز و نادانی است؛ بپذیرد و به بانگ بلند بگوید:
چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشم میم
* مولوی اگر در عصر حاضر میزیست چه پیام و پند واندرز به مردم میداد و گمشده مردم را در چه مسائلی میدید؟
- اگر مولوی امروز در بین مردم بود، مردم را به درون خودشان متوجه و دعوت
مینمود.
متاسفانه اشتباه ما این است که «خود» را اشتباه گرفتهایم و از حقیقت خود فرسنگها فاصله پیدا کردهایم. مولوی در حکایتی در مثنوی معنوی میگوید: فردی بود که مدتهای مدید به کار تجارت و داد و ستد مشغول بود تا ثروتی فراهم سازد و بتواند در زمینی که خریده بود، کاخی بسازد. بعد از چند سال تلاش، با ثروتی که بهدست آورد، رفت و کاخی مجلل ساخت. روزی که میخواست به آن کاخ برود، متوجه شد بجای زمین خودش، به اشتباه در زمین همسایه این کاخ را بنا نموده است! مولوی از نقل این حکایت نتیجه میگیرد که: دو زمین کنار هم هست، یکی «زمین تن» و دیگری «زمین روان». ما عمری در آبادی «زمین تن» کوشیدهایم:
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
گوهر جان را نیابی فربهی
ما تن و جان را با هم اشتباه گرفتهایم و به کار تن پرداختهایم و از درون غفلت کرده و برون را نگریستهایم.
مولوی ما را دعوت میکند به خویشتن خویش رجعت کنیم و با خود آشتی کنیم. در این دنیایی که به عصر اطلاعات و عصر ارتباطات مشهور شده و تکنولوژی، رشدی اعجابآور یافته و ره هزاران ساله را یک ساعته طی نموده است، بجای اینکه به مدد انسان بیاید و او را به خودش نزدیک سازد، متاسفانه ایجاد فاصلههای وحشتناکی نموده است و مردمان در میان جمع هم احساس تنهایی میکنند و هر کدام یک جور معما شدهاند، هم تنها، هم در این تنهایی از خویش واقعی خود هم غافل شده و گرفتار افسردگیاند و اگر احساس شادی هم دارند، از نوع کاذب است. هر چه را که بخواهیم در فطرت و نهاد ما خداوند نهاده است و با مطالعه وجودمان به کمالات و معرفت و معنویت بیشتری میتوانیم برسیم و نباید نگاه به بیرون از خویشتن خویش داشته
باشیم.
به قول حافظ شیرازی؛
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
ما از داشتههایمان که درجه یک هستند، بیخبریم و دست گدایی به کالای دیگران که از نوع سه و چهار هستند، دراز کردهایم.
* میزان تأثیرپذیری مثنوی معنوی از قرآن چقدر است؟
- مولانا نماینده دینی است که مهمترین اثرش مثنوی، تفسیرکننده مسایل حکمی و فلسفی قرآن است.اگر قرآن نبود مثنوی هرگز سروده نمیشد. صدها کتاب در این باره نوشته شده است، در این موضوع مهمترین کتاب را استاد بدیع الزمان فروزانفر تألیف نموده است و بهترین نظر را هم درخصوص جناب مولانا، بنظرم مرحوم شیخ بهایی داده است، ایشان فرمودهاند:
من نگویم که آن عالی جناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنـوی معنــوی مولــوی
هست قرآنـی بـه لفـظ پهلـوی
*شما در سالهای متمادی با شخصیتهای حوزوی از جمله علامه حسن زاده
آملی، علامه سید جلال الدین آشتیانی و علامه محمدتقی جعفری که هر سه به سرای باقی شتافتهاند، در ارتباط بودهاید، نظر این بزرگان درخصوص مولوی چه بود؟
- به هر حال علاّمه حسن زاده و علامه جعفری و علامه سيّد جلالالدين آشتيانی، رَفَع الله
مقامهم العالي با عبارتی چون «عارف رومی» «ملای رومی» و... از او ياد میكنند و در آثارشان بارها از وی به بزرگي ياد كردهاند كه نمونههايی را يادآور میشوم.
علاّمه حسن زاده، در جای جای كتب و رسالات منتشر شده از ايشان، از مولوی با عنوان «عارف رومی»ياد میكنند و درباره این ایشان فرمودهاند:
«اين آقايان همه از مفاخر عالم علم و ادبيّات و فرهنگ و شعر و شاعری هستند و آنها بزرگانی هستند كه نوعاً معارف قرآنی و مضامين عرفانی و نكات و مدارج انسانی را در سير و سلوک، اعتلا و ارتقای انسان به نظم درآوردهاند» و همچنين تأكيد میكنند كه امثال حافظ و مولوی، عالم به تمام علوم از قبيل فقه، اصول، حديث، فلسفه بودند. ولی بعدها بيشتر در جنبه شعر شهرت پيدا كردند.
مرحوم استاد سيّد جلال الدين آشتيانی هم گاهی از وی به «عارف و كاشف و محقّق متبحّر مولانا جلال الدين رومی»و گاهی به «شيخ عارف كامل، مولانا جلال الدين رومی» تعبير میكند و چنين او را میستايد.
علامه محمدتقی جعفری هم شرح مفصل 15جلدی بر مثنوی معنوی نوشته است و این میزان وقت گذاری نشان از اهمیت ایشان به این اثر بلند عرفانی است، در جلد ۱۴ «ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه» خود نوشته است: «اگر با یک نظر محققانه، نه با مطالعات سطحی برای اشباع ذوق ادبی، در طرز تفکرات جلالالدین محمد مولوی وارد شویم و به طور دقیق منابع و تکیهگاههای اندیشهها و تجسمات این مغز و روان شگفتانگیز را مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید این انسان، چگونه همزمان با تفکرات علمی محض و جهانبینی کلی که بر مبنای حواس و تعقل استوار است، در اقیانوس مواج از دریافتهای عرفانی و وجد و هیجان ربانی غوطهور شده است. آنچه که اینجانب در نتیجه تفسیر، نقد و تحلیل مثنوی به دست آوردهام، حدود ۵۰۰ مسئله علمی محض و صدها اصول و مسایل جهانبینی و شناختهای روانی و اخلاقی است.» او در جای دیگر درباره مولوی گفته است: «او را من از ملاصدرا خیلی بالاتر میبینم. از یک جهت از ابنسینا هم بالاتر است.»
*نقش شمس در تحول روحی و فکری مولانا به چه میزان بود و اگر این ملاقات صورت نمیگرفت، امروز مولانا در چه جایگاه و مقامی بود؟
- درخصوص نحوه دیدار، روایتها متفاوت است و بنده ورودی به این موضوع نمیکنم و این روایتها در دسترس است و هرکس مایل باشد، منابع فراوان است.
اما نقش شمس در تحول مولانا، نقشی بیمانند و عظیم است و مانند دیدار حضرت خضر نبی و حضرت موسی است و اگر این ملاقات نبود، ما امروز نامی از مولانا نمیشنیدیم و همین طور از شمس هم نامی در میان نبود، این دو شخصیت در هم تاثیر گذاشتند و متحول شدند و
ماندگار.
این عشق مولانا و شمس، دوسویه است؛ یعنی مولانا به شمس و شمس به مولانا.
مولانا متاثر از تابش خورشید شمس، گداخته شده و در عشق به درجهای از کمال رسیده بود که شمس را در درون جان خود یافته و خود شمس شده و شمس نیز او شده بود.
شمس در واقع کیمیاگری بود که نهال ناب عرفان و محبت «یحبهم و یحبونه» را در اعماق جان مولوی کاشت. او کیمیاگری بود که از مس وجود جلال الدین طلای ناب 24 عیار ساخت. انقلاب درونی مولوی را میتوان ناشی از تاثیرات عرفانی شمس بر ایشان دانست. انقلابی که باعث شد تا مولوی از نو متولد گردد و همای سعادت بر روی وی بال بگستراند.
مولانا یک فقیه و عالم علوم دینی بود که پس از ملاقات با شمس، از کنج قیل و قال به دنیای پر گنج ذوق و حال راه یافت.
شمس به مولانا آموخت که آنچه در سر است، سرسری است؛ اما آنچه با حقیقت انسان میآمیزد، او را دیگرگون میکند.
*یعنی شمس باعث شد که ایشان پا به دنیای شعر گذارد و بتواند بیش از 50 هزار بیت شعر عرفانی و عاشقانه بگوید؟
- مولانا ذوق و طبع شعری داشت، و به آثار شاعران عصر خود و پیش از آن تسلط کافی داشت ولی تا قبل از دیدار با شمس، آن را ظهور و بروز نمیداد و اینکه عالمی فقیه شعر بگوید، زیبنده در میان مردم آن دوران محسوب نمیشد و شأن و منزلت عالمیاش را زیر سؤال میبرد و این ملاقات باعث شد، مولانا تمام کتابها و درس و بحث را کنار گذارد و به عرفان و سلوک بپردازد و از ظاهر به باطن برسد.
*در پایان اگر به نکتهای تمایل دارید بیان کنید که در سؤالات نبود به صورت مختصر استفاده میکنیم.
- فقط به این نکته اشاره میکنم که متاسفانه ذائقه مردم ما و بخصوص جوانان حداقل در حوزه فرهنگ و هنر و ادب تنزل پیدا کرده و فستفودی شده و این روند به فرهنگ این کشور که قدمت کهنی به درازای تاریخ دارد، لطمه شدیدی وارد خواهد ساخت. هم خانوادهها و هم متولیان امر باید به داد فرهنگ برسند، باید به ادبیات برگردند، آثار سعدی، مولوی، فردوسی، عطار و نظامی و سناییها، همه حکمت و همه درس زندگی و انسانیت هستند و برای ساختن خود و جامعه راهی جز بازگشت به این متون و گذشته خود نداریم، تا با ملات گذشته، حلاوت آینده را
بسازیم.