یک شهید، یک خاطره
هزار ماشاءالله سالمم...
مریم عرفانیان
اگر بگویم تمام بدنش مجروح بود و ترکش داشت اغراق نکردهام. هر بار که از جبهه میآمد جراحتی جدید داشت، بااینحال همیشه خودش کلید میانداخت و در حیاط را باز میکرد. آنوقت با لبخند سراغ ما میآمد و احوالپرسی میکرد. بعد موقع وضو گرفتنش میفهمیدیم که مثلاً روی دستهایش زخمی هست! صورتش مجروح شده بود و رد بخیه روی گونهاش مانده بود. به او گفتم: «مادر جان! به نظرم دیگر جای سالم در بدن نداری سرت که ترکشخورده، نزدیک قلبت که دو تا ترکش هست. ریهات رو که باید جراحی کنند تو رو به خدا دیگر جبهه نرو...»
میخندید و میگفت: «ای مادر جان بعضیها با پای قطعشده و چشم از دست رفته به جبهه میآیند من که هزار ماشاءالله سالمم...»
خاطرهای از شهید ولیالله چراغچی مسجدی
راوی: فخری معین درباری، مادر شهید