افتخار میکنم خانوادهام در راه اسلام به شهادت رسیدند
شهید مدافع حرم علی صادقی (دراجی) متولد و بزرگ شده ایران و از شیعیان پاک و شجاع عراقی بود. پدرش، ابومیثم از رژیم بعث عراق بیزار بود و در دوران دفاع مقدس به ایران آمد و دوشادوش سپاه ایران مقابل ارتش بعثی عراق جنگید. ابومیثم از فرماندهان سپاه بدر بود که سال 1380 توسط نیروهای بعثی به شهادت رسید. علی همانند پدرش غیرت و شجاعت را آموخت و پس از شهادت او علاقه داشت که ادامهدهنده راهش باشد. با آغاز جنگ سوریه پیگیر درگیریهای آن کشور و مشکلات آنجا شد. او با وجود آنکه دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه شهید بهشتی(ره) بود، دفاع از حریم اهلبیت و ناموس مسلمانان را وظیفه خود دید و از طریق کتائب سیدالشهداء عازم سوریه شد. سالروز تولد شهید علی صادقی
بهانهای شد تا با برادر او که تنها بازمانده خانواده پنج نفرهشان است به صحبت بنشینیم و مروری بر سرگذشت پدر، مادر و برادرانش کنیم.
زهرا قربانی
آقای صادقی اهل کجا هستید؟
متولد و بزرگ شده ایران هستم و پدرم اصالتاً عراقی و مادرم ایرانی بود.
فامیلی شما صادقی است یا دراجی؟
فامیلی اصلی ما دراجی است اما ما را با فامیلی مستعار پدرمان، صادقی میشناسند.
چه زمانی به ایران آمدید؟
پدر از فرماندهان سپاه بدر و از مخالفان رژیم صدام بود، به همین دلیل سال 1361 به ایران آمد و دوشادوش ایرانیان با رژیم بعث عراق مبارزه کرد.
با مادرتان چگونه آشنا شدند؟
دایی من همرزم پدرم بود و از این طریق با مادرم آشنا شد.
از پدرتان برایما بگویید، چگونه به شهادت رسیدند؟
پدر فرمانده عملیاتهای مهمی از جمله سوءقصد به عدی پسر صدام بود. ایشان در سال 1380 اسیر شدند. روزی که پدر اسیر شدند شبکههای معاند از جمله بیبیسی خبر دستگیریشان را پوشش داد. آخرین خبری که از ایشان به دستمان رسید، در زندان ابوقریب بود. شنیدهها حاکی از آن است که پدرم توسط دولت صدام به شهادت رسیده است.
پس از شهادت پدر در ایران ماندید؟
بله. مدتی را در کرمانشاه بودیم و سپس به تهران آمدیم.
چند فرزند هستید؟
ما سه برادر بودیم. مادرم در سال 1388 به همراه برادر بزرگترم هنگام بازگشت از سفر کربلا در جاده اندیمشک تصادف و فوت کردند و از خانواده ما، فقط من و علی ماندیم که ایشان هم در جنگ سوریه به شهادت رسیدند.
علی متولد چه سالی بود؟
24 آبان 1368.
از ویژگیهای اخلاقی برادرتان بگویید.
علی همیشه تلاش میکرد کاری را انجام دهد که موجب سربلندی خانواده شود و بعد از شهادت پدرمان پشتیبان خانوادهمان بود. او در درسهایش همیشه نمرات عالی کسب میکرد و اهل ورزش هم بود. برادرم انسان موفقی بود و دست به هر کاری که میزد سربلند به اتمام میرساند. او دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه شهید بهشتی بود.
در کارهای فرهنگی شرکت داشت؟
علی چندین مرتبه برای شرکت در بسیج اقدام کرد اما به دلیل نداشتن شناسنامه ایرانی او را عضو بسیج نکردند. همیشه سعی میکرد در کارهای خیری که ثوابش جاری است مانند کمک برای ساخت مسجد شرکت کند. او شیفته آیتالله خامنهای بود. به خاطر دارم هنگامی که به سن تکلیف رسیدم و در مورد مرجع تقلید از او راهنمایی خواستم، حضرتآقا را به عنوان مرجع اعلم معرفی کرد و سپس از ویژگی های منحصر به فردشان به من توضیحاتی داد. از اینکه اطلاعات زیادی از حضرتآقا داشت، بسیار شگفتزده شدم. امام خمینی(ره) را هم بسیار دوست داشت و کتاب خاطراتشان را هم تهیه کرده بود. برادرم انقلاب اسلامی را یک انقلاب شکوهمند میدانست.
علاقه نداشتید که به عراق بازگردید؟
علی اعتقادی به مرزها نداشت و دوست داشت به جایگاهی برسد که به مسلمانان خدمت کند و مسلمانان را یک امت واحده میدانست و برایش فرقی نداشت یک مسلمان در ایران باشد یا در کشورهای دیگر.
چه شد که به سوریه رفتند؟
جنگ سوریه که شروع شد علی مدام پیگیر اخبار بود و فیلمهایی که از سوریه در صفحات مجازی منتشر میشد را دنبال میکرد. یک روز به من گفت که علاقمند است به سوریه برود. من به علی گفتم که جز او کسی را ندارم و توان این جدایی را نخواهم داشت و صحبتهای آن روز ما ناتمام ماند. مدتی بعد علی گفت که برای زیارت و انجام کاری به عراق میرود. چند روزی در عراق ماند و بعد به سوریه رفت. البته اینها را بعد از شهادتش متوجه شدم.
شهید صادقی چگونه به شهادت رسیدند؟
از دوستان برادرم شنیدم که نیروهای خودی، عملیاتی را در ریف دمشق (بخشی از سرزمینهای حومه شهر دمشق) قرار بود انجام دهند که عملیات توسط نیروهای سوری وابسته به جبههالنصره لو میرود. درگیری شدیدی در منطقه صورت میگیرد و برادرم به همراه یکی از دوستانش برای کمک به نیروهای تحت محاصره عازم منطقه میشوند اما در کمین نیروهای دشمن میافتند. تکفیریها با آرپیجی به سمت آنها شلیک میکنند اما آرپیجی به ماشین اصابت نمیکند. آنها به سرعت از ماشین بیرون میآیند که در آن لحظه تیری به زیر گلو و سینه برادرم اصابت میکند و علی به شهادت میرسد. در آن درگیری به جز علی، 15 نفر دیگر به شهادت رسیدند.
چگونه خبر شهادت را به شما دادند؟
خبر شهادت برادرم را یکی از دوستان مشترک من و علی، محمد شیبانی داد که محمد هم سال 1398 در فرودگاه بغداد به همراه شهید قاسم سلیمانی به شهادت رسید. او تلفنی به من گفت که علی شهید شده است و عموهایم پیکرش را در وادیالسلام نجف تشییع و تدفین کردند.
یعنی قبل از تشییع و تدفین اطلاع ندادند که شما هم در مراسم برادرتان شرکت کنید؟ چرا؟
اطلاع دادند اما آن زمان شرایط به گونهای بود که اگر از کشور خارج میشدم مشکلاتی برایم پیش میآمد و دیگر اجازه ورود به کشور ایران را نمیدادند.
برای برادرتان در تهران مراسم گرفتید؟
همکاران و مسئولان علی به ما گفتند که نگویید علی در سوریه شهید شده است؛ به همین علت ما نتوانستیم در ایران مراسم رسمی بگیریم و فقط یک مراسم غیر رسمی در مسجد امام حسن(ع) در محلاتی گرفتیم.
چرا این خواسته را داشتند؟
آن زمان نیروی قدس به صورت رسمی اعلام نکرده بود که به سوریه نیرو میفرستد و علی هم جزو شهدای اولیه مدافع حرم بود و به ما اجازه ندادند که بگوییم در سوریه به شهادت رسیده است.
آقای صادقی متاهل هستید؟
نه مجرد هستم و برادرم هم مجرد بود.
فراق خانواده سخت نیست؟
فراق سخت و ناراحت کننده است و هرچه سنم بالاتر میرود نیاز عاطفی و روانیام به خانواده بیشتر میشود. چندبار برای تشکیل خانواده اقدام کردم تا حداقل کمی از تنهایی دور شوم ولی چون از سن نوجوانی تمام خانوادهام را از دست دادهام و بدون سرپرست بزرگ شدهام، کسی به من اعتماد نمیکند. این مسئله دلم را شکست و باعث شد دیگر به ازدواج فکر نکنم. البته به خانوادههای آنان حق میدهم. با این وجود من افتخار میکنم خانوادهام در راه اسلام جانشان را از دست دادند.
پس از خبر شهادت علیآقا، از برادرتان ناراحت نشدید که بدون اطلاع به سوریه رفت و شما را تنها گذاشت؟
خیلی ناراحت شدم. همیشه با عکسش درد دل میکنم و میگویم کاش به من هم فکر میکردی که خیلی تنها میمانم ولی خوب زندگیاش بود و خودش باید تصمیم میگرفت که چه کند. به نظرم بهترین تصمیم را برای زندگیاش گرفت اما طبیعتاً طبعات خوبی برای من نداشت. در هر صورت الحمدلله و خدا را شکر... احساس میکنم از آن دنیا کمکم میکند و حواسش به من است.
اکنون شما مشغول به چه کاری هستید؟
شغلم آزاد است و در حال حاضر یک اتو کلینیک شراکتی با یکی از دوستانم دارم.
آرزوی فرزند و برادر شهید در این دنیا چیست؟
آرزو دارم هیچ جای دنیا جنگی نباشد چرا که وقتی در جنگ یک نفر جانش را از دست میدهد حداقل یک نفر دیگر با او از پا میافتد و آرزو دارم یکبار دیگر بگویم: «مامان... بابا... داداش...». دوست ندارم حالی که من تجربه کردم را شخص دیگری تجربه کند. خیلی سخت و ناراحت کننده است بهخصوص اینکه کسی درکت نمیکند و متوجه نیست که چه روزهایی را گذراندی و چه سختیهایی را متحمل شدی. آرزو دارم خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند.
فرازی از وصیتنامه شهید علی صادقی
کل نفس ذائقهًْ الموت
انالله و انا الیه راجعون
در زندگی اشتباهات زیادی کردم اما به لطف پروردگار و ائمه اطهار توانستم راه درست را پیدا کنم و اشتباهات را جبران کنم. در زندگی شرایط سخت بیشماری را تجربه کردم اما به لطف پروردگار از آنها عبور کردم و به اینجا رسیدم؛ این جایی که ایستادم. حال این وظیفه را بر دوش خود احساس می کنم در این دورانی که بطلان قد علم کرده این وظیفه ما جوانان است که او را بشکنیم و به ادامه راه آن، خاتمه ببخشیم همانگونه که پدرم این کار را انجام داد. من علیاکبرم که در معرکه کربلا احساس مسئولیت میکنم و در ایام جوانی به جنگ کفر میروم. باشد که پروردگار منّان من را با او محشور کند. شهادت باعث سربلندی خود و خانوادههای ما خواهد شد و این است برکت اهلبیت(ع). ما سربازان کوچک با دلهای بزرگ هستیم و انشاءالله یکی از سربازان امام زمان خواهیم بود. خواسته من از برادران شیعه، همدلی است شاید گویش فرق کند، شاید رنگ فرق کند ولی امیر ما یکی است و اولاد او امامان و سروران ما هستند. نپرسید کجا هستم من در کنار علیاکبر و علیاصغر در وسط بهشتم راه من به وسیله برادرم ادامه خواهد داشت. فکر نمیکردم که روزی برسد به این راحتی دل از این دنیا بکنم در ایامی که به آرزوهای دنیویام نزدیک شده بودم ولی خداوند نور هدایت را در قلبم روشن کرده و دیگر به این درک نزدیک می شوم که دنیا پست تر از آن است که بدان دل بست. ما فرزندان شیعه باید خاری باشیم در چشم دشمنان علیبن ابیطالب و اجازه ندهیم روزی برسد که جرأت کنند به مولایمان بیاحترامی کنند. اگر خدا توفیق داد و شهید شدم گریه نکنید بلکه کِل بکشید و مولایم را به یاد بیاورید من در کنار حضرت زینب(س)، مادرم حضرت زهرا(س) و پدرم حضرت علی(ع) که پدر همه ایتام است، هستم. من را در وادیالسلام زیر پای مادرم و در کنار حضرت علی(ع) دفن کنید. برای او رفتم و می خواهم در کنار آن آرام بگیرم. من دارم میروم و از خداوند منّان میخواهم برادرم را در دنیا در پناه خود نگه دارد و او را به راه راست هدایت کند و نور هدایت را در قلب او نهاند تا ادامه راه ما را با خون خود هموار سازد.
9 تیر 1392 - تهران