kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۰۱۹۷
تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۴

دل بی‌تو به جان آمد وقت است که بازآیی(چشم به راه سپیده)

 


وقت است که بازآیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی‌تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی
ساقی چمن گل را بی‌روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
‌ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو ‌اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ علیه‌الرحمه
صدای سبز
آمد خبر که می‌رسد، از کوچه‌هایی سبز
یک مرد ساده بیکرانه، مقتدایی سبز
مردی مقدس یادگار سال‌های سرخ
باران تباری آسمانی با ردایی سبز
مردی که با ما از گل و خورشید خواهد گفت
مردی که می‌خواند بر امان از خدایی سبز
خشکیده لب‌های غزل تاب و توانی نیست
تا در گلوهامان برویاند صدایی سبز
ای کاش برگردد ببارد بر غزل‌هامان
آیا اجابت می‌شود در ربنایی سبز؟
نزدیک شد وقت اجابت، می‌رسد موعود
در کوچه‌ها پیچیده عطر آشنایی سبز
الهام امین
غیرت پروانه
آن کس که سر به مقدم جز او نمی‌زند
چون کلب راه پرسه به هر کو نمی‌زند
این نامرتبی مرا سرزنش نکن
آشفته حال شانه به گیسو نمی‌زند
لنگی که پهن کرده‌ام اینجا عبادت است
سجاده با گلیم گدا مو نمی‌زند
دل که نسوخت‌ گریه به هق‌هق نمی‌رسد
شمع سحر نسوخته سوسو نمی‌زند
توحید را به غیرت پروانه داده‌اند
می‌سوزد و به هیچ کسی رو نمی‌زند
مجنون بدون دم زدن عاشق نمی‌شود
پس نیست عاشق آنکه دم از او نمی‌زند
عاشق همیشه پشت سرش حرف می‌زنند
اما ز پا می‌افتد و زانو نمی‌زند
جاروکش تشرف‌گریه است این مژه
بیهوده چشم را مژه جارو نمی‌زند
با یک نگاه تو جگری خون شد از دلم
زخمی که چشم می‌زند ابرو نمی‌زند
می‌میرم و ز وصل تو حرفی نمی‌زنم
حرف وصال را که سیه‌رو نمی‌زند
گیسو سپید کرد زلیخا به پای تو
از این به بعد دست به گیسو نمی‌زند
علی اکبر لطیفیان
باز باران
دعا می‌کنم باز باران بیاید
بر آوار ِمن حس ِطوفان بیاید
دعا می‌کنم مثل هر شب نباشم
کسی سمت ِدل‌های ِلرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جمعه تکرار ِقرآن بیاید
سراب از نگاه ِتشیع بگیرد
به شب‌های ِخوابی پریشان بیاید
نسیمی پر از عطر ِکوثر زِخیبر
به چشمان ِخاموش ِکنعان بیاید
غم ِذوالفقار از نگاهش بریزد
به خونخواهی ِ نسل ِانسان بیاید
پر از بغض ِچاه از یتیمان بگوید
به دلداری ِیاس پنهان بیاید
و بر خالی ِسفره‌های ِدوباره
به نام ِبلندای ِاو نان بیاید
جنون می‌وزد بر من ‌ای کاش باران
به لب خشکی ِاین بیابان بیاید
کبوتر، کبوتر جهان پر بگیرد
غریب، از غروب ِخراسان بیاید
دعا می‌کنم مرد ِخورشید پیکر
از آتشفشان‌های ِایران بیاید
مریم حقیقت
رخصت نظر
کاش زکویت خبری داشتیم
کاش به پای تو سری داشتیم
کاش که مانند خراباتیان
ناله صاحب اثری داشتیم
تا به هوای تو بگیریم اوج
کاش که ما بال و پری داشتیم
کاش به سیمای دل افروز تو
رخصت عطف نظری داشتیم
؟؟؟؟؟
اما کنار یارند ...
آنکو قرار دارد کی داغ یار دارد؟
دعوی عشق کم کن عشّاق بی‌قرارند
آنانکه یاد اویند دائم به جست‌وجویند
حتّی خزان ز هجران در موسم بهارند
قومی کنار یارند امّا ز یار دورند
قومی ز یار دورند امّا کنار یارند
آنانکه بی‌تو سوزند سوزند عالمی را
ای وای اگر بدین سوز آهی ز دل برآرند
ای خانۀ غمت دل، ‌ای فرش مقدمت گل
بر چشمه‌ا بنه پا انگار کن که خارند
اشجار سبز با تو کم‌تر ز نخل خشکند
گل‌های سرخ بی‌تو چون شعله‌های نارند
؟؟؟؟؟