خانوادهام پس از شهادت آقامهدی فهمیدند که همسرم مدافع حرم بود
25 اسفند 1399 خبر شهادت دو تن از مدافعان حرم در رسانهها منتشر شد. شاید تعداد زیادی از ما متوجه این موضوع نشدیم چرا که مشغول کار و فعالیت روزهای پایانی سال بودیم اما آنچیزی که ما را از حقیقت وجود آنها دور نمیکند، روح زنده آنها است. خداوند در قرآن میفرماید: «نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند، بلکه زندهاند و در نزد خدا متنعّم خواهند بود». شاید این زنده بودن باعث شده است که دنبال بهانه برای همصحبتی با خانوادههایشان باشیم. سالروز زمینی شدن شهید مهدی بختیاری، یکی از آن دو شهید بزرگوار شاید بهترین بهانهای بود که پای صحبت همسر شهید بنشینم و بخشی از زندگی سرشار از عشقشان را به تحریر در بیاورم تا انشاءالله الگویی برای دختران و پسران سرزمینم که در سن ازدواج هستند، باشد و رشادت و از خودگذشتی را سرلوحه خود قرار دهند.
***
خانم بیگدلی، همسرتان متولد چه سالی بودند؟
آقامهدی متولد 27 آبان 1370.
تحصیلاتشان چه بود؟
کارشناسی علوم سیاسی در دانشگاه امام حسین(ع).
از خصوصیات اخلاقی شهید مهدی بختیاری برایمان بگویید.
آقامهدی بسیار مهربان و در عین حال بسیار مغرور و جدی بود. ناموس برایش جایگاه ویژهای داشت و خیلی غیرتی بود و همیشه سعی میکرد کاری که باعث آزار و اذیت ناموسش میشود را انجام ندهد. نماز اول وقت برایش اولویت داشت و در کنار آن سعی داشت نماز مستحبی وتیره (نافله عشاء) را پس از نماز عشاء بخواند اما در عین حال مانند همۀ افراد ممکن بود بعضاً نماز صبحش هم قضا شود.
چه سالی ازدواج کردید؟
آقامهدی سال 1393 به خواستگاری من آمدند و ما نُه مرداد همان سال عقد کردیم و یک سال بعد در شهریور 1394 در ولادت امام رضا(ع) زندگی مشترک را آغاز کردیم.
معیار و ملاک شما برای ازدواج چه بود؟
مهمترین معیارم اخلاق و ایمان شخص بود و برخلاف جوانهای امروزی که شغل خواستگار برایشان مهم است، برایم مهم نبود و به نظرم اخلاق و ایمان در هر شغل و جایگاهی میتواند برای انسان خوشبختی را فراهم کند. دختران و پسران باید معیار و ملاک خود را پیش از ازدواج مشخص کنند و در این امر سردرگم نباشد.
چگونه تشخیص دهیم فرد مورد نظرمان ملاکهایمان را داراست؟
شاید پیش از ازدواج تشخیص این موارد در فرد سخت باشد اما طبیعتاً صحبت درخصوص تمامی مسائل در جلسات خواستگاری تاثیری بالایی دارد.
شهید بختیاری در جلسات خواستگاری از شرایط کاریشان به شما توضیحی دادند؟
آقا مهدی در جلسات خواستگاری فقط اشاره کرد که پاسدار است و به مأموریت میرود اما درباره جزئیات آن صحبتی نکرد و گفت: «بعدها از کارم بیشتر صحبت میکنم».
بعضیها میگویند: «مدافعان حرم که مدام در حال مأموریت هستند و برگشتشان مشخص نیست، بهتر است که مجرد بمانند تا جهادشان به پایان برسد و سپس یک دختر را وابسته خود کنند»، نظر شما در این خصوص چیست؟
به نظرم صحیح نیست، من به عنوان یک دختر همیشه دوست داشتم همسرم مدام در مأموریت باشد و دوری را تجربه کنم و چشم انتظار باشم تا مأموریتش به پایان رسد. این نکته که سالم از مأموریت برگردد و یا خیر دست ما نیست. اگر مبنا را بر این بگذاریم که شاید شخص شهید شود پس نباید با او ازدواج کرد از اساس غلط است، چرا که ممکن است دخترخانم با شخصی دیگر ازدواج کند و مدتی بعد همسرش تصادف و فوت کند. همه چیز تقدیر است و عمر همه ما دست خدا است.
اولین اعزام همسرتان کی بود؟
آقامهدی قبل از ازدواج هم به سوریه رفته بود و اولین بار مرداد سال ۱۳۹۳، اوایل دوران عقدمان بود که گفت احتمال دارد عازم سوریه شود. سه ماه پس از عقدمان به استان لاذقیه واقع در شمال غرب سوریه رفت و ماموریتش یک ماه ونیم طول کشید.
خانوادهها از اعزام آقامهدی اطلاع داشتند؟
خانوادهها فقط میدانستند که در مأموریت است و از موضوع سوریه کاملاً بیاطلاع بودند. هیچکس نمیدانست که همسر من مدافع حرم است و در طی هفت سال زندگی مشترکمان، من از اعزامهای او به سوریه با کسی صحبت نکردم. این اواخر یکی از بستگان آقامهدی، همسرم را در حرم حضرت رقیه (س) دیده بود و خانواده خود آقامهدی از این طریق متوجه اعزامهای او شده بودند اما خانواده خودم پس از شهادت متوجه شدند که آقامهدی، مدافع حرم و در سوریه بود و فکر میکنم از لحاظ امنیتی کار صحیحی را انجام دادهایم و کسی را درگیر مسائل خودمان نکردیم.
خانواده در مأموریتهای طولانی شک نمیکردند؟
آقا مهدی در قسمت نیرو دریایی هم فعالیت داشتند و مربی بودند به همین دلیل مأموریتهایی نیز در قشم داشتند و کسی به نبودش شک نمیکرد. تمام این هفت سال همیشه عادت داشتم بدرقهشان کنم و تا مسیری همراهیشان میکردم؛ همین که ایشان را میرساندم و راهی خانه میشدم، دلتنگی امانم را میبرید و تا خانهگریه میکردم. زمانی هم که به خانه میرسیدم ظاهر را حفظ و بگو بخند میکردم تا کسی شک نکند.
تفریحات شما بیشتر در کجا بود؟
همسرم همیشه سعی میکردند زمانی که در مأموریت نیستند نبودشان را جبران کنند. به همین علت کم پیش میآمد که در خانه بمانیم؛ دیدار اقوام، گلزارشهدا، سینما و پارک از تفریحات ما بود. آقامهدی بسیار به فیلم علاقه داشت، زمانی را هم که در خانه بودیم بیکار نبودیم و به تماشای فیلم و سریالهای خانگی میپرداختیم. آخرین سریال خانگی که با هم دیدیم، «آقازاده» بود.
عدهای میگویند: «شهدا خیلی خاص هستند و با افراد معمولی تفاوت دارند» نظر شما چیست؟
درخصوص آقا مهدی میتوانم عرض کنم که ایشان یک شخصیتی کاملاً معمولی داشت و به گونهای نبود که از جمع کنارهگیری کند و یا به عبارت عامیانه خودمان؛ جا نماز آب بکشد. ایشان روحیهای شاد داشت و با همه در ارتباط بود. مانند خیلی از افراد دیگر موسیقی گوش میداد و اهل موسیقی مجاز بود. عروسی ما مولودی بود اما در مراسم عروسی که موسیقی هم داشت، شرکت میکرد و سعی داشت گوشهای دورافتاده را برای نشستن انتخاب کند. نکته جالب این است که آقا مهدی بسیار اهل فست فود و عاشق پیتزا بود و همیشه میگفت اگر روزی شهید شدم به همه بگو «شهید عاشق پیتزا بود».
در سال چند مرتبه به سوریه اعزام میشدند؟
سالی دو سه مرتبه به سوریه میرفتند و اعزام آخر آقامهدی دهمین اعزامشان در طی این هفت سال بود.
برایمان از روزهای قبل از آخرین اعزامشان بگویید.
مأموریت همسرم به سوریه یک هفته به تأخیر افتاد و ایشان یک هفته بیشتر در کنارمان بود. در روزهای پایانی ما را به بازار برد و خرید مفصلی برایمان انجام داد و همیشه میگویم که انگار میدانست که دیگر برنمیگردد... طی هفت سالی که آقامهدی به سوریه میرفت یک دست لباس نظامی داشت به همین دلیل ما یک دست لباس نظامی هم برای همسرم خریدیم. آقامهدی یک لباسی که پارچه آمریکایی داشت را انتخاب کرد و من به شوخی به او گفتم: آمریکایی میپوشید؟ و گفتند: «لباس خودشان را باید علیه خودشان استفاده کنم».
از شهادتشان با شما صحبتی داشتند؟
تقریباً همه فیلمهایی که از همسرم دارم به این مورد اشاره شده است. مثلاً در اول فیلم گفته است: «خانم فیلم بگیر، به یادگار از من» و یا میگفت: «این را بعد شهادتم پخش کن» و از این دست جملات. همیشه من هم میگفتم که شما شهید نمیشوی و اگر شدی انشاءالله در سن حاجقاسم شهید شوی.
چگونه متوجه خبر شهادت شدید؟
قزوین بودم که پدرم با من تماس گرفتند و گفتند که قرار است برای انجام کاری به تهران بروند. از من خواستند که همراهشان شوم تا برای احوالپرسی به خانه پدر همسرم برویم. من که شک کرده بودم پیگیر موضوع شدم و با اصرار زیاد، خانواده به من گفتند که همسرم مجروح شده است. هنگامی که به کوچۀ خانواده همسرم رسیدیم امیرعباس، پسرم گفت: «بابا!» که با عکس بزرگی از همسرم روبه رو شدم و همانجا متوجه شدم که به شهادت رسیده است.
از شهادتشان برایمان بگویید.
آقا مهدی در سوریه فرمانده محور بود و مسئولیت چندین نقاط را بر عهده داشت و ممکن بود طی روز چندین مرتبه به آن مناطق برود و از آنجا بازدید کند. 25 اسفند 1399 همسرم به همراه همرزمش، مجتبی برسنجی، برای سرکشی راهی یکی از آن مناطق شدند. نیروهای داعش که از قبل مسیر عبور آقامهدی را میدانستند، لحظاتی پیش از حضور همسرم آنجا را بمبگذاری کردند. به محض عبور، ماشین روی تلۀ انفجاری میرود و همسرم و همرزمش به شهادت میرسند.
روزهای پس از شهادت چگونه میگذرد؟
هر روز سختتر از روز گذشته است و رفته رفته متوجه میشوم که چه اتفاقی افتاده و دیگر همسرم را نمیبینم و دلتنگیام بیش از پیش میشود.
امیرعباس دلتنگ پدر میشود؟
اوایل بسیار دلتنگی میکرد و عکس پدرش را که میدید،گریه میکرد اما الان دلتنگیاش را بهگونهای دیگر بروز میدهد و به فکر فرو میرود. من زود به زود فیلمهای پدرش را به او نشان میدهم تا پدرش را فراموش نکند. اتفاقاً همین دیشب بود که فیلم پدرش را دید و آنقدرگریه کرد که دیگر فیلم را قطع کردم و کمی از خاطرات پدرش برای او گفتم و پسرم فقط گوش میداد و فکر میکرد. احساس میکنم شرایط را درک میکند ولی نمیتواند به زبان بیاورد.
از روزهای میلاد شهید مهدی بختیاری خاطرهای در ذهن دارید؟
سه ماه پس از شروع زندگی مشترکمان، آقامهدی تولدشان را در سوریه بودند. ایشان کارهای اعزام من را انجام دادند و من هم به سوریه رفتم. در مدتی که آنجا بودم برایشان تولد گرفتم و فکر میکنم این خاطره یکی از بهترین خاطرههای من از تولد آقامهدی است.
تصور میکردید که روزی همسرتان به شهادت برسد و شما همسر شهید شوید؟
آقامهدی از دوازده سالگی مدام پاتوقش در بسیج و گلزار شهدا و از همان دوره با شهدا مأنوس بود و در کنار اینها، تلاش کرد تا در دانشگاه امام حسین(ع) قبول شود و شغلی را انتخاب کند تا با روحیهاش سازگار باشد و همیشه میگفت اگر ماهیانه میلیاردها به من پول بدهند تا از سپاه دست بکشم و به مأموریت نروم هرگز قبول نمیکنم چرا که کارم خط قرمز من است. با این اوصاف و روحیه شهادتطلبانه ایشان، تصور
عاقبت بخیری را برای او میکردم اما اینکه تصور کنم روزی همسر شهید میشوم را خیر!
اگر زمان به گذشته برگردد، اجازه میدهید همسرتان به سوریه برود؟
بله قطعاً اجازه میدهم و تردیدی در این امر ندارم اما این خواسته را دارم که دیرتر به شهادت برسند.
با همسران سایر شهدا ارتباط دارید؟
تا حدودی بله! بیشتر با همسر شهید یدالله قاسمزاده در ارتباط هستم چرا که پیش از شهادت همسرشان، از طریق همسرانمان با هم دوست بودیم و حالا هم از دوستان صمیمی من هستند.
اهل فضای مجازی هستید؟
بله. پیش از شهادت آقامهدی صفحهای در اینستاگرام داشتم و فعالیت میکردم اما نه به جدیت الان! از گذشته ما خیریه کوچک خانوادگی داشتیم که ارزاق جمعآوری شده را در چهاردهم هر ماه میان نیازمندان توزیع میکردیم که این امر پس از شهادت
آقا مهدی گسترش پیدا کرد و صفحهای جهادی با نام شهید ایجاد شد و من هم در صفحهام بخشی از فعالیتهای گروه جهادی را قرار میدهم. البته در کنار این فعالیتها فیلمهایی از شهید هم میگذارم.
اگر صحبت ناگفتهای مانده است، بفرمایید.
به جوانها توصیه میکنم که در امر ازدواج احساسات را کنار بگذارند و چشمانشان را نسبت به حقایق باز کنند و تحقیقات لازم را انجام دهند و حتماً به مشاوره بروند. انتخابشان که قطعی شد و زندگی مشترک را آغاز کردند، نسبت به اختلافها چشمانشان را ببندند؛ چرا که اختلاف برای همه است و به قول فرمایش حضرتآقا با همدیگر بسازند و سازش داشته باشند. ما هم اختلاف نظر زیادی داشتیم ولی یک راهحل کلیدی که داشتیم این بود که اختلافمان را پیش کسی بازگو نمیکردیم و حریم خانه و زندگیمان را حفظ میکردیم. شاید ساعاتی با هم صحبت نمیکردیم اما برای حل مشکل، به یکدیگر زمان میدادیم.
در آخر این نکته را عرض کنم که بسیار این اتفاق افتاده است که دوستان میگویند در اموراتشان گرهی برایشان پیش آمده و به شهید بختیاری توسل کردند و مشکلشان حل شد. شهید بختیاری و سایر شهدا واسطه هستند در حاجتهایمان از آنها کمک بخواهیم.