kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۹۷۱۰
تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۳
یادی از روحاني شهيد محمد عرب

زيارت آخــــر

 

سعید رضایی
چند سال سابقه در جبهه از او شيرمردي ساخته بود همه كاره. هم تخريبچي بود و هم آر.پي.جي زن و هم امدادچي.
والفجر8 در فاو به شدت مجروح شد و نياز به عمل جراحي داشت. دكترها گفتند تركش در محل خطرناكي قرار گرفته و عمل سختي دارد و شايد در اتاق عمل به شهادت برسد. وقتي اين حرف را شنيد بدنش لرزيد. پيش خودش گفت:
«خدايا، يك عمر آرزوي شهادت داشتم و دوست دارم در ميدان نبرد و با لباس رزم به شهادت برسم تا در آن دنيا در مقابل علي اكبر امام حسين(ع) شرمنده نباشم».
يكي دو نفر از دوستانش را خبر كرد و با هم راهي مشهد مقدس شدند. در طول راه آنقدر درد كشيد و خونريزي داشت كه ديگر داشت بيهوش مي‌شد. به امام رضا(ع) متوسل شد تا بتواند آخرين زيارتش را با آرامش و سلامتي داشته باشد.
و امام رضا(ع) نيز خوب دعايش را مستجاب كرد. گويي ديگر از درد خبري نبود. زيارتش كه تمام شد بردندش دارالشفاء اما دكترها گفتند تركش از محل خطرناك به راحتي عبور كرده و ديگر خطري او را تهديد نمي‌كند.
***
روحاني شهید محمد عرب در سال يك هزار و سيصد و چهل و چهار در شهر ورامين و در خانواده‌اي مذهبي ديده به جهان گشود. خانواده شهيد عرب دو فرزند خود را تقديم انقلاب كرده‌اند كه هر دو نيز در كسوت و لباس طلبگي بوده‌اند و هر دو نيز در حوزه علميه قم و در مدرسه امام صادق(ع) درس مي‌خواندند و در نهايت نيز در مدرسه امام حسين(ع) پذيرفته شده و شربت شهادت را نوشيدند كه اين از جمله افتخارات بزرگ اين خانواده شهيد است.
محمد عرب از همان ابتداي كودكي اهل دنيا نبود و تعلقي به دنياي مادي هم نداشت. بعد از وقوع انقلاب اسلامي در ايران و تشكيل پايگاه‌هاي بسيج در مساجد محل، محمد از جمله اولين كساني بود كه داوطلبانه براي شركت در برنامه هاي بسيج مسجد پيشقدم شد و در همه فعاليت‌ها و برنامه‌هاي آنجا نيز شركت داشت، از كلاس آموزشي و عقيدتي گرفته تا نگهباني و حفاظت از امنيت محل.
خاطرات زيباي شهيد محمد عرب در آن پايگاه بسيج آنقدر زياد است كه بعد از شهادتش نام پايگاه بسيج را تغيير داده و به نام او نامگذاري كردند تا براي هميشه و به خصوص براي كساني كه بعد از او در اين وادي عشق پاي مي‌گذارند و از خاطرات حماسي و زيباي آن دوران چيزي به ياد ندارند، موجب تذكر و عبرتي باشد.
محمد با معدل بالايي دبيرستان را به اتمام رساند و به رغم توصيه و اصرار معلمان و برخي از دوستانش براي ادامه تحصيل در دانشگاه، اين موقعيت را رها كرده و به خاطر عشق و علاقه‌اي كه به دين و تبليغ معارف آن داشت و بيشتر دوست داشت تا خودش در رابطه با دين و محتواي غني آن اطلاعاتي داشته باشد، راهي حوزه علميه قم شد.
در واقع محمد حوزه را هم به خاطر عشق و علاقه به دروس ديني انتخاب كرد و هم اينكه آنجا را بهترين محل براي سير و سلوك معنوي و گام نهادن در وادي عشق و معرفت و عرفان الهي مي‌دانست. مسيري كه او را به رشد و كمال و در نهايت به عبوديت محض برساند.
از جمله خصوصيات بارز اخلاقي شهيد محمد عرب، پيشقدمي او براي انجام كارهاي خير بود. اين خصيصه باعث شده بود كه او هم در منزل و هم در مدرسه و بسيج و حوزه علميه به عنوان فردي كه براي انجام كارهاي خير پيشقدم است و در انجام آنها هيچ كوتاهي و درنگي نمي‌كند شناخته شود.
از ديگر خصوصيات اخلاقي و رفتاري شهيد محمد عرب، بازديد از خانواده شهدا بود كه در اين كار سعي داشت ديگر دوستان بسيج و مسجد را نيز با خود همراه كند. محمد معتقد بود كه اين كار هم ثواب دارد و خانواده شهدا خوشحال مي‌شوند كه اين خودش بزرگ‌ترين كار نيك است و هم اينكه بيان خاطرات شهدا توسط پدر و مادرهايشان باعث مي‌شود ما نيز به خود تكاني داده و سعي كنيم براي رسيدن به چنان مقام و موقعيتي كه خداوند لياقت شهادت را به ما هم بدهد، مثل آنان رفتار كنيم و در خانه‌هاي خود نيز آنگونه باشيم.
محمد در انجام اين برنامه چنان تلاش و جديت داشت كه حتي چند بار ميني‌بوس گرفت و پدر و مادر شهدا و فرزندانشان را براي زيارت به قم و جمكران برد. شايد دعاي خير آن پدران و مادران شهدا بود كه او را نيز عاقبت به خير كرد و همان راهي را رفت كه شهدا رفتند.
از ديگر خصوصيات بارز اخلاقي و رفتاري شهيد محمد عرب، نظم و دقت او در انجام كارها بود. اين نظم بيش از هر چيز در عبادت‌هاي محمد نمايان بود. آنقدر بر نماز اول وقت مراقبت داشت كه كسي به خاطر ندارد نمازش را جز در مسجد و جز در غير اول وقت اقامه كرده باشد. در انجام مستحبات و تعقيبات بعد از نماز نيز بسيار دقت داشت و سعي مي‌كرد در همه حال اين مستحبات را انجام دهد و معتقد بود انجام آنها مي‌تواند خلاءهاي نمازش را پر كند.
آنقدر در برابر پدر و مادر و اساتيد مدرسه‌اش تواضع و خشوع داشت كه حتي تا كمر جلوي آنها خم مي‌شد و دستشان را مي‌بوسيد كه اين كار موجب شرمندگي و خجالت آنها مي‌شد.
اگرچه چند سالي بيشتر از تحصيلش در حوزه علميه نگذشته بود اما آنقدر با دقت و جديت به مطالعه پرداخته بود و در كنار درسهاي رسمي حوزه به مطالعه تفسير قرآن و نهج‌البلاغه و كتب اخلاقي نيز مشغول بود كه در حد يك عالم ديني اطلاعات داشت و در مواردي براي جوانان و نوجوانان در مسجد كلاس مي‌گذاشت و مسائل عقيدتي و احكامي را به آنان آموزش مي‌داد.
براي همگان در حكم استاد بود؛ استاد اخلاق و عرفان، استاد احكام، استاد عشق، استاد اخلاص و ايثار و استاد ايثار و گذشت و فداكاري.
وقتي همراه پدر و مادر يا ديگر دوستانش به منازل شهدا مي‌رفتند، هنگامي كه چراغاني و آن حجله درب خانه كه عكس شهيد را زده بودند، مي‌ديد مي‌گفت: «ببینيد چقدر زيباست، اي كاش عاقبت ما هم اينگونه شود».
***
وقتي مي‌خواست عازم جبهه شود در ابتدا با مخالفت مادر مواجه شد. مادر مي‌گفت من طاقت سختي و دوري شما را ندارم اما محمد مي‌گفت: «امام(ره) گفته، بايد برويم. هرچقدر هم كه سختي و رنج و تحمل شما بيشتر باشد، در مقابل خدا و حضرت زهرا(س) روسفيدتر خواهيد بود».
در همه كارهايش رضاي خدا را مدنظر داشت و سعي داشت تمامي آداب و احكام اسلامي را رعايت كند. حتي در غذا خوردن نيز خيلي دقت داشت و اگر كسي او را به ميهماني دعوت مي‌كرد كه نمي‌شناختش، سعي مي كرد در غذا خوردن احتياط كند.
يك روز كه برادر كوچكترش براي خريد نان رفته بود،‌ خيلي زود برگشت و هنگامي كه علت را جويا شدند، گفت كه بدون نوبت نان را گرفته است. محمد كه اين حرف را شنيد هم برادرش را دعوا كرد كه چرا چنين كاري كرده است و هم اينكه لقمه‌اي از آن نان را نخورد.
با اينكه پدربزرگش در شركت نفت بود و مي توانست كمي بيشتر از حد كوپن دولتي براي آنان نفت بياورد، اما محمد انجام اين كار را قبول نمي‌كرد و حاضر بود در سرماي زمستان در اتاقش تا صبح بلرزد و درس بخواند اما از نفت خارج از سهميه دولتي استفاده نكند.
قبل از اينكه به حوزه علميه برود مادر به او اصرار مي‌كند كه به دانشگاه برود و دكتر بشود و اينگونه به جامعه و مردم خدمت كند اما محمد در جواب به مادر چنين گفت: «درست است كه لباس ائمه اطهار(ع) و پيامبران را پوشيدن لياقت مي‌خواهد اما متأسفانه اكنون در جامعه براي روحاني و عالم شدن كه كار بسيار با ارزشي نيز هست، داوطلب كم داريم».
هميشه مي‌گفت ارزش هر كس به ميزان علم اوست و ارزش كسي بالا مي‌رود كه ميزان علمش بالا برود.
وقتي پدر و مادر به او اصرار كردند كه ازدواج كند، گفت: «ازدواج را دوست دارم چون با اين كار نيمي ديگر از ايمانم كامل مي‌شود و شايد اينگونه خداوند زودتر مرا بپذیرد و در مقام شهادت قبولم نمايد اما بدانيد كه بعد از ازدواج باز هم به منطقه خواهم رفت».
يك بار كه از طرف لشگر 27 حضرت رسول(ص) به عنوان مبلغ رزمي به منطقه نبرد اعزام شده بود،‌ در عمليات مجروح شد و او را به تهران بازگرداندند. پزشكان گفته بودند بايد عمل جراحي بشود و جراحي سختي نيز در پيش رو دارد كه معلوم نيست نتيجه آن‌چه شود و احتمال دارد كه در اتاق عمل از دنيا برود. وقتي كه محمد اين را شنيد همراه با دوستانش به زيارت امام رضا(ع) مي روند و با اينكه درد و خونريزي شديدي داشت اما به بركت
امام رضا در آنجا شفايش را از امام رضا مي‌گيرد و پس از بهبودي كامل مجدداً به جبهه مي رود تا اين بار در صحنه ميدان رزم جانش را فداي امام زمانش(عج) كند.
گويا مي‌دانست كه چه زماني و كجا به شهادت مي‌رسد چنانكه اين حرف را به چند تن از دوستانش نيز گفته بود. عمليات خيبر و جزاير مجنون، جايگاه جنون عاشقي محمد بود براي عروج و پرواز به سوي ابديت و خالق مطلق.