حـکایت مهـدی مـوعود بــه روایت هـالیوود
سعید مستغاثی
بخش اول فیلم DUNE یا «تلماسه» ساخته «دنیس ویلنو» مدتی است بر پرده سینماهای دنیاست. قصه این فیلم بر اساس یک سری رمان هشت تایی نوشته فرانک هربرت در سال 1965 نوشته شده که یکی از مهمترین داستانهای آخرالزمانی قرن بیستم تلقی شد و پس از آن هم توسط پسر فرانک هربرت، برایان و همچنین کوین جی. اندرسن ادامه یافت.
مجموعه داستانهایی که مانند مجموعه «ارباب حلقهها» و «جنگهای ستارهای» در واقع برای خود دنیایی جداگانه با عناصر و معانی و تعابیر ویژه خلق کرد و از همین روی گروهی از علاقمندان داستانهای آخرالزمانی و حتی دوستداران آثار Science/Fiction
یا علمی/افسانهای، آن را مهمترین مجموعه داستانهای آخرالزمانی تاریخ
میدانند.
اما پیش از فیلم دنیس ویلنو بر اساس کتاب اول این مجموعه که «تلماسه» نام دارد، یک فیلم سینمایی دیگر، چهار مینی سریال، یک فیلم کوتاه و چهار ویدئوگیم طی سالهای 1984 تا به امروز ساخته شده و دو فیلم (که یکی از آنها قسمت دوم همین فیلم ویلنوست) و همچنین یک سریال دیگر نیز در راه است.
اما اولین اثر و تنها فیلم قبل از اقتباس دنیس ویلنو، به نام «تلماسه» در سال 1984 توسط دیوید لینچ ساخته شد که معرف بسیاری از اهل سینما قرار دارد با فیلمهای بسیار خاص و پیچیده که برخی آنها را به هیچ صراطی نمیتوان بهگونه مستقیم و یا اصلا توضیح داد. آثاری مانند «تویین پیکس»، «شاهراه گمشده»، «مالهالند درایو» و «اینلند امپایر» و...
لینچ پیش از «تلماسه» نیز دو فیلم سینمایی به نامهای «کله پاک کن» و «مرد فیلنما» ساخته بود که به هیچ وجه پیچیدگی آثاری که نام برده شد را نداشتند اما بازهم درباره لابیرنتها و دالانهای روح و وجود انسانی بودند.
اما به جز فیلم «داستان استریت» که اساساً در سینمای دیوید لینچ یک اثر متفاوت محسوب شده (گویی آن را مثلا داگلاس سیرک ساخته!) اما «تلماسه» بهطور کلی در حیطه دیگری بهنظر میرسد. حیطهای که به قول معروف اصلا به گروه خونی دیوید لینچ نمیخورد، یک فیلم آخرالزمانی با ساختار Science/Fiction یا علمی/ افسانهای، که در آن سالها واقعاً عجیب و غریب بود خصوصاً با تهیهکنندگی «دینو دلارنتیس» ایتالیایی که دهها فیلم به سبک سیاق رئالیسم اجتماعی یا شاعرانه و یا نئورئالیسم در کارنامه خود دارد، از «برنج تلخ» جوزپه دسانتیس تا «جاده» فدریکو فلینی و «شبهای کابیریا» و «ساتریکون» و... و تا سه فیلم هانیبالی در ادامه «سکوت برهها» در اواخر عمرش!
اما دیوید لینچ در سالهایی فیلم آخرالزمانی ساخت که اگرچه سه قسمت «جنگهای ستاره ای» تولید و اکران شده و جرج لوکاس ادامه آن به خصوص «جنگ کلونها» را برای زمانی نگه داشته بود که جلوههای تصویری در سینما پیشرفت کند و از سری «بیگانه» هم فیلم اولش توسط ریدلی اسکات برپرده سینماها رفته بود اما هنوز آن موج ساخت فیلمهای آخرالزمانی دهه 90 و بهخصوص اواخر آن و اوایل قرن بیستویکم به راه نیفتاده بود.
«تلماسه» دیوید لینچ از ویژگیهای متعددی برخوردار است که آن را از یک طرف به «جنگهای ستارهای» شبیه ساخته (حتی بخشی از موسیقی آن هم همین سری فیلمها را تداعی میکند) و از طرف دیگر فیلم «بیگانه» را با آن هیولای مشمئزکنندهاش بهخاطر میآورد.
البته برخی شخصیتهای فیلمهای لینچ به لحاظ ایجاداشمئزاز، دست کمی از هیولاهای یاد شده ندارند و احتمالا چهرههای کریه فیلم «تلماسه» دیوید لینچ مثل آن جانوری که در ابتدای فیلم پادشاه را اجبار به جنگ با لیتو آتریدیس و کشتن پسرش پاول وادار میکند و یا شخصیت باورن ولادیمیر هارکونن و...
ماجرای فیلم «تلماسه» دیوید لینچ امروزه دیگر از فرط تکرار بسیار معمولی بهنظر میآید؛ در دنیایی به سال 10119، منبع اصلی زندگی، مادهای به نام «اسپایس ملانژ» است که به افراد، قدرت ذهنی و بدنی و توانایی پیشگویی و حتی نوعی سفر غیرمادی یا «طی الارض» میدهد و این ماده تنها در سیارهای به نام آراکیس (DUNE) وجود دارد که بنا به فرمان امپراتور یا پادشاه در اختیار ساکنان سیارهای به نام «کالادان» قرار گرفته که به حاکمیت قوم خبیثی به نامهارکونن از سیاره «گیدای پرایم» بر آن خاتمه دهند. در حالی که کل این ماجرا، در واقع توطئهای برای از میان برداشتن فرمانده کالادان به نام دوک لیتو و بهخصوص پسرش پاول است که تحت برنامه و طرح آخرالزمانی و منجی گرایانه فرقهای به نام «بنی جزریت» و توسط یکی از کاهنان آن به دنیا آمده و قرار است منجی عالم بشریت شود!
علاوه بر اینکه گروهی به نام «فره من» با سر و شکل و پوشش اعراب صحرانشین بطور مخفیانه در سیاره آراکیس زندگی میکنند و در انتظار یک منجی هستند تا جهان را نجات دهد. حتی ورودیه آنها به فیلم یا اولین حضورشان در کادر دوربین دیوید لینچ، با صحبتهای یکی از آنها همراه است که از «جهاد» سخن میگوید و مقصودش «جهاد باتلرین» بوده که در کتاب فرانک هربرت ذکر شده جهاد علیه همه ماشینها و افرادی بوده که ماشینهایی با هوش میساختند و در آن «جهاد» میلیاردها نفر کشته شدند ولی پس از آن دیگر ساخت ماشینهای باهوش ممنوع اعلام گردید.
خیانتهای اطرافیان لیتو آتریدیس باعث کشتهشدن او و به بند کشیده شدن پسرش پاول و مادر او جسیکا توسط هارکوننها شده ولی آنها با نیروی خارقالعاده خود از چنگهارکوننها فرارکرده و به دام «فره من»ها میافتند اما با نشان داده قدرت ذهنی و بدنی و همچنین پیشگویی خود، سرکردگی آنها را برعهده گرفته و در مخفیگاههای پنهان میان شن و ماسههای سیاره اراکیس، قدرتهای ذهنی را برای نبرد به آنها آموزش میدهند تاهارکوننها و پادشاه یا امپراتور را شکست دهند. از همین روی پاول آتریدیس از نظر آنها همان منجی آخرالزمان به شمار آمده که با نام «موادیب» یا عنوان عبرانی «کوایساتز هدراک» به معنای «کوتاهکننده راه» شناخته میشود.
در فیلم «تلماسه» همان فرمول تثبیت شده امروز آثار آخرالزمانی کاملاً به چشم میخورد. قطب نیروهای خبیث که میخواهد با تصرف منابع و انرژی اصلی جهان، آن را در اختیار خود بگیرد و یک منجی که در صدد نجات این جهان و مقابله با نیروهای منفی است. با این وصف که شخصیت منجی و گروهی که انتظار آن را میکشند با باورهای اسلامی و شیعی مطابقت دارد ولی خود منجی و گروه یا فرقهای که وی را پرورش داده و آماده ساختهاند با طرحهای مسیحیت صهیونیستی در طول تاریخ میخواند. چنانچه کتاب دوم از مجموعه «تل ماسه» فرانک هربرت اصلا «مسیحای تلماسه» نام دارد.
پاول آتریدیس از مادری ظاهرا روحانی و از فرقهای که خصوصیات جادوگری و سحر در خود دارد و با قدرت تمرکز انرژی و به خدمت در آوردن هیولاهای کرم مانند در سیاره آراکیس، آرمانهای شرکآمیز گروه زنان جادوگر را به منصه ظهور میرساند که اساساً به هیچ نیروی ماورایی و متافیزیکی باور نداشته و تنها بر قدرتهای جادوگری خویش متکی هستند. یک منجی که میخواهد به اصطلاح صلح و دوستی را بر جهان حاکم سازد.
ساختار فیلم برخلاف دیگر آثار دیوید لینچ بسیار نازل و در جلوههای ویژه آن حد فیلمهای کارتونی از کار درآمده است. شخصیت پردازی کلیشهای و تیپیک در ارائه بازی و حرکات نمایشی در کنار جلوههای تصویری ضعیف فیلم، آثار علمی افسانهای دهههای 30 و 40 مثل «فلاش گوردون» و «شزم» و «سر عقرب» را تداعی میکنند. و دیوید لینچ حتی با یک دوجین بازیگر معروف مانند خوزه فرر و لینداهانت و سیلوانا منگانو و استینگ و پاتریک استوارت و ماکس فن سیدو و ویرجینیا مدسن و... و تهیهکنندهای مانند «دینو دلارنتیس» هم نتوانسته فیلمی جذاب ارائه کند.
بهنظر میآید سفارشی بودن فیلم نشان میدهد فیلمسازی مانند دیوید لینچ که به هر حال در نوعی سبک اکسپرسیونیستی رئال تسلط بیشتری داشته و آثار ماندگاری جلوی دوربین برده را چگونه به ساخت فیلم آخرالزمانی/علمی/ افسانهای زورکی وادار کردهاند تا جاییکه حتی خود بازیگران فیلم را دچار نفرت کرد. این موضوع نشان میدهد که سینمای آخرالزمانی چه اهمیت گزافی برای هالیوود و گردانندگان دارد که حتی دست به دامن فیلمسازانی مثل لینچ شدند.
اما پس از گذشت 37 سال برخلاف دیوید لینچ که اساساً سینمایش با چنین آثاری همخوان نبود، اینبار «دنیس ویلنو» پای کار آمده بر اساس فیلمنامهای با همکاری اریک روث (نویسنده آثاری مانند «فورست گامپ» و «مورد عجیب بنجامین باتن» و «مونیخ» و Insider) و جان اسپایتز (با تجربه نوشتن برای فیلمهایی از این دست مثل «مسافران» و «پرومتئوس» و «دکتر استرنج»).
دنیس ویلنو که در ساخت فیلمهای آخرالزمانی و به اصطلاح Science/ Fiction تجارب قابل قبولی همچون «ورود» و «بلید رانر 2049» را داشته، حالا فیلمش به لحاظ ساختار و البته جلوههای تصویری (که نقش اساسی در این ساختار دارند) چند و سر و گردن از فیلم دیوید لینچ بالاتر است که البته در زمینه جلوههای تصویری، گذشت 37 سال، فاصله قابل قبولی برای پیشرفت این جلوهها بهنظر میرسد.
تقریبا همه شخصیتها و ماجراهای «تلماسه» دنیس ویلنو با کمیبالا و پایین و ریز و درشت مثل همان فیلم دیوید لینچ هستند، همان پادشاه یا امپراتور و سیارههای کالادان و آراکیس و گیدی پرایم و همانهارکوننها و آتریدیس و همان قوم صحرانشین و مرموز «فره من» و همان کرمهای غولآسا و همان ماده جادویی اسپایس ملانژ و همان منجی یا موادیب یا کوایساتز هدراک و همان جهاد باتلرین و... (بهنظر میآید قبل از دیدن فیلم، حتما فرهنگ لغات DUNE را بخوانید!)
با این نکته که فیلم دنیس ویلنو، بخش اول «تلماسه» اعلام شده و در جاییکه پاول آتریدیس همراه مادرش به «فره من»ها رسیده و مورد قبول آنها قرار گرفته، قطع میشود. بقیه داستان به بخش دوم موکول گردیده که در مرحله پیش تولید قرار داشته و قرار است در سال 2023 اکران شود.
والبته مثل فیلم دیوید لینچ، دنیس ویلنو هم از بازیگران مطرحی همچون تیموتی شالامت (پاول)، زندیا (چانی)، اسکار ایساک (دوک لیتو)، استلان اسکارسگارد (بارون ولادیمیرهارکونن)، جاش برولین (گرنی)، خاویر باردم (استیلگار)، شارلوت رمپلینگ (رئیس فرقه بنی جزریت) و... استفاده نموده است.
اما بهنظر میرسد برداشت دنیس ویلنو و فیلمنامهنویسانش، بیشتر به جزییات رمان فرانک هربرت نزدیک بوده و برخی از نکات عمدهای که در فیلم دیوید لینچ حذف شده بود، در این نسخه به چشم میخورد که از قضا نکات پیچیده و نامفهوم فیلم را به خوبی باز میکند.
مثلا قوم «فره من» در اینجا با آن رداهای بلند بیشتر به اعراب صحرانشین شبیه هستند یا حاکمیت پادشاه و یا امپراتور روشنتر نشان داده شده و از همین روی حضور آتریدیسها در آراکیس توجیه شده بهنظر میآید و همچنین فرمانبرداری هارکوننها بهخصوص بارون ولادیمیر، منطقیتر طرح شده و به دنبال آن، توطئه مشترک از بینبردن آتریدیسها در مأموریت آراکیس، مشخص و معلوم به تصویر کشیده شده و آن نامفهومی فیلم دیوید لینچ را ندارد.
و از همه مهمتر بر زبان آوردن مکرر کلمه «مهدی» (بهعنوان منجی اصلی و اسطورهای که قرنهاست قوم «فره من» در انتظارش هستند) و همچنین «لسانالغیب» (عنوان دیگری که «فره من»ها برای منجی آخرالزمان به کار میبرند). آنچه در فیلم دیوید لینچ وجود نداشت.
در دو صحنه فیلم «تلماسه- بخش اول» ساخته دنیس ویلنو، نام «مهدی» بر زبان اهالی قوم «فره من» میآید؛ اول در صحنهای که پاول و مادرش جسیکا را یافتهاند و یکی از زنان «فره من» میگوید: «او مهدی است؟ خیلی جوان است.»
و بار دوم زمانی است که پاول در نبرد با یکی از «فره من»ها به نام «یامیس» پیروز شده و او را بهعنوان «موادیب» پذیرفتهاند و وقتی استیلگار (فرمانده «فره من»ها) او را به «چانی» میسپارد تا به مخفیگاهشان راهنماییش کند، چانی خطاب به پاول میگوید: «تو مهدی هستی؟ تو که پسربچهای!»
در فرهنگنامهای که در انتهای کتاب «DUNE» درج شده و لغات نامانوس این رمان را توضیح داده، در مقابل کلمه مهدی نوشته: «مهدی: در اسطوره آخرالزمانی فره من، «برگزیدهای که ما را به سوی بهشت رهبری خواهد کرد»
همچنین در چند جای فیلم، اهالی قوم «فره من»، منجی خود را با نام «لسانالغیب» خوانده و برای این نام دعا میکنند. در همان فرهنگنامه انتهای کتاب DUNE درباره این کلمه آمده است:»لسانالغیب: صدایی از دنیای خارج. پیامبر پایان دنیا. در اسطورههای آخرالزمانی فره منها: آورنده آب. (به کلمه «مهدی» رجوع شود)»
و در کتاب و فیلم «تلماسه»، این مهدی موعود مورد نظر قوم «فره من»، فردی به نام پاول آتریدیس است که قرنها و نسلها با برنامهریزی و طرح آخرالزمانی کاهنان فرقهای به نام «بنی جزریت» متولد شده و رشد کرده است.
فرقهای که به قدرتهای ذهنی و روحی خود متکی است و در واقع به جادوگران میمانند. حتی در بخشی از کتاب و فیلم دیوید لینچ که موجودی عجیب و غریب به ملاقات پادشاه آمده و دستور کشتن پاول آتریدیس را به او میدهد، رئیس این فرقه «بنی جزریت» را ساحر و جادوگر میخواند. ضمن اینکه خود پاول در مراحل مختلف، خود را یک آتریدیس دانسته و حتی وقتی لقب «موادیب» را میگیرد، میگوید «پدرم نام پاول بر من نهاده و بهتر است مرا پاول موادیب بخوانید.»
اما نام دیگر منجی در کتاب و فیلم «تلماسه» که توسط همان فرقه «بنی جزریت» تکرار شده و مدام در ذهن پاول نیز صدا میکند، «کوایساتز هدراک» شبیه به یک کلمه عبرانی به معنای «کوتاهکننده راه» است.
به این ترتیب، اگرچه در برخی فیلمهای آخرالزمانی پیشین هالیوود، سعی میشد در لفافه و با پیش کشیدن نشانههای آشنا و مشخص، منجی راستین عالم بشریت، حضرت حجت علیهالسلام، مورد وهن قرار گرفته و وجود مبارکشان را انکار کرده یا بهعنوان قطب شر و یا ضد مسیح نشان دهند، اما اینک در فیلم «تلماسه» برای اولین بار بطور مستقیم، نام ایشان مطرح شده و با همان نشانههای آشنا مورد تأکید قرار گرفته اما در واقع، اصالت آن را منکر گردیده و بازهم منجی را به خودشان نسبت دادهاند که در واقع باور و اعتقاد اقوام منتظر مهدی موعود (مثل «فره من») را هم تامین میکند!
اما این مهدی موعود فیلم «تلماسه»، در حقیقت موجودی کاملاً مادی است که از سوی فرقهای جادوگر و ساحر، تدارک دیده شده و نیروهای ماوراییاش را هم از منشا همان جادو میگیرد. ضمن اینکه اسپایس ملانز، یعنی همان ماده عجیب سیاره آراکیس که موجب جنگها و برخوردهای خونین شده نیز قدرت ذهنی و بدنی و پیشگویی امثال پاول را به سبک و سیاق جادوگران مصر باستان، تقویت کرده و به آنها حتی توانایی نوعی «طیالارض» میدهد که در فیلم گفته میشود به این وسیله میتوانند مسافرت کنند بدون آنکه خودشان جابهجایی فیزیکی پیدا نمایند.
به هر حال وقتی امالقرای جهان اسلام با این همه امکانات و نیروی انسانی پس از چندین دهه، هنوز کوچکترین گامی از نظر تصویر و سینما و فیلم و سریال درباره تنها منجی حقیقی عالم بشریت برنداشته و به روابط و عشقهای ضربدری و مربعی و هوو بازی و قصاص و کما و تلکه کردن خویشاوندان و ایدههای فارسیوان و جم و دو سه شبکه کنترل شده به اصطلاح اجتماعی مشغول بوده و از همه مفاخر و باورها و ارزشها و تاریخ و هویت این سرزمین و مردمشگریزان است، نباید انتظار داشت که دیگران هم دست روی دست بگذارند و ما را تماشا کنند یا برایمان دست بزنند (که نه فقط بهخاطر آن پاسیویسم رخوت بار بلکه برای همراهی بیجیره و مواجب آنها، حتما
میزنند).
آنها کار خود را انجام میدهند حتی توسط فیلمسازان روشنفکرشان مثل دیوید لینچ که در اینجا سوپر شبهروشنفکران ما رویش قسم میخورند! و البته ککشان هم نمیگزد. چون القاب و انگ و برچسبهایی مثل فیلمساز ایدئولوژیک و حکومتی و سفارشی در فرهنگ همین شبهروشنفکران عقب افتاده ما جای دارد، و گرنه در آن سوی آبها از همین دیوید لینچ گرفته تا مارتین اسکورسیزی و دارن آرنوفسکی و دیوید فینچر و کریستوفر نولان و مارک فورستر و جیجی آبراهامز و پیتر جکسون و خواهران واچفسکی و فرانسیس فورد کوپولا و استیون اسپیلبرگ و جیمز کامرون و. ... فیلم ایدئولوژیک ساخته و میسازند و خواهند ساخت که اگر نسازند در آن سینمای فوق ایدئولوژیک اصلا جایی ندارند!
از پیلههای خود بیرون بیاییم و قفسهای هزاران ساله جهل و بیسوادی و فضاهای بسته دویست ساله ایلغار ضد فرهنگی غرب را بشکنیم و لااقل با نگاهی به تلاش ایدئولوژیک آنهایی فیلم و سریال بسازیم که سنگشان را به سینه میزنیم!