چالشها و چشم اندازهاي شکوفایی سینما در ایران
مهدی امیدی
سينماي ايران درحالي با تغییر دولت و مدیریت جدید وارد دوران تازهای از حیات خود شده است که امروز بیش از هر زمان دیگری با چالشها و مصائب گوناگون دست و پنجه نرم میکند. بخشی از این گرفتاریها را بايد برآيند زمینههای تاریخی و ساختاری اين عرصه دانست. مشكلاتي كه تنها مربوط به زمان كنوني نيستند. آنچه اكنون بهعنوان «سينماي ايران» چه در قالب فيلمهايي كه ساخته و به نمايش درميآيد و چه به شكل اصناف و جمعيتهاي سينمايي، حاصل افزون بر يك قرن فعاليت سينما در كشورمان است. سابقهاي كه بيش از زيبايي و نيكي و فايده، ضرر و تخريب و زشتي را به همراه داشته است.
براي آسيبشناسي وضع حال هنر هفتم در ايران و ترسيم چشماندازي روشن براي آن، بايد به سرگذشت حيات اين هنر- صنعت در اين بيش از يكصد سال همت گمارد. با اين مطالعه ميتوان قوانين و قواعد و الگوهاي نسبتاً ثابتي را براي حركت سينما و اتفاقاتي كه در آينده براي آن خواهد افتاد را مشخص كرد.
مهمترين قاعده به وقوع پيوسته در تاريخ سينماي ايران، فقدان هويت در آن است. به بياني بهتر، سينما در ايران هيچگاه ملي نبوده و نيست. به جز برخي استثناها، اغلب نزديك به همه فيلمهاي سينماي ما، ايراني نبودهاند. اين بهخاطر خشت كجي است كه در ابتداي فعاليت سينما در كشورما بنا نهاده شد. تاريخ به ما نشان ميدهد كه اين سينما توسط پادشاه واداده و ذليلي به نام مظفرالدين شاه قاجار وارد ايران شد و بعدها توسط افراد معلومالحالي چون ميرزا ابراهيمخان صحافباشي، آوانس اوگانيانس، عبدالحسين سپنتا، اسماعيل كوشان و... گسترش و توسعه يافت. افرادي كه عضو فرقهها و تشكلهايي فراماسوني و استعماري بودند و سينما را نيز بهعنوان ابزاري براي تحميل فرهنگ غرب و نابود كردن فرهنگ اسلامي در ايران به كار ميبردند.(براي اطلاعات بيشتر در اين زمينه به مقاله «چرا رژيم پهلوي به سوي توليد فيلم فارسي رفت؟» چاپ شده در همين صفحه در تاريخ 18 بهمن سال 1389 مراجعه شود)
به همين دليل سينماي ايران ملي نبوده و يك پديده وارداتي محسوب ميشود كه به جز فيلمهايي كه در حدفاصل تقريبي سالهاي 1360 تا 1376 ساخته شدند، وجه غالب و حداكثري آن در تضاد با فرهنگ بومي ما بوده است.
سينماي ملي يعني سينمايي كه منعكس كننده فرهنگ، ارزشها و آرمانهاي يك ملت باشد. در ايران، سينما تنها با پيوند ميان تاريخ، جغرافيا، مردم و قوميتها و از همه مهمتر دين و مذهب پديدار ميشود. معدود فيلمهايي هم كه از آنها بهعنوان آثاري ملي ياد ميشود، دربردارنده اين عناصر هستند.
سينماي ايران فاقد تاريخ و جغرافيا بوده است. به اين معني كه مكانهايي كه در اكثريت قريب به اتفاق فيلمهاي ايراني نمايش داده ميشود، مصنوعي و فاقد هويت و شخصيت هستند. حتي يك بررسي خيلي ساده و آماتور هم نشان ميدهد كه عمده فضاهايي كه در اين گونه آثار ديده ميشود، محدود به آپارتمان، كافيشاپ، رستوران، پارك، خيابان و بزرگراه است. اين در حالي است كه كشور ايران داراي جغرافيايي بسيار متنوع و گونه گون است كه رجوع به آنها ميتواند به فيلمها نيز تنوع و رنگ متفاوتي ببخشد.
اين موضوع درباره ترسيم و بازنمايي زمان هم در محصولات سينمايي ما حاكم و صادق است. به اين معني كه همه اين فيلمها، به جز استثناهايي بسيار انگشت شمار و خاص، فرزند زمانه خويش نيستند و قابليت نمايش واقعيتها و روح زمانه خود - ازجمله زمان حال- را ندارند. كشور ايران داراي بزنگاهها و نقاط عطف و تلخ تاريخي بسياري بوده است. اتفاقاتي چون هجوم بيگانگان در مقاطع مختلف تاريخي و مقاومتهاي مردمي كه عمدتاً با راهبري شخصيتهاي ديني انجام شدهاند، انقلاب اسلامي، دفاع مقدس و كشمكشهايي كه طي چند سال اخير به وقوع پيوستند و... اما متأسفانه سينماي ما با اين واقعيتها فاصله دارد. گويي با جامعه و مردم خويشبيگانه است. اين ازخودبيگانگي رخنه كرده در جسم و روح هنر هفتم ايران سرمنشأ همه بلايا و مسائل ناگواري است كه در آن رخ ميدهد. چنانچه فاصله سينما و سينماگران ما با مردم، دين، فرهنگ و تاريخ و جغرافياي ايران كم شود، بدون ترديد بسياري از اين اختلافات و درگيريها و همچنين ساير چالشها هم از ميان خواهد رفت. چراكه همواره بهوجود آمدن تنش در درون خانوادهها نتيجه بيمسئله بودن، بيهويتي و اسير روزمرگي شدن است. اما آرمانگرايي و هويتمندي يك گروه مثل جامعه سينمايي كشور ما، خود به خود عامل پيوند و نزديكي و وحدت و حل ساير معضلات ميشود.
برخلاف خيلي از اظهارنظرهاي تنگنظرانه و مأيوسكننده كه راه را بسته ميدانند و هيچ اميدي به بهبود سينما در اين كشور ندارند، هنر هفتم ما حتي با بضاعت كنوني نيز قابليت و استعداد راست كردن قامت خود را داراست.
گرچه عوامل اصلي سينما، هنرمندان سينما هستند. اين كارگردانها، تهيهكنندگان، فيلمنامه نويسان، بازيگرها و... هستند كه سينماي هر كشوري را ميسازند. اما واقعيت اين است كه نهادهاي تصميمگيرنده و سياستگذار، زمينههاي نقشآفريني و مسيرهاي حركت را براي اين عوامل تعيين ميكنند. بر اين اساس نهادهاي مؤثري چون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، خانه سينما، صداوسيما و به خصوص معاونت سينمايي - كه قرار است به زودي به سازمان سينمايي تبديل شود- ميتوانند راهبردهاي لازم براي تحول سينما و شكوفايي آن را فراهم كنند. بهعنوان مثال، خيلي عجيب است كه دولت، دم از رشد و تعالي سينما ميزند، اما هنوز هم در دانشكدههاي هنري و سينمايي وابسته به دولت، چارچوبهاي شناختي و معرفتي غربي درباره سينما تدريس ميشود.
هر بخش و ارگاني از يك جامعه، داراي يك چارچوب معرفتي است كه زمينه حركت و جريان يافتن را براي آن مشخص مي كند. چارچوب سينماي ايران در حال حاضر، بيگانگي با فرهنگ و آرمانهاي ملي و ديني است. در سينماي حال حاضر ايران تنها دو پارادايم، عملياتي هستند؛ سينماي تجارتي و سينماي شبهروشنفكري يا جشنوارهاي. جريان اول را تعدادي از تهيهكنندههاي سينما هدايت ميكنند. اين طيف از تهيهكنندهها فاقد اهداف فرهنگي بوده و با مقاصد اقتصادي در سينما كار ميكنند. متأسفانه اكثر فيلمهايي كه در حوزه سينما توليد شده و به راحتي نيز به اكران ميرسند را همين گروه در اختيار گرفته است.
جريان دوم را كارگردانهايي تشكيل ميدهند كه جشنوارههاي وابسته به دولتهاي غربي هستند. سركرده اين جريان عباس كيارستمي است و سلسله جنبان آنها هم جشنوارههاي اروپايي و آمريكايي مانند كن، اسكار، برلين، ونيز و... است. اين جريان هم داراي رويكرد اقتصادي است، اما اهداف اقتصادي خود را با شمايل سياسي محقق ميكند. يعني با خلق فيلمهايي باب طبع دولتهاي غربي و استعمارگر كه صاحب سرمايه هستند و فروش فيلمهاي خود به آنها يا كسب جوايزشان بهدنبال سود مالي ميگردند. حتي تعدادي از كارگردانهاي اين جريان وابسته به نظام جنگطلب جهاني، هويتي كاملا سياسي يافته و به عنوان ابزار مقابله دولتهاي ضدبشر با استقلال و منافع ملي ايران هدف سواستفاده قرار ميگيرند. افرادي همچون بهمن قبادي، محسن مخملباف و خانوادهاش، جعفر پناهي و... نمونههاي بارز اين حوزه هستند.
اين دو جريان، بزرگترين موانع تكامل و تعالي سينماي ايران هستند. تا زماني كه تهيهكنندههاي تجارت پيشه و كارگردانهاي جشنوارهاي بر هنر هفتم اين سرزمين غالب هستند، هرگونه نمو و شكوفايي در اين عرصه غير ممكن است. دستگاههاي مسئول و سياستگذار، براي باز كردن فضاي رشد سينما در ايران، چارهاي جز به انزوا كشاندن اين دو جريان و كاهش دادن قدرت آنها ندارند. در غير اين صورت اميدي به تحول و حركت رو به جلوي سينماي كشورمان نبايد داشت.
اما مقابله با اين دو پارادايم يا جريان، تنها در صورتي امكانپذير است كه چارچوب معرفتي يا پارادايم سينماي ملي حاكم شود. سينماي ما با حمايتهاي مقطعي و خاص، ملي نميشود. بلكه ظهور و بروز يك جريان در عرصههاي فرهنگي مانند سينما تنها زماني امكان پذير ميشود كه راهبردها و بسترهاي لازم براي آن ايجاد گردد. ازجمله مهمترين راهبردها، نحوه آموزش سينما به دانشجويان و هنرجويان اين رشته است. متأسفانه آنچه در نظام آموزشي ما بهعنوان سينما درحال تدريس است، به بازتوليد همان دو نوع سينما - تجارتي و شبهروشنفكري- منجر ميشود. چون مباني و موادي كه براي آموزش هنر هفتم در مراكز آموزشي دولتي و غيردولتي چه در سطح دبيرستان و چه دانشگاه به خورد هنرآموزان داده ميشود، بسيار كهنه و بيربط با نيازهاي زمان و جامعه ما هستند.
ما طي چهار دهه گذشته تجربههاي خوبي را در زمينه سينماي ملي داشتهايم. اغلب اين تجربهها در حيطه دفاع مقدس بوده است. زيرا در دورهاي از زمان، جنگ دغدغه اصلي بسياري از فيلمسازهاي جوان ما بود. عدهاي از سينماگران ايراني با فضاي جبهه و آدمهاي آن در ارتباط بودند و به همين دليل توانستند آثاري را توليد كنند كه هنوز هم ميتوان آنها را بهعنوان بهترينهاي تاريخ سينماي كشورمان قلمداد كرد. فيلمهايي مانند «ديدهبان» و «مهاجر» هر دو به كارگرداني ابراهيم حاتميكيا، «سفر به چزابه» ساخته مرحوم رسول ملاقليپور، «هور در آتش» اثر عزيزالله حميدنژاد، «حماسه مجنون» ساخته جمال شورجه نمونههايي هستند كه در قالب فيلمهاي دفاع مقدسي، سينماي ملي را پديدار كردند. خارج از حيطه اينگونه آثار هم فيلمهايي مانند «بچههاي آسمان» اثر مجيد مجيدي، سري فيلمهاي «قصههاي مجيد» و... نمونههايي شاخص از سينماي ملي غيرجنگي هستند. با بررسي و تحليل همه اين آثار، ميتوان در آنها ارتباط قوي ميان شرايط اجتماعي، دين و مردم را ديد.
هر دو جريان سينماي تجارتي و سينماي شبهروشنفكري(جشنوارهاي) حاصل مردمگريزي و مردمفريبي هستند. اين در حالي است كه سينماي ملي با پيوند خوردن با مردم و به بياني ديگر مردمي شدن پديد ميآيد. كاري كه مديران فرهنگي و رسانهاي و سينمايي ميتوانند انجام دهند اين است كه از يك طرف مردم را به سينما آورند و امكان مشاركت آدمهاي عادي را در عرصه هنر هفتم فراهم كنند و از طرف ديگر زمينههايي را بهوجود آورند تا سينماگران با مردم بيشتر در تماس و تعامل باشند. اين درحالي است كه از سوي نهادهاي حاكم بر سينما كمترين تلاش و برنامهريزي براي چنين مهمي صورت گرفته است.