بازی سیاسی اصلاحطلبان با طالبان
طاهره غفارنژاد
این رشته سر درازی دارد. اصلاحطلبان افراطی به دنبال آن هستند با پیله کردن به طالبان و القای یک «همانی ایدئولوژیکی» میان جمهوری اسلامی و طالبان به یک شبیهسازی انتزاعی دست یابند. اما از قدیم گفتند کسی با پیله کردن به دیگران پروانه نمیشود.
این جریان رسانهای تلاش دارد بدون ارائه کمترین نشانهای، جمهوری اسلامی و طالبان را دو روی یک سکه نشان داده و این دو را از وجوه متنوع آرزوها، خطمشیها و شعارها کاملاً منطبق بر هم نشان بدهند تا از این آب گلآلود، ماهی مراد را صید کنند. آنها با کلیگویی، استعارات مهمل و گفتمانسازی جعلی؛ تنها وجه تمایز ایران و طالبان را در نوع فقه و مذاهب خلاصه کرده و در لابهلای سفسطهگری های سیاسی، طالبان را متحد استراتژیک ایران معرفی میکنند.
برای مثال، یک فعال سیاسی اصلاحطلب در مطلبی نوشته است: «جریان حاکم در جمهوری اسلامی ایران، نمیتواند با گفتمان غالبی در میان طالبان حاکم بر افغانستان مرزبندی گفتمانی کند. گفتمان جریان حاکم در ایران از نظر آرزوها، خطمشیها و شعارها شباهتهای انکارناپذیری با طالبان دارد. اگر اصطلاحات و لهجهها را نادیده بگیریم، عمق این شباهت آشکارتر میشود. این شباهتها مانع نقد جدی طالبان از سوی ایران شده و میتواند تا همدلی آنها نیز پیش برود.» یا روزنامه سازندگی (ارگان حزب کارگزاران) در مطلبی نوشته است: «مرحوم هاشمی رفسنجانی در توصیف طالبان در سال 1377 ابراز میکردند که طالبان کاریکاتوری از تصویر جمهوری ایران بهعنوان یک جمهوری مردمسالار سازگار با اسلام است.»
امروز دهها دست از این مطالب کوتاه و بلند سفارشی و یا مخدوش را میتوان یافت که میخواهد با چشمبندی در روز روشن به تطبیق سازی ذهنی گفتمان انقلاب اسلامی با طالبان دست یابد.
بررسی نسبت تفکرات و مبانی جمهوری اسلامی با خاستگاه فکری طالبان در چارچوب تفکرات انحرافی ابن تیمیه و وهابیت گویای به بیراهه رفتن اصلاحطلبان است. میگویند دزد ناشی به کاهدان میزند.
ناشیگری تندروها در این تلاش بیحاصل مشهود است. تطبیق مابهازاء تمدنی انقلاب اسلامی با خروجیهای طالبان بهسادگی خط بطلانی بر همانی ایدئولوژیکی و همسانی مبانی تئوریک و عملی مورد نظر اصلاحطلبان میکشد.
درعینحال همه این تردستیهای رسانهای اصلاحطلبان در حالی است که جمهوری اسلامی به دلیل افتراقات حیاتی و تفاوت افقی کمترین نیازی برای اعلام مرزبندی با فرقه طالبان ندارد. گفتوگو درباره اصالت و وارستگی الهی نظام اسلامی ایران و تبیین تفاوت ماهیتی آن با اعتبار طالبان نیازمند هیچ اثبات و گفتوگویی نیست. اتفاقاً با عنایت به دستساز بودن هر دو جریان اصلاحات و طالبان و وجود اشتراکات فکری و رفتاری آن دو و به واسطه سرچشمه تشکیلاتی یکسان غربی آنها، بایستی هر دو طیف را از یک جنس به حساب آورد مگر شواهدی دال بر جدایی ساختاری آنها به دست آید.
تعارضات و تفاوتهای ساختاری گفتمان جمهوری اسلامی با طالبان بهقدری عیان است که چنین وصلههای بیمبنا مطلقاً به جمهوری اسلامی نچسبیده و در همان روزهای نخست نشر با بیاقبالی نخبگان و آحاد جامعه به بوته فراموشی سپرده میشود. حق مداری، خدامحوری، طاغوتستیزی، پیوستگی دنیا و آخرت، جهانشمولی و فرا جغرافیایی بودن، عدالت گرایی، حمایت از مستضعفان و مظلومان جهان، اعتقاد به مردمسالاری دینی و جمهوریت و دموکراسی، دانشمحوری و علمگرایی، کمالجویی، تلاش برای فراهم کردن زمینه ظهور و تشکیل حکومت جهانی مهدوی، جامعیت، عطوفت دینی، برخورداری از ذات معرفتی عمیق عقلانی وحیانی، تحولگرایی و تعالی خواهی، وحدتگرایی در جهان اسلام، نفی تفرقهافکنی و تکفیر سایر ادیان و مذاهب، معنویت طلبی و نوعدوستی، مبارزه با ظلم و استکبار، پرچمداری بیداری اسلامی، خودباوری، آزادیخواهی و استقلالطلبی، تلاش برای تمدنسازی دینی بخشی از مؤلفهها و شاخصههای اختصاصی گفتمان انقلاب اسلامی است.
بیشک گفتمان انقلاب اسلامی در اصول مترقی قانون اساسی تبلور عینی دارد. نظام ولایتفقیه، پیوستگی دین و سیاست، مردمسالاری دینی، مودت و دوستی با ملل مختلف و پیروان ادیان الهی، تساوی همگانی در برابر قانون، مخالفت ساختاری با هرگونه خشونت، ظلم و تجاوز و تعدی به دیگران تنها بخش کوچکی از این اصول متعالی است.
با فرض آن که طالبان کنونی با طالبان بیست سال پیش و قبل از حمله آمریکا هیچ تغییری نکرده باشد (که این فرض مد نظر اصلاح طلبان
هست) آیا طالبان با نظریههای انحرافی و التقاطی قرن چهارمی ابن تیمیه، فقدان هویت مستقل و وابستگی مشهود به بیگانگان، سوابق دشمنی با مبانی اصیل دینی و اعتقادات دیگر مذاهب و فرق اسلامی، سوابق خشونتطلبی و کشتار افراد بیگناه، فطرت ستیزی، فرقهگرایی، مفتیگری و مریدپروری، فتنهانگیزی در جهان اسلام، دشمنی وجودی با آزادیهای مدنی و اصالت انسانی، حق حیات قائل نشدن به مخالفین و معارضین، بیاعتنایی به حقوق زنان، علم ستیزی، دانشگریزی و دشمنی با تحصیلات آکادمیک، داشتن تفسیر شخصی از عدالت، بیاعتقادی به آزادی توأم با مسئولیت، اخلاقگریزی، قبیلهگرایی و داشتن هویت قبیلهای بهجای هویت اسلامی، قابل قیاس با جمهوری اسلامی با ویژگیهایی که در سطور بالا برشمرده شد، می باشد؟
اینها در حالی است که طالبان با نگاهی راهبردی به عنوان یک قوم اکثریت(پشتون) در افغانستان قابلتعریف است. در حقیقت طالبان فاقد گفتمان بوده و صرفاً تلاش دارد در قالب اسلام (با ویژگیهایی که برشمردیم) آموزههای خود را حاکم سازد.
به لحاظ تئوریک و اجرایی طالبان مجموعهای قبیلهگرا است که قدرت خویش را نه از نظام دینی بلکه از قدرت اکثریت بودن و همچنین مخالفت مردم با فساد گسترده دولت اشرف غنی و حمایتهای یک کشور خاص در منطقه دریافت میدارد. فراز و نشیبهای پیش رو حکایت از آن دارد که دوام و بقای این حاکمان جدید در افغانستان به میزان عملی شدن ادعاهای آنان در تغییر دیدگاه ها و رفتار بستگی دارد. امروز حضور طالبان در عرصه سیاست افغانستان نه به دلیل ظرفیتهای گفتمانی و ساختاری بلکه هدیهای از سوی دولت آمریکا است که در حال شکلگیری بر روی ویرانههای به یادگار مانده از تجاوز و توحش بیستساله آمریکا در خاک افغانستان است و عدم تقابل مردم با جریان طالبان را باید از این زاویه نگریست. سیاست نظام جمهوری اسلامی در مقابل حاکمان جدید کابل بر همان اصلی استوار است که مقام معظم رهبری
در فرمایشات خود فرمودند: «ما طرفدار ملت افغانستان هستیم. دولتها می آیند و میروند. آنکه باقی میماند، ملت افغانستان هستند. و نوع رابطه ما با دولتها بستگی دارد به نوع رابطه آنها با ما. انشاءالله خداوند وضع ملت افغانستان را به بهترین وجه قرار دهد.»