kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۶۹۶۴
تاریخ انتشار : ۰۹ مهر ۱۴۰۰ - ۲۰:۲۰
روایت‌هایی از متن و فرامتن فتنه هشتاد و هشت- 59

مرز اجتهاد و بدعت در تحلیل‌های تاریخی

 


بازخوانی خطبه‌ 20 شهریور 88 رهبر انقلاب در گفت‌وگو با آقای حسن رحیم‌پور ازغدی
* برخی تحلیلگران حوزه‌ تاریخ اسلام، در این شیوه‌ برداشت از سیره‌ ائمّه اشکال می‌کنند. چون معتقدند که تقسیم حق و باطل و خوب و بد با تکیه به استنادات تاریخ اسلام و سیره‌ ائمّه، موجب ملتهب شدن فضای اجتماعی می‌شود.
چند وقت پیش دیدم بعضی از این افراد که درباره‌ تاریخ و سیره‌ اهل‌بیت هم کتاب چاپ کرده‌اند - منتها مطالب همه‌اش از یک کتاب درمی‌آید به دفتری و از دفتری به کتاب دیگر؛ تاریخ می‌نویسند امّا گویی در آن عبرت و تحلیل و تعقّل سیاسی و دینی نیست - گفته‌اند که مدام قضایای صدر اسلام را به الان تطبیق ندهید.
پاسخ این است که بله، یک ‌وقت تطبیق زورکی است که تحریف و برخورد ابزاری است؛ یعنی بخشی از یک آیه، حدیث و سیره را بردارید و از آن سوءاستفاده کنید به نفع خودتان. این کار حتماً غلط است؛ هم خلاف اخلاق علمی، هم خلاف تقوای سیاسی است؛ اصلاً تفسیر به رأی یعنی همین.
این کار را مخالفین اسلام همیشه کرده‌اند. جریان‌های انحرافی در سیاست، در عرفان، فلسفه، فقه و... با تقطیع و موضع ابزاری با سنّت پیغمبر و قرآن برخورد می‌کنند. خوارج، امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) را می‌بینند، شعار قرآنی می دهند که «لا حکم الّا لله»؛ امّا حضرت امیر می گویند لا حکم الّا لله یک چیز است، لا امرة الّا لله یک چیز دیگر است. حاکمیّت حقّ خدا است؛ امّا معنی‌اش این نیست که خدا و فرشته‌ها از آسمان پایین می‌آیند و مسئولیّت ها را به عهده می‌گیرند. خوارج آنارشیست‌های جهان اسلام هستند؛ قرن‌ها هم عمر کردند؛ هم با علی جنگیدند، هم با معاویه؛ هم با بنی‌امیّه جنگیدند، هم با بنی‌عبّاس و هم با شیعه. جالب است حضرت امیر به آنها اشاره می‌کنند و می‌گویند شعار شما این است که حکومتِ خدا؛ ولی آیا جامعه‌ دینی بدون حکومت یک فرد انسانی امکان دارد؟ در جامعه غیردینی هم امکان ندارد. شما شعار می دهید که کسی حاکم نباشد، امّا برای خودتان چهار، پنج حاکم و رهبر تعیین
کردید.
اکثر رهبران خوارج بیماری‌های روحی و روانی داشتند؛ یکی‌شان خیلی حقّه‌باز و کلاهبردار بود، امّا بقیّه‌شان آدم‌هایی بودند که واقعاً به همان چیزهایی که می‌گفتند عقیده داشتند ولی هیچ‌چیز هم نمی فهمیدند. نصف یک آیه را برمی‌داشتند، یک جمله از پیغمبر را می‌دیدند و بقیّه را رها می‌کردند. مثلاً پیامبر می‌فرمایند من دارم می‌روم برای جهاد و در مسافرت روزه واجب نیست، ولی باز بعضی‌ از این ها روزه می‌گیرند و همراه ایشان می‌آیند؛ یعنی از پیغمبر مقدّس‌تر هستند. از آن طرف سر تقسیم غنائم این‌ها به پیغمبر
می‌گویند چرا عدالت را رعایت نکردید؟ چون پیامبر به تازه‌مسلمان‌ها سهم بیشتری داد تا جذب‌شان کند؛ این ها اعتراض کردند که ما 10 سال است داریم فداکاری می‌کنیم و تا مرز شهادت رفتیم؛ به ما این‌قدر می‌دهی و به تازه‌مسلمان‌های مکّه بیشتر از ما؟ این عدالت است؟ خوارج این مسائل را نمی‌فهمند.
به‌ هر حال، اگر برخورد ما از جنس تقطیع، تحریف و تفسیر به رأی باشد، این کار اسلامی و اخلاقی و علمی نیست.
امّا بالاخره این کارها متد دارد. از کجا بفهمیم واقعاً داریم کلام امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) یا اهل‌بیت یا سنّت پیغمبر یا از همه مهم‌تر آیه‌ قرآن را درست می‌فهمیم؟ آیا معنی‌اش همین است که ما داریم تفسیر می‌کنیم؟ یا اینکه داریم تحریف می‌کنیم؟ مرز تأویل و تکذیب کجا است؟‌ مرز اجتهاد با بدعت و تحجّر کجا است؟ دقیقاً این سه مورد همیشه مشکل بوده، الان هم هست؛ اینکه به اسم اصول‌گرایی بیفتیم در دام تحجّر. باید دید چه چیزی مربوط به آن شرایط خاصّ زمانی و مکانی است. تنقیح مناط باید کرد؛ و دید چه نوع تنقیح مناطی درست است و چه نوعی درست نیست؟ قیاس ها چند نوع هستند؟ کدامش بله، کدامش نه؟‌ مرز اجتهاد واقعاً بعضی جاها ظریف است؛ گاهی قابل تشخیص نیست که این اجتهاد است یا بدعت؟ نوگرایی است یا انحراف؟ اصول‌گرایی است یا تحجّر؟ البتّه
یک جاهایی هم آشکار است.
بنابراین این مسئله‌ اوّل: آیا رفتار امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) و پیامبر
(صلّی‌الله ‌علیه‌ و آله‌ و سلّم) و اهل‌بیت می‌تواند سرمشق ما باشد یا خیر؟ و چطور باید باشد تا از دو پرتگاه بدعت و تحجّر نیفتد؟ فرقش را هم عرض کردم: اجتهاد. جایی هم که متد ندارد، اختلاف شخصی است و تا وقتی در حوزه نظر است، همه‌ نظرها محترم است؛
به ‌شرط اینکه گوینده صاحب‌نظر باشد؛ مثل دو فیزیکدان یا دو پزشک که دو تا نظر دارند امّا هر دو صاحب‌نظر هستند؛ آن متد حداقلّی که همه‌شان قبول دارند را باید رعایت کنند. امّا این‌طور نیست که بگوییم هرکسی از راه رسید، می‌تواند یک قرائت جدید در فیزیک یا پزشکی داشته باشد. مگر به کسی که سواد این کار را ندارد و روش آن را نمی‌داند، اجازه می‌دهند قرائتش را مطرح کند؟ البتّه کسانی هم هستند باسواد و ملّا امّا یک‌طوری همین روایات را می‌خوانند که جز مصداق همان زمان،‌ هیچ مصداق دیگری پیدا نکند. اتّفاقاً شیعه‌ لندنی هم همین نظر را دارد.
اعتقاد به مقتدا بودن ائمّه؛ تفاوت شیعه و اهل سنّت: اینجا سؤال اصلی این است که پس اقتدا و امامت چیست؟ می‌دانیم که حتّی برادران اهل سنّت هم اهل‌بیت را قبول دارند و محبّت دارند؛ حتّی وهّابی‌ها هم همگی ضدّ اهل‌بیت نیستند؛ می‌گویند اهل‌بیت را قبول داریم امّا شیعه را قبول نداریم. می‌خواهم عرض کنم که اتّفاقاً تفاوت اهل سنّت با شیعه در مسئله امامت همین بوده و هست.
بحث بر سر احترام و محبّت به آنها نیست؛ درمورد این است که اینها امام باشند و ما به آنها اقتدا بکنیم و بگوییم اینها برای ما سرمشق هستند و این سرمشق لازم‌الاجرا و قابل‌اجرا است یا نه؟ اختلاف اینجا است. شیعه‌ لندنی هم می‌گوید اهل‌بیت معصوم و مقدّس هستند؛ منتها برای اینکه در خانه و زندگی امروز، در سیاست و اقتصاد و حکومت چه‌کار کنیم که اهل‌بیتی باشیم؟ غیر از حُب و غیر از عزاداری و زیارت، هیچ‌چیز دیگری در این مکتب فکری، دست شما را نمی‌گیرد. متأسّفانه در بخش هایی از جامعه‌ ما هم الان همین‌طور است.
اگر عزاداری و زیارت را از آنها بگیرید، دیگر فرق شیعه با بقیّه معلوم نیست؛ چرا؟ برای اینکه اقتدا را کنار گذاشته‌اند.