kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۶۰۷۷
تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۲
درنگی بر کتاب «حدیث سرو و نیلوفر» - دکتر غلامعلی حداد عادل(بخش اول)

در پیچ و تاب‌های سـرو و نیلوفـر

 

محمدحسین انصاری‌نژاد


چو سرو بی‌طمع از دهر باش و سر بفراز
که نخل بارور از منت ‌زمانه دوتاست
(بیدل دهلوی)
ز بس با هجر عادت کرده‌ام از وصل دلتنگم
چو نیلوفر که از خورشید تابان غنچه‌تر گردد
(اثر شیرازی)
کتاب «حدیث سرو و نیلوفر» به قلم ادیب و دانشور فرهیخته دکتر حداد عادل که نوازشگر چشم‌ها می‌شود، شوری شگفت سرا پای وجودم را فرا می‏گیرد. سرم را بالا می‌گیرم و وزش نسیم را در گیسوان
پر پیچ و تاب سروهای حیاط به تماشا می‌نشینم و نفس نفس نیلوفران دیوار همسایه را در ژرفای روحم حس می‌کنم. بی‌اختیار، به یاد آن عصر خاطره‌انگیز و دوست داشتنی می‌افتم، که با دوست به سر شد. در آن دیدار، دم روح‌بخش مردی از وارثان آب و خرد و روشنی، غبار اندوه را از جانم زدود و پا به پای خود به گشت و گذار در کوچه باغ‌های شعر و شهود و فلسفه و‌اشراقم برد و چشم‌هایم را وسعتی دیگر بخشید. تحفه آن دیدار، کتاب چشم نواز حدیث سرو و نیلوفر بود. از سفر که بازگشتم، در خلوتی دلخواه به درنگ و تماشا در این کتاب نشستم و به راستی که بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست رفت. دیری نگذشت که خبر ترجمه این کتاب شگفت و سرشار از مفاهیم ژرف و مضامین شگرف به زبان اردو که به همت شهریار پاکستانی عزیز انجام گرفته، شادی ام را دو چندان کرد. در همین آغاز، به جان شیفته و شفاف این شاعر جوان کشور دوست و همسایه که با ذوق گوهرشناس خود به این ترجمه زیبا، دست یازیده است آفرین می‌گویم و درود می‌فرستم.
در این مجال کوتاه، برداشت‏های شتاب‌آمیزم را از تاملی در سایه سار سرو و نیلوفر را به دلدادگان شعر و ادب اصیل فارسی پیشکش می‌کنم.
این کتاب، فراگیرنده(9) مقاله ارزنده و تامل انگیز درباره زبان و ادب فارسی است. نویسنده دقیقه یاب در «9 پنجره» محصول دقایقی رازناک از تاملات خود در فرازهایی فرازمند زبان و ادب فارسی در سرزمین شگفتی‌ها را به مخاطبین عرضه می‏دارد.

پنجره اول:
چراغی در جاده‌های هند
نگارنده در نخستین مقاله، می‌کوشد پنجره‌هایی روشن بر چشم انداز بدیع و روح‌نواز فرهنگ ایران و تاثیر آن در شبه قاره هند را بگشاید. او که با فلسفه و آفاق آن زیست همیشگی داشته است، نظریه‌ای از فیلسوف مشهور آلمانی «فیشته» را به عنوان حسن مطلع مبحث بر می‌گزیند. نظریه فیشته، این است که ما برای شناخت خود، باید به خود تعیّن بخشیم. تعیّن بخشیدن به خود به معنای محدود کردن خود است. محدود کردن خود به معنای تعیّن بخشیدن به غیر خود است.
در فلسفه فیشته «من» و «جز من» دو روی یک سکه‌اند و لازم و ملزوم یکدیگرند. این «برنهاد» و «برابر نهاد» من و جز من که اساس فلسفه فیشته است. می‌نویسد: ما نیز در اینجا می‌خواهیم خود را از طریق شناخت دیگری بشناسیم و این دیگری در بحث امروز ما فرهنگ و تمدن شبه قاره است. به راستی که با چه براعت استهلالی، تصویرهای بکر و زنده‌ای از فرهنگ ایران و آثار شگفت آن در هند را ترسیم می‏کند. ناگفته پیداست مراد نویسنده، از شبه قاره، معنای تاریخی و وسیع‌تر این اصطلاح است که هند، پاکستان و بنگلادش امروز را در بر می‌گیرد. دیگر اینکه، مقصود راقم پژوهش، تاثیر دو سویه و متقابل است که به نمونه‌ای از این تاثیرگذاری‌ها و تاثیرپذیری‌ها ‌اشاره می‌کند. او با تشبیهی ملموس، جایگاه هند را برای دانشمندان و اصحاب ادب و اندیشه ایران گذشته، چونان دنیای غرب برای دانشمندان و خواص کشورهایی نظیر ایران همانند می‌کند. آری سفر به هند، چندان شوق‌انگیز بوده که شاعری چون فیاض لاهیجی می‌گوید:
حّبذا هند، کعبۀ حاجات
خاصه یاران عافیت جو را
هرکه شد مستطیع فضل و هنر
رفتن هند واجب است او را
البته وی از تفاوت مهم میان سفر و مهاجرت اصحاب فضل و ادب گذشته ما به هند و رفتن استادان و دانشجویان ما به دنیای غرب غفلت نمی‌کند و می‌نویسد که در آن زمان که ایرانیان به هند می‌رفتند دو تمدن «ایرانی» و «هندی» هم سنگ و همتراز و همتای یکدیگر بودند و یکی بر دیگری تفوق یا ادعای غلبه نداشت. اوج این رفت و آمد که در دوران صفویه ایران و گورکانیان هند است، دورانی است که این دو قدرت، دو قدرت متوازنند و هیچ یک از بالا به دیگری نگاه نمی‌کند. دو فرهنگ از نظر مضمون همگونند و ارزش آن یکی از دیگری خوار انگاشته نمی‌شود. (حدیث سرو و نیلوفر، ص25)
در همین راستا‌اشاراتی موجز اما اقناع‌گر به پیشینه روابط ایران و هند دارد که درخور تامل است.
در ادامه مبحث، به تجلیلات بارز فرهنگ ایران در هند می‏پردازد. آری وسیع‌ترین میدان حضور ایرانیان در هند در عرصه زبان و ادبیات فارسی است. منزلت زبان فارسی در
شبه قاره قدیم چیزی است قابل مقایسه با منزلتی که زبان انگلیسی در شبه قاره امروز دارد.(ص32)
مهاجرت شاعران نام آوری چون صائب تبریزی، عرفی شیرازی، کلیم کاشانی، طالب آملی، سلیم تهرانی، حزین لاهیجی، باعث پیدایش صدای مشخصی در شعر فارسی شد که به سبک هندی معروف است. در ادامه به گسترش دین اسلام و تشیع در هند می‏پردازد. همچنین به اختصار به عرفان و تصوف که جلوه دیگری از حضور معنوی ایرانیان در هند است‌اشاره می‌کند.
در دقایق پایانی این مقاله به تاثیر ژرف معماری و خوشنویسی و موسیقی ایرانی در هندوستان‌اشارات جذاب و تامل انگیزی دارد. مصادیقی از حضور چشم گیر و الهام‌بخش صنعت و هنر ایرانی در قلمرو هند را برمی‏شمارد که خواندنی و شورانگیز است. دریغ می‌دانم اگر بدون ترنم چند بیت از شاعر برجسته روزگار ما، علیرضا قزوه که با اقامت طولانی در هندوستان، منشا خدمات ارزنده به زبان و ادب هر دو کشور گردیده است، این پنجره را فرو بندم:
کاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد
راه بیت الله اگر از هند و ایران بگذرد
مهربانا یک دو جامی بیشتر از خود برآ
مست‌تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد
«خون نمی‌خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این
کیست می‌خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟
نغمه‌اش در عین کثرت، جوش وحدت می‌زند
هر که از مجموع آن زلف پریشان بگذرد
پردة عشّاق حاشا بی‌ترنّم گل کند
شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد
وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود
حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد
خون سهراب و سیاوش سنگفرش کوچه‌هاست
رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد
کاشکی این روزها بر ما نمی‌آمد فرود
حسرت این روزها بر ما فراوان بگذرد
کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد
کاش می‌شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد
حال و روز عاشقان امروز بارانی‌تر است
نازنینا اندکی بنشین که باران بگذرد
از شراب مشرق توحید خواهد مست شد
گر نسیم هند از خاک خراسان بگذرد
(علیرضا قزوه)
پنجره دوم :
نویسنده در دومین مقاله، پنجره‌ای بر چشم‌انداز گسترده و چشم نواز پاکستان و زبان فارسی بر می‌گشاید که بسیار دقیق و به‌جاست. کشور پاکستان، قلمرو گسترده‌ای از شبه قاره هند به شمار می‌رفت که در یک هزاره تاریخی، میدان وسیع زبان و ادب فارسی بوده و هزاران شاعر و نویسنده فارسی زبان را در دامان خود پناه و پرورش داده است.
نویسنده با بیان شش دلیل متقن، اهتمام به فراگیری زبان فارسی در کشور پاکستان امروز را موجه و برای درصدی از مردم آن سامان ضروری می‌شمارد.
عناوین این شش دلیل به شرح زیر می‌باشد :
1. اردو بودن زبان عموم مردم پاکستان و پیوند شیرین این زبان با زبان فارسی
2. وجود انبوه کتاب‌ها و نسخه‌های خطی فارسی در پاکستان
3. وجود جمعیتی از این کشور که به زبان فارسی سخن می‌گویند
4. همسایگی و مرز مشترک این کشور با افغانستان و ایران
5. غنای ادبیات فارسی
6. ظهور متفکر و شاعر بزرگ، علامه اقبال لاهوری در عرصه حیات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ادبی کشور
تذهیب سطور پایانی این مقاله، غزل معروف اقبال که سلام شعری آن بزرگ به ایران و زبان فارسی و شاعران بزرگ فارسی است و باشد که خوش‌تر سخنی است از این شاعر بزرگ و اندیشمند جان آگاه.
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم، جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام
تا به دست آورده ام افکار پنهان شما
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که تصحیح دیوان واقف لاهوری شاعر برجسته پاکستان با رهنمودها و تشویق‌های ارزنده دکتر حداد عادل به کوشش این کمترین انجام گرفته که به زودی منتشر خواهد شد. در ایامی که به این مهم مشغول بودم، استاد با دقت نظری ستودنی که ریشه در دغدغه‌های ارجمندش به ترویج شعر و ادب پارسی دارد، تمام غزل‌های واقف را با درنگ و تامل خوانده و در کنار غزل‏ها به دقایق لطایفی یاد و ‌اشاره کرده‌اند که به راستی خواندنی است.
پنجره سوم :
معرفی قرآن کریم به قلم یک هندی پارسی‌گو
نویسنده که در ساحت ترجمه قرآن نیز دستی بلند و تجربه‌هایی ارجمند دارد در این مقاله، به معرفی ترجمه‌ای از کلام وحی به قلم یک فقیه و محدث مفسر از پارسایان
پارسی گوی هند به نام شاه ولی‌الله دهلوی پرداخته است.
حداد عادل با ذکر 20 شاهد از این ترجمه و مقایسه با چند ترجمه دیگر از قرآن به تمایز و درخشش ترجمه شاه ولی‌الله می‌پردازد. از بیان آن ترجمه‌ها چشم پوشی کرده و همصدا با نویسنده مقاله حسرت می‌خورم که چنین ترجمه‌ای در ایران، نزد دوستداران قرآن و اهل ادب مجهول است.
او در این مقاله، به سبک و سیاق ترجمه فارسی و سبک و سیاق واژگان این ترجمه نمی‌پردازد و صحت و دقت مترجم را در نظر دارد. آوردن بیت معیار مورد‌اشاره در همین راستا دارد.
پنجره چهارم :
بیدلی گر رفت، اقبالی رسید
بیدلان را نوبت حالی رسید
قرن حاضر خاصه ی اقبال گفت
واحدی کز هزاران بر گذشت
شاعران گشتند جیشی تار و مار
وین مبارز کرد کار صد سوار
(ملک الشعرا بهار)
این مقاله گل سر سبد کتاب «حدیث سرو و نیلوفر» است. به برداشت بنده، این پژوهش در میان انبوه کتاب‌ها و مقالاتی که درباره اقبال نوشته شده و با اقبال عمومی مواجه گردیده‏‌اند. از رایحه‌ای متفاوت برخوردار است که به تنهایی یک کتاب مستقل محسوب می‌شود.
در این پژوهش، با چشم دیدی تازه به سلوک و کشف و شهود‌های دینی و اجتماعی و ادبی اقبال بزرگ پرداخته شده است.
حداد عادل که به چندین هنر آراسته و با فلسفه نیز الفتی دیرین دارد، در این مقوله نیز سنگ تمام گذاشته و چراغ‌هایی فراروی اقبال پژوهان روشن کرده است.
وی به بررسی سیر آشنایی اقبال با فلسفه و تمدن غرب می‌پردازد و دریافت‌های عمیق خود را به شیوایی بیان می‌کند.
چشم انداز فلسفی پیش روی اقبال و شکل‌گیری منظومه فکری‌اش در این پژوهش به روشنی ترسیم شده است.
با تامل در این پژوهش، صدای اقبال در گوش‏مان طنین انداز می‌شود که پس چه باید کرد؟!‌ای اقوام شرق. در عالم خیال، آن شاعر متفکر و روشن اندیش را می‌بینم که به زادگاه خود یعنی مشرق زمین برگشته و با تجربه‌ای ارزشمند، با دردی جانکاه و با همتی بلند از خود می‏پرسدچه باید کرد؟ (ص 95)
آری، اکنون شان نزول مثنوی «اسرار خودی» را بیش از پیش حس می‌کنیم که در آغاز مثنوی صریحا اعلام می‌کند که حرف تازه‌ای دارد و به قول حافظ می‌خواهد «فلک را سقف بشکافد» و «طرحی نو» در اندازد. (ص 97)
باغبان زور کلامم آزمود
مصرعی کارید و شمشیری درود
و البته تصریح می‌کند که سخنش را معاصرانش در نمی‌یابند و او برای نسل‌های آینده سخن می‌گوید :
نغمه ام از زخمه بی‌پرواستم
من نوای شاعر فرداستم
ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد
چشم خود بر بست و چشم ما گشاد
از خواندنی‌ترین فرازهای این پژوهش، برشمردن شباهت حیرت انگیز ابیات و مثنوی خودی با اندیشه‌های «شوپنهاور» است.
در فراز موصوف می‌خوانیم:
به سهولت می‌توان پذیرفت که این «آرزو» که اقبال در این ابیات آن را «اصل زندگی» دانسته و از آن به حدیث وجود تعبیر کرده، همان مسیر و اراده و درخواست است که شوپنهاور، فیلسوف معروف آلمانی آن را پایه و اساس فلسفه و جهان‌بینی خود قرار داده است. (ص 102)
البته ناگفته نمی‌گذارد که اقبال راه خود را از شوپنهاور جدا می‌کند و فصلی تازه می‌آورد.
در بیان اینکه خودی از عشق و محبت، استحکام می‏پذیرد، این گونه می‌سراید :
از محبت می‌شود پاینده تر
زنده تر، سوزنده تر، تابنده تر
در جهان هم صلح و هم پیکار عشق
آب حیوان، تیغ جوهردار عشق
در بخشی دیگر از بررسی جهان بینی اقبال، به افکار و عقاید نیچه و دیگر فلاسفه غرب ‌اشاراتی دارد که درخور دقت و تامل است. آری اقبال در فرازی فرازمند از اسرار خودی به شرح اسمای امام علی(ع) می‌پردازد و نزدیک 60 بیت را به فضایل آن یگانه دوران اختصاص می‌دهد. او تمدن غرب و علم و دانش خالی از سوز عشق آن را به باد انتقاد می‌گیرد.
(ص 12)
من از میخانه ی مغرب چشیدم
به جان من که درد سر خریدم
نشستم با نکویان فرنگی
از آن بی‌سوزتر روزی ندیدم
نویسنده در ادامه پژوهش، درنگی در مثنوی دیگر اقبال به نام «رموز بی‌خودی» دارد که کم و کیف آن تقریبا در
حد و اندازه اسرار خودی است. در ادامه‏ این مقوله به نکته تامل‌انگیزی می‌پردازد و آن معنا و تعریف خاصی است که اقبال به کلمه «بی‌خودی» می‌دهد. یعنی شاهد یک دگرگونی مفهومی در این کلمه هستیم.
دریغ است که رشته سخن را به دست نویسنده نسپاریم. اقبال در نامگذاری این مثنوی دوم هم به کلمه «بی‌خودی» معنا و تعریف خاصی می‌دهد. واژه بی‏خودی یک معنای عامیانه دارد که حکایت از بی‌دلیل بودن مبتنی بر قصد و غرض آگاهانه یا عاقلانه نبودن کاری اثری است. معنای دیگر غیر عامیانه از خود غافل شدن و خود و خودی را فراموش کردن است.
حافظ در غزل معروف «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند» آنجا که می‏گوید بی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند به همین معنا نظر دارد.(ص121)
مراد از «بی‌خودی» یک مفهوم اجتماعی است و آن پیوستن فرد به جمع و خود را در خدمت و آیین و کیش قرار دادن است. البته این «بی‌خودی» نوعی استعلای فرد در جامعه است.
فرد را ربط جماعت رحمت است
جوهر او را کمال از ملت است
تا توانی با جماعت یار باش
رونق هنگامه ی احرار باش
حرز جان کن گفته ی خیر البشر
هست شیطان از «جماعت» دورتر
فرد و قوم آیینه ی یکدیگرند
ملک و گوهر کهکشان و اخترند
آن گاه به توضیح نقشه ساختمان یا به تعبیر دقیق‌تر امروزی‌تر به بیان «نرم افراز» سامانه اجتماع می‌پردازد. در جهان بینی اقبال، توحید، رکن اول از «ارکان اساسی علمیه اسلامیه» یا «مبانی فلسفه اسلام» است.
رکن دوم را پس از «توحید»، «رسالت» می‌داند و در تفصیل معنای رسالت می‌گوید مقصود رسالت محمدیه تشکیل و تاسیس حریت و مساوات و اخوت بنی آدم است.(ص 130)
وی ذیل همین عنوان انسان‌ها را به سبب
«انسان پرستی» سرزنش می‌کند و بندگی در پیشگاه کسرا و قیصر و کاهن و پاپ و سلطان و امیر واسقف رضوان فروش را مذموم و مردود می‌شمارد. مفهوم وجودی حریت را در حادثه کربلا به تماشا می‌‏نشیند.
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
در ادامه مثنوی، «ناسیونالیسم غربی» را نقد می‌کند و توضیح می‌دهد که چون ملت، «ملت محمدیه» موسس بر توحید و رسالت است، پس نهایت مکانی ندارد و به عبارت امروزی‌تر می‏گوید اسلام مرز
نمی‏شناسد.
مسلم استی دل به اقلیمی مبند
گم مشو اندر جهان چون و چند
می نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
در دل او یاوه گردد شام و روم
نیز تاکید می‌کند که «وطن، اساس ملت نیست» و ذیل همین عنوان است که عقاید ماکیاولی را به شدت رد می‌کند. اقبال معتقد است اسلام مرز زمانی هم ندارد و ابدی است :
گر چه ملت هم بمیرد مثل فرد
از اجل فرمان پذیرد مثل فرد
امت مسلم ز آیات خداست
اصلش از هنگامه «قالوابلی» ست
از اجل این قوم بی‌پرواستی
استوار از «نحن نزلنا» ستی
(ص 131 تا 132)
در ادامه این پژوهش، به مقام آسمانی انسان در جهان‌بینی اقبال و نگرش توحیدی او پرداخته که از شواهد شاعرانه و شورانگیز، غزل زیر است:
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر‌ای پردگیان، پرده‌دری پیدا شد
(ص 141 )
سخن آخر این مقوله با پاسخ به پرسشی تحت عنوان «آیا اقبال شاعر بود؟» می‌پردازد. این مبحث جالب و خواندنی در واقع حسن مقطع مقاله اقبال شاعر و برتر از شاعر است که با این شعر پر شور و پر تپش اقبال به پایان می‌رسد:
ای غنچه خوابیده، چو نرگس نگران خیز
کاشانه ما رفت به تاراج غمان خیز
از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز
از گرمی هنگامه ی آتش نفسان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
ادامه دارد...