من و شِکوه و شکایت؟ سخن گزاف باشد
رضا اسماعیلی
در زندگی، بعضی از آدمها هستند که به قول سهراب دانههای دلشان پیداست. آدمهای صاف و ساده و زلالی که نشست و برخاست با آنها به تو انرژی میدهد و حالت را خوب میکند. آدمهای بینقابی که در قاب چشم دنیا، خودشان را - همان گونه که هستند - به تماشا گذاشتهاند.
زندهیاد امیرعلی مصدق یکی از آن آدمها بود. شاعری صمیمی و بیتکلف که هر چه بود و هر که بود، خودش بود. البته این سادگی و زلالی گاهی کار دستش میداد. چون دنیا آدمهای ساده و
بیشیلهپیله را زیاد جدی نمیگیرد. من خود شاهد بعضی از این دردسرها بودم. دردسرهایی که به خاطر سادگی و بیتکلفی برای مصدق پیش میآمد و دیگران را نسبت به او جسور میکرد. رسم غریبی است. ولی گویا برای دنیا باید کلاس گذاشت، تا تحویلت بگیرد! اما مصدق به قول حضرت حافظ «لوحی ساده» و شاعری آزاده بود. شاعری بیرنگ و ریا که با زبان دلش با دنیا حرف میزد.
مصدق برای من از دوستان زیرخاکی بود! بیش از چهل سال نان و نمک هم را خورده بودیم. او برای من برادری امین و دوست داشتنی بود. برادری که در رفاقت و دوستی کم نمیگذاشت. در زندگی سلوکی انسانی داشت. از جاهطلبی و زیاده خواهی به دور بود و راضی به رضای حضرت دوست. اهل صلح و مدارا بود و سینهاش خالی از هرگونه کدورت و کینه. و اما در عرصه شعر، مصدق در شمار پیران و پیشکسوتان شعر انقلاب بود. او از فردای پیروزی انقلاب به حلقه نقد شعر حوزه هنری پیوست و در دهه اول انقلاب، در تمام جلسات نقد، حضوری فعال داشت. از همان آغاز، عرصه اصلی فعالیتاش، رباعی و دوبیتی بود. البته غزل هم میگفت، ولی رباعیهایش حلاوتی دیگر داشت. اگر بخواهیم از پنج رباعی سرای نام آور شعر انقلاب نام ببریم، بیهیچ اغراقی نام مصدق در شمار یکی از این پنج تن قرار میگیرد.
وی ترکی پارسیگو بود که به همان شیرینی زبان آذری، به فارسی شعر میگفت. هنگام اجرا نیز، شعرهایش را با تمام وجود میخواند، آن چنانکه بر دل مینشست. ولی دریغ که مشکلات زندگی - در دهه اخیر - او را از حضور در عرصه شعر و ادبیات بازداشت و به پیله انزوا کشاند. از او رباعیهای نابی با موضوع دفاع مقدس به یادگار مانده است. این رباعیها در تراز رباعیهایی است که بزرگانی چون سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، وحید امیری و سهرابینژاد برای انقلاب گفتهاند. رباعیهای زیر نمونهای از آنهاست:
آنان که به خون خود وضو میکردند
دست و سر خود فدای او میکردند
در دشت بلا، میان خون و آتش
گم کرده خویش، جستوجو میکـردنـد
*
بر سینه شب، تیغ فلق خواهد خورد
بر حنجر کفر، تیر حق خواهد خورد
سوگند به فارسان والفجر آخر
تاریخ به دست ما ورق خواهد خورد
*
آنان که به مرگ سرخ لبخند زدند
مردانه قدم در ره دلبند زدند
از یار و دیار خود گسستند همه
بگسسته و با خدای پیوند زدند
(امیرعلی مصدق، با اجازه عشق، تکا)
من سالها پیش، بعد از انتشار اولین مجموعه شعر مصدق توسط انتشارات نیستان با عنوان گزیده ادبیات معاصر(شماره 85)، یادداشتی نقدگونه بر این مجموعه نوشتم که به انگیزه گرامیداشت یاد و نام این شاعر انقلاب و دفاع مقدس، شما را دعوت به خوانش بازنویسی شده این نقد میکنم.
️بگذار كه از رباعي آغاز كنيم
تنفس در هواي شعر و شاعرانه زيستن، محصول پيوند مباركي است كه بين شاعر و عالم هستي برقرار ميشود. روح لطيف شاعر در لحظههاي ناب و مبارك سرودن، همچون پرندهاي در اوج پرواز، از حضيض بودن خاكي پر ميگيرد، و در قاف افلاك به گلگشت ملكوت ميپردازد. سرمايه و ره توشة اصلي شاعر در اين گلگشت ملكوتي چيزي نيست جز نور تجلي آسماني واژهها.
شاعر واقعي كسي است كه با دلي اهورايي و نوراني، از مشرق شهود طلوع ميكند و با دميدن روح شاعرانة خويش در كالبد همين واژههاي معمولي، رستاخيز كلمات را بشارت ميدهد و پنجرهاي از تجلي، به روي ديدگان مشتاق و بيقرار دلشدگان نور جمال و جلال حضرت دوست (جلجلاله) ميگشايد:
كوچة ما منتهي ميشود آنجا كه اوست
پنجرة بيدلي با در او روبهروست
ديده ازو روشن است، عالم ازو گلشن است
سينه كه بيجوشن است، منتظر تـيـر اوست
(امیرعلی مصدق، گزیده ادبیات معاصر، ش 85، غزل دوست - ص 9)
2
هشتاد و پنجمین شماره گزیده ادبیات معاصر، به مجموعه شعر شاعر خوشذوق و نامآشناي انقلاب و دفاع مقدس «امیرعلی مصدق» اختصاص پیدا کرده است.
اين مجموعه در بردارندة 19 غزل، 69 رباعي و 39 دوبيتي ميباشد كه در سه بخش و بدون ذكر تاريخ سرايش اشعار در اين دفتر فراهم آمده است.
آنان كه با ادبيات دو دهة اخير حشر و نشر داشتهاند، به خوبي ميدانند كه نام مصدق با رباعي و دوبيتي پيوندي ناگسستني دارد، چنانچه اگر بخواهيم فهرستي از نام رباعي سرايان معاصر تهيه كنيم، نام مصدق يكي از نامهايي است كه بايد در اين فهرست قرار بگيرد. جالب است كه بدانيد در پارهاي از موارد حتي شهرت و آوازة بعضي از رباعيهاي اين «ترك پارسيگوي» در ذهن و زبان مردم كوچه و بازار از شهرت و آوازهاي كه شاعر در طول اين دو دهه براي خود دست و پا كرده، بيشتر است! مانند
رباعیهایی که در پیشانی این یادداشت خودنمایی میکند. به جرأت ميتوان گفت كه درخشش مصدق در عرصة رباعي بيش از ساير عرصههاست، و اين به خاطر همخواني و همخوني زباني شاعر با اين قالب ادبي است.
از مجموع 69 رباعي فراهم آمده در اين دفتر، 28 رباعي در ستايش حضرت دوست (جل جلاله)، 12 رباعي با مضمون مذهبي و عاشورايي، 9 رباعي با مضمون جبهه و جنگ، 9 رباعي با مضمون عاشقانه - عارفانه و 11 رباعي با مضامين پراكنده سروده شدهاند كه در اين ميان آن دسته از رباعيهايي كه در ستايش حضرت احديت و با مضامين جبهه و جنگ و شهداء سروده شدهاند - چه از نظر فرم و ساختار و چه از نظر بافت زباني و محتوا - شاخصتر از ساير رباعيها هستند.
بدون اغراق بايد گفت كه حلاوت بسياري از رباعيهاي اين دفتر كه در سالهاي آغازين انقلاب و در طول دوران پرافتخار دفاع مقدس سروده شدهاند، در ذايقة بسياري از خوانندگان مشتاق و جدي ادبيات معاصر هنوز هم باقي مانده است. چرا كه شاعر در اين رباعيها با زبان شور و شهود ، آيات تجلي جمال و جلال حضرت دوست (عزوجل) را در گوش جان ما تلاوت ميكند:
خواهي در وصل، بسته باشد، باشد
يا اين دل خسته، خسته باشد، باشد
گفتي كه دل شكسته را داري دوست
خواهي دل من شكســته باشد، باشد
(رباعيها - ص 45)
او آمدن تگرگ را ميداند
هنگام حيات و مرگ را ميداند
برگي به زمين نيفتد الا اين كه
افـتـــادن هر چه برگ را ميدانـد
(رباعيها - ص 50)
اي پردهنشين، پرده ز رخ يك سو، زن
يك سو همه مرد منتظر، يك سو، زن
هر چند كه انكار كنندت، اما
از رونق تو كم نشــود يك سـوزن
(رباعيها - ص 61)
3
يكي از مشخصههاي توانمندي يك شاعر، ميزان مهارت و تسلط او در عرصة گزينش و استخدام واژگان و كلماتي است كه با احساس و انديشة او قرابت، همخواني و همخوني داشته باشد. به عبارت سادهتر يك شاعر توانمند با شناخت كاملي كه از كاركردهاي زباني و قابليتهاي ادبي كلمات دارد، در عرصة سرودن و خلق ادبي، همواره به دستچين كلمات و واژههايي ميپردازد كه با صراحت كامل و با كمترين دخل و تصرف در معنا، احساس و انديشة او را به خوانندة شعرش انتقال دهد. طبيعي است كه براي دستيابي به اين هدف، شاعر بايد هميشه آمادگي فراخوان كلمات و واژههاي جديد را - البته به حكم ضرورت - براي تقويت ساختار زباني شعرش داشته باشد و خود را از دايرة دور و تسلسلي كه در اثر دلبستگي و تعصب شديد نسبت به مجموعهاي از كلمات «دروني شده» به وجود ميآيد، بيرون بكشد تا به شكفتگي زباني برسد. رعايت اين اصل مهم، در عين اين كه زبان شعر را از پوسيدگي و نخنما شدن حفظ ميكند، به شاعر نيز توانمنديهاي جديدي در عرصة سرودن ميبخشد كه اين توانمنديها در نهايت منجر به آزاد شدن پتانسيل ذهن و زبان شاعر ميشود.
هدف از اين پيشدرآمد؛ تأملي در غزلهاي فراهم آمده در گزيدة اشعار مصدق است. بايد گفت كه رفتار شاعر در غزل با كلمات، رفتاري از نوع رفتار «بههنجار» است. شيوة سلوك شاعر با كلمات در اكثر غزلهاي اين دفتر، شيوهاي كاملاً رسمي و منطبق با آموزهها و سنتهاي ادبي مقبول زبان فارسي است. شايد همين تقيد تا حدودي باعث محافظهكاري شاعر و سد راه او براي خطر كردن در گسترة زبان شده است. نوع گويش شاعر در غزل، گويشي متين، موقر و بههنجار است، ولي پايبندي بيش از حد شاعر به اين نوع از گويش، فرصت خلاقيت و نوآوري را در بسياري از موارد از او سلب كرده است.براي مثال شاعر در غزل «چشم تو» كه يكي از غزلهاي زيباي اين مجموعه است، با مطلع زيباي «چشم تو آفتاب را زير سؤال ميبرد» آغاز ميكند، ولي پيش از آن كه ذايقة خوانندة شعر او از طعم اين مطلع زيبا و باطراوت شيرين شود، بلافاصله در مصرع دوم، تركيب فرسوده و كليشهاي «نرگس مست» را به كار ميگيرد و خواننده را در خماري باقي ميگذارد! متأسفانه اين دوگانگي تا پايان غزل ادامه مييابد كه امري مطلوب و پسنديده نيست:
چشم تو آفتاب را زير سؤال ميبرد
نرگس مست خواب را زير سؤال ميبــرد
(وغزل چشم تو - ص 11)
براي بيرون آمدن از دايرة اين دوگانگي زباني، من به هيچوجه به مصدق توصيه نميكنم كه همچون بسياري از شاعران معاصر، به غزل «نوكلاسيك» روي آورد، زيرا بر اين اعتقاد و باورم كه هر شاعري بايد نوآوري و نوگويي را به شيوة خويش تجربه كند و پيچيدن يك نسخه براي همة شاعران در عرصة نوآوري، كاري مقرون به صواب و سازنده نيست. ولي حداقل انتظاري كه از شاعر توانايي همچون مصدق ميتوان داشت اين است كه بعد از دو دهه تجربة شاعري و تنفس در هواي شعر، با نگرشي امروزيتر به زبان، به غربال تجربههاي ادبي خويش بپردازد و با ويرايش و پيدايش زبان ادبي خويش از
هر آنچه از «جنس زمان» نيست، درصدد همدلي و همزباني بيشتر با جريان شعر معاصر برآيد. نكتة ديگري كه در غزلهاي مصدق جاي تأمل دارد «شاعر محوري» بعضی از غزلهاست. تصويري كه شاعر در غزل در زندگي و هستي ارايه ميدهد، در بسياري از موارد تصويري شخصي و وابسته به خويش است. يعني شاعر در بعضی از غزلها به ترجمان هستي و تفسير زندگي از زاوية ديد «من» غيراجتماعي مينشيند و آرزوها و آمال شخصي خويش را واگويه ميكند که این مولفه، امکان همذات پنداری مخاطب با شعرهایش را محدود میکند.
آن چه مسلم است هر شاعري به دنبال همدلي و همزباني با جهان و بشريت است و هرگز دوست نمي دارد كه خود را در دنياي كوچكي به وسعت «من» محدود و محصور كند. چنان كه به شهادت تاريخ شاعران بزرگ نيز زماني قد كشيدند و بزرگ شدند كه «من» را به «ما» پيوند زدند. اگر شاعر اين مجموعه نيز ميتوانست دغدغهها و دلشورههاي خود را به «درد مشترك» تبديل كند و با هستي و بشريت همنوا و همزبان گردد، هم دايرة تأثيرگذاري غزلهايش را گسترش ميداد و هم به كاميابي بيشتري در عرصة جذب مخاطب دست مييافت. و اما با اغماض از نكاتي كه در نقد غزلهاي اين مجموعه به آنها اشاره شد، از آنجا كه گفتهاند «عيب آن جمله بگفتي، هنرش نيز بگو»، خارج از دايرة انصاف است كه نگوييم شاعر در گستره غزل نيز از توانمنديهاي ارزندهاي در شكار جلوههاي تصويري و خلق مضامين بديع و نو برخوردار است كه اين تواناييها در غزلهاي «چشم تو» (ص 11)، در انتظار تو (ص 25)، و به ياد تو (ص 38) به خوبي به منصة ظهور درآمده است. در اينجا خالي از لطف نيست كه بعضي از ابيات برگزيدة اين غزلها را با هم زمزمه كنيم.
اي سبو سپيده بر دوشت
مِيْ خورشيد خوردنم هـوس اسـت
(خورشيد صبح آدينه - ص 17)
گل محمدي ار بشكفد به طرف چمن
دهان دوباره پر از شعر ناب خواهد شــد
(در انتظار تو ـ صص 26-25)
دل من بركة آب است و رخت جلوة ماه
كه در آن عكس تو چون جلوة مهتاب افتد
(شرح منظومة داغ - ص 360)
زلطف تو باشد، به مصر غزلها
چو يوسف كنعان، اگر چه عزيزم
(به ياد تو - ص 38)
عطر عاشورا تراوا بود از زخم تنش
بوي آيات خدا ميداد گـــل پيراهنش
(عطر عاشورا - ص 401) تأملی در دوبیتیها
از دو فصل غزل و رباعي كه بگذريم، به آخرين فصل اين دفتر كه در بردارندة 39 دوبيتي از شاعر است، ميرسيم. در اولين نگاه به دوبيتيهاي فراهم آمده در اين مجموعه به آساني ميتوان نتيجه گرفت كه دوبيتيهاي شاعر از نظر استحكام، فخامت و ساختار ادبي، به پاي رباعيهاي او نميرسد و هموزن آنها نيست. سيماي شاعر در آيينه رباعيهاي اين دفتر؛ بسيار زيباتر و دلنشينتر از سيماي او در آيينه دو بيتيهاست. اين امر گوياي آن است كه شاعر در عرصه سرودن رباعي از استعداد، نبوغ و توانمنديهاي ذاتي بيشتري نسبت به ساير قالبهاي ادبي برخوردار است كه اگر توان ادبي خود را در اين جهت متمركز كند، بديهي است زودتر به سرمنزل مقصود خواهد رسيد. با اين حال هرگز نميتوان منكر آن شد كه مصدق در غزل نيز - اگر دچار تساهل و تسامح ادبي نشود - دستي توانا دارد. قبل از پرداختن به دوبيتيهاي اين مجموعه، ذكر نكتهاي درباره قالب دوبيتي و تاريخچه آن ضروري به نظر ميرسد.
تاريخچه دوبيتي كه در فارسي به «ترانه» هم شهرت دارد به روزگار ساسانيان برميگردد. به نظر ميرسد اين قالب ادبي صورت كامل شده اشعار دوازده هجايي روزگار ساساني است كه بعد از اسلام به آنها «فهلويان» هم ميگفتند. مضمون اصلي و درونمايه اكثر دوبيتيها «عارفانه - عاشقانه» است. ولي اين عشق از جنس عشقهاي بيپيرايه و سادهاي است كه مولانا در داستان معروف «موسي و شبان» روايتگر آن است، با همان سادگي و زيبايي غيرقابل وصف، نه از جنس عشقهاي متكلف فلسفي:
اگر صــد تيــــر ناز از دلبـــر آيـد
مكــن بـــاور كه آه از دل بـــرآيـد
پس از صـد سال بعد از مرگ «فايز»
هنوز آواز دلبـــــر، دلبـــــر آيـد
در ادبيات فارسي گاهي به دوبيتيهاي بسيار زيبا و دلنشيني برميخوريم كه متأسفانه گوينده بسياري از آنها نامعلوم است. با اين توصيف بايد گفت كه «دوبيتي» شاخهاي از فرهنگ بومي و يكي از مردميترين قالبهاي ادب فارسي است. به عبارت ديگر «دوبيتي» نوعي از «بومي سروده»هاي زبان فارسي است كه ريشه در فرهنگ ساده و بيپيرايه روستا مردان و روستا زنان اين مرز و بوم كهن دارد. با توجه به شأن نزول دو بيتي و فلسفة وجودي آن، بايد گفت كه امروزه به خاطر اضمحلال و استحالة فرهنگ روستايي و هجوم بيامان فرهنگ پر ادعاي شهري به دور افتادهترين روستاها از طريق رسانههاي صوتي و تصويري، ديگر «دوبيتي» در زندگي انسان عصر ما، نميتواند محلي از اعراب داشته باشد، مگر آن كه خصوصيات ذاتي خويش را حفظ كند و با همان گويش اصيل سروده شود، و اين كاري است كه متأسفانه بسياري از دوبيتيسرايان معاصر از آن غافل ماندهاند.
و اما آنچه در مورد دوبيتيهاي اين مجموعه بايد گفت، گرفتار آمدن شاعر در چنبرة اين غفلت و عدم توجه به گويش فولكلوريك و بافت زباني اين قالب ادبي است. دوبيتي اگر از پشتوانهاي فولكلوريك و بومي برخوردار نباشد، نميتواند به عنوان يك رسانة ادبي به رسالت فرهنگي خود عمل كند و زبان حال دلشدگان و سوتهدلاني باشد كه حديث سوختن خويش را در طول تاريخ از گلوي دوبيتي فرياد كردهاند. مصدق به خاطر غفلت ناخواسته از اين نكته، در سرودن دوبيتي به توفيق زيادي دست نيافته است. البته شاعر تلاش خويش را در پيوند زدن دوبيتيهاي خويش با گويش محلي و بومي در بعضي از موارد به كار برده كه متأسفانه اين تلاش آن چنان كه بايد و شايد به ثمر ننشسته است:
دل عاشــق خريــدار بلايــه
گرفتـار و اسيــر و مبتلايــه
خوشـا روزي ببينم كربلايت
اگر چه هر زميني كربلايــه
(دل عاشق - ص 83)
4
هر چند يادداشت اين دلشده براين مجموعه شعر به پايان رسيد، ولي نيك ميدانم كه هنوز ناگفتههاي فراواني در مورد سیروسلوک ادبی مصدق عزیز وجود دارد كه اميدوارم ديگران، با فرصتي فراخ تر به آن بپردازند.
با عرض تسلیت مجدد به خانواده ارجمند آن عزیز سفر کرده و همچنین جامعه ادبی ایران، و با آرزوی آمرزش و آرامش برای روح پرفتوح زندهیاد استاد امیر علی مصدق، اين یادداشت نقدگونه را با يك دوبيتي زيبا از گزيدة اشعار او به پايان ميبرم:
دلم در ســينه آهي كــرد و بگذشت
خودش را خاك راهي كرد و بگذشت
جهان يك پنجره دارد كه هــر كس
ز در آمد، نگاهي كــرد و بــگذشـت
روحش شاد و چراغ یادش پر فروغ باد.