kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۴۵۲۸
تاریخ انتشار : ۰۶ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۹:۵۸
مروری بر زندگی سرهنگ خلبان غلامحسن ساعد به مناسبت سالگرد رحلتش

رکورددار پرواز با بالگرد جنگنده کبرا/استاد خلبانی که هرگز بی وضو، پا به کابین بالگردش نگذاشت

 


در سال‌هایی که کشورمان ناخواسته در مقابل دشمن بعثی قرار گرفت و بحرانی عظیم در کمین انقلاب نوپای اسلامی بود، عملکرد موفق و به موقع هوانیروز جمهوری اسلامی ایران از روزهای ابتدایی جنگ زبانزد روایات به‌جامانده از آن ایام غیرت و عزت و شرف است. سرهنگ خلبان غلامحسن ساعد، از پیشکسوتان دفاع مقدس و طلایه‌دار پرواز با جنگنده کبرا و همرزم شهیدانی چون شیرودی و کشوری بود که نام و دوامشان بر جریده عالم ثبت است. اگرچه تقدیر در به شهادت رسیدن این استاد بزرگ پروازهای رزمی نبود؛ اما خدمات ارزنده ایشان در هوانیروز و تربیت خلبانان زبده و نخبه برای استحکام قدرت کشور در دنیا بسیار مهم و تاثیرگذارتر از شهادتشان است. شخصی که به گفته یاران، شهید زنده بود. در این گفت‌وگو از رشادت‌ها و حماسه‌سازی‌های خلبانی می‌خوانید که حافظ جان و ناموس مردم ستمدیده و مظلوم روزهای انقلاب بود. روحش قرین نور و برکت و راهش مملو از رهروانی صدیق و غیور باد.
سید محمد مشکوهًْ‌الممالک

در آرزوی پرواز
ابتدا، زندگی استاد ساعد از زبان مهدی ساعد، فرزند این خلبان را مرور می‌کنیم:
پدرم در سال ۱۳۳۳ در میاندوآب به دنیا آمدند و در شهریور 99 در همان شهرستان مطابق با وصیت‌شان به خاک سپرده شدند. پدر شخصیت جستجوگر و ماجراجویی داشت و همیشه دنبال چرایی‌ها و کشف شرایط جدید بود.
در سن نوجوانی در میاندوآب، سیل عظیمی اتفاق افتاد و مردم به تپه‌های اطراف شهر پناه ‌بردند. سرما و سیل عرصه را بر مردم زحمتکش و نجیب شهر تنگ کرده بود. سپس هلیکوپتر‌های نیروی هوایی برای امدادرسانی اعزام می‌شوند و برای مردم آنجا، بسته‌های غذایی می‌آورند. بغض، وجود این نوجوان میاندوآبی را فرامی‌گیرد و با خدای خودش چنین نجوا می‌کند که: «خدایا به من کمک کن روزی خلبان شوم و در صورت نیاز به مردم شهرم، خدمت برسانم». جرقه پرواز اینجا زده می‌شود. این آرزو سبب می‌شود که تحقق آن ماجراجویی‌هایشان را در آسمان ببینند.
آغاز ماجراجویی با هجرت به تهران
پدربزرگم همیشه به پدر می‌گفت بمان و به مردم شهرت با معلمی خدمت کن؛ اما پدر بدون اجازه پدربزرگم به سمت تهران می‌رود و ماجراجویی‌های خودش را آغاز می‌کند. تا اینکه در سال ۵۲ پس از گذراندن دوره‌های عمومی، به خلبانی هلیکوپتر ترابری می‌رسد. و این‌گونه خدمت رسانی به همشهریانش تحقق پیدا می‌کند.
اما تقدیر گونه دیگری برای استاد ساعد رقم می‌خورد. هلیکوپتر کبرا وارد بدنه ارتش می‌شود و اسامی نفرات برگزیده دوره‌های عمومی را بر دیوار دانشکده خلبانی می‌زنند تا برای خلبانی بالگرد کبرا آموزش دیده و انتخاب شوند و نام غلامحسن ساعد نیز در این فهرست دیده می‌شود.
دانشجوی ممتاز دوره کبرا
هدف ما اینست که بتوانیم قطره‌ای از اقیانوس وجود ارزشمند ایشان را برای نسل جوانمان بیان کنیم تا ببینند نتیجه توکل و خلوص نیت، چیزی جز رشد و تعالی و موفقیت نیست. این دانشجوی پرتلاش و باهوش هوانیروز، در سال 53-54 با عنوان شاگرد ممتاز دوره کبرا فارغ التحصیل می‌شود. اساتید دانشکده خلبانی از موفقیت و هوش او شگفت زده شده و به ایشان می‌گویند که تو بهترین هستی. همین‌جا بمان و استاد دانشکده خلبانی باقی بمان.
پرواز بر فراز حرم امام رضا(ع)
استاد ساعد در سن 21 سالگی خلبان یکم بالگرد هلیکوپتر می‌شوند. او تا آن زمان یعنی سال 54 به مشهد نرفته بود. بدین ترتیب به لطف الهی با هلیکوپتری که خود، خلبان آن بود، به شهر مقدس مشهد مشرف می‌شود. وقتی برای اولین‌بار گنبد امام رضا(ع) را از آسمان دید، به نشانه احترام سه بار سمت گنبد
امام رضا حالت شیرجه می‌رود و سپس به پروازش ادامه می‌دهد. در واقع در اولین ماموریت در خارج از اصفهان، به زیارت آقا امام رضا رفت و آخرین ماموریتش در سال 1396 در جمکران اتفاق می‌افتد. و این‌گونه آغاز و پایان خدمت در هوانیروز رقم می‌خورد.
تشکیل پایگاه یکم رزمی کرمانشاه
بعد از آن ماموریت مشهد که قرار بود 10 الی 15 روزه باشد؛ اما به‌دلیل شرایط مختلف، از جمله ابلاغ ماموریت برای اجرای مانور در ارومیه، حدود 65 روز طول می‌کشد. مانور ارومیه نیز با آن شرایط نامساعد آب و هوایی‌اش، انجام می‌شود و وقتی که خلبان ساعد قصد برگشت به اصفهان را داشتند، به ایشان اعلام می‌کنند که خودتان را به پایگاه کرمانشاه معرفی کنید. اولین گروه از هلیکوپترهای خلبانان ایرانی که در پایگاه یکم رزمی کرمانشاه مستقر می‌شوند، توسط پدر و همکارانشان بوده است و شاکله و شیرازه پایگاه یکم رزمی کرمانشاه را تشکیل می‌دهند.
آشنایی با شهید کشوری و فعالیت‌های دینی
در سال 54 که به کرمانشاه اعزام می‌شوند، آنجا همفکران خودشان را از جهت گرایشات دینی و وطن دوستی پیدا می‌کنند؛ از جمله شهید کشوری. این خلبانان بنام و غیور ایرانی در پایگاهی گرد هم جمع می‌شوند که در 8 سال دفاع مقدس سرنوشت‌ساز شده و نقش بی بدیلی دارد. شهید کشوری فعالیت‌های دینی را در پایگاه شروع می‌کنند و مجله‌ای با عنوان مکتب اسلام در پایگاه و میان خلبانانی که روحیه‌ای مذهبی و شخصیت مکتبی ریشه‌ای داشتند، پخش می‌کنند.
دوره آموزش شلیک و هدایت موشک تاو
در سال 1357 برای طی دوره آموزش شلیک و هدایت موشک تاو (TOW) به اصفهان منتقل می‌شوند. کبرایی که تاو هست توانایی شلیک موشک تاو را دارد. ایشان با خلوص نیت‌شان راهی را تجسم کرده و به خدا توکل کردند. وعده خدا نیز بدون شک حق است و به جایگاهی که وعده داده می‌رساند.
ازدواج و گسترش ارتباطات با شهر مقدس قم
پدر در سال ۵۷ با دخترخاله‌شان که ساکن قم بودند، ازدواج می‌کنند. مادرم، فرزند شهید آیت‌الله شیخ یعقوب فراوانی هستند. شهید فراوانی شاگرد آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی و بروجردی، از دوستان نزدیک فرزند امام شهید مصطفی خمینی(ره) و پدر بزرگوار سید آزادگان حاج آقا ابوترابی بودند.
پیدا کردن یک دوست و همفکر دیگر
شهید نجاریان در دوره تاو با پدر آشنا می‌شوند. شهید نجاریان روح بزرگی داشتند. پدر می‌گفت که یک‌بار دیدم شهید نجاریان دارند پول جمع می‌کنند. پدر گفت من اصلا متوجه نشدم این درخواست کمک برای چه هست. اما از همان سلام و علیک اولیه‌ای که ایشان انجام داد، من به باطن و خلوص نیت ایشان رسیدم. کمکی کردم و دیگر پیگیر نشدم. بعدها فهمیدم این شخص با آن جایگاه مهارتی و تخصصی پروازی که دارد، تا دوره تاو را بگذراند، برای مردم مستمند و مستحقی که دیده بود، پول جمع می‌کند. در پایین‌ترین محله‌های بی‌بضاعت اصفهان در کسوت کارگر حضور پیدا کرده و برای مردم چاه حفر می‌کند. پدر گفت شاید آن اتفاق جرقه‌ای بود برای پیدا شدن دوباره یک دوست همفکر.
انقلابی ماندن مهم‌تر است
انقلاب به پیروزی می‌رسد. اولین قدم همه آن همرزم‌ها، برپایی نماز جماعت در گردان تک هوانیروز کرمانشاه بود. و این سرآغاز خلق حماسه‌ هایی می‌شود برای آنان در سال‌های بعد، به‌خصوص در طول ۸ سال دفاع مقدس.
یکی از همرزمان پدر که الفت دیرینه با هم داشتند و مورد علاقه فراوان شهیدان کشوری و شیرودی بود، شهید سرلشکر خلبان سهیلیان است. ایشان در عین تخصص و مهارت بالایی که داشتند، نجابت خاص و فروتنی مثال‌زدنی در وجودش موج می‌زد. شهید شیرودی و شهید کشوری با تمام عظمتی که داشتند، همیشه داوطلبانه پروازهای خودشان را انجام می دادند و هرموقع در این پروازها نیاز به هم‌پرواز داشتند از شهید سهیلیان کمک خواسته و ایشان با شوق لبیک می‌گفتند.
شهادت یاران پیش چشمان پدر
در بیست و یکمین روز آغاز جنگ، شهید سرلشگر خلبان سهیلیان، شهید سرلشکر خلبان سعدالله داورزاده در یک فروند و یکی از فرماندهان گردان تک پایگاه هوانیروز کرمانشاه در دفاع مقدس، سرهنگ خلبان فرید علیپور و استاد خلبان ساعد در یک فروند بالگرد دیگر طی یک طرح عملیاتی آماده حمله به نیروهای زرهی ارتش بعث عراق می‌شوند. از پایگاه سرپل ذهاب به منطقه‌ای به نام کوره موش اعزام می‌شوند. طبق طرح پروازی که داشتند کار را شروع می‌کنند. در مرحله اول از روی نیروهای خودی با ارتفاع پایین حرکت می‌کنند که رادارها و پدافند دشمن متوجه نشوند و یک دفعه ارتفاع می‌گرفتند و علیه مواضع تانک‌ها اجرای آتش می‌کردند. مرحله اول انجام می‌شود، اهداف مورد اصابت قرار می‌گیرد. همین‌طور که اهداف را می‌زنند و شهید سهیلیان از سمت راست گردش می‌کند و ساعد از سمت چپ، مناطق عملیات را برای مرحله دوم شناسایی می‌کنند. مرحله دوم هم اجرای آتش می‌کنند و دوباره به همین نحو از همدیگر گسسته می‌شوند. در مرحله سوم آتش به محض اینکه می‌خواستند از هم فاصله بگیرند، تحت زاویه‌ای که در گردش بودند، یک لحظه پدر و سرهنگ علیپور هلیکوپتر شهید سهیلیان را می‌بینند که مورد اصابت قرار گرفت. هرچقدر پدر و سرهنگ علیپور فریاد می‌زدند که حمید حمید هیچ جوابی نمی‌آید. شهید سهیلیان و شهید داورزاده در همانجا به دیدار معبودشان رسیدند.
غیرت و عزت هوانیروز در دفاع مقدس
شور و حماسه انقلابی خلبانان هوانیروز در دفاع مقدس مثال‌زدنی بود. در یکی از نبردهایشان، پدر و همرزمانش، در یک روز از ساعت ۹ صبح تا ۳ بعدازظهر ۲۱ دستگاه تانک عراقی را از بین می‌برند. شمار سربازهایی که خدمه تانک بودند، ادوات سبکشان، پدافندها و سنگرهایشان به تلفات اضافه می شود. و ببینید که چه ضربه‌ا‌ی در ۶ ساعت به ارتش بعث وارد شد. پروازها به این صورت بود که یک فروند کبرا می‌رفته اجرای آتش می‌کرده، فروند دوم در راه بوده و فروند سوم در پایگاه در حال لودگیری بوده. اما پرسنل هوانیروز با غیرت و شرافت خودشان آنچه داشتند پای کار می‌آوردند و هر هلیکوپتر همان زمانی که روشن بوده، لودگیری می‌شده، سوختگیری می‌کرده و اجرای آتش می‌کرده است.
قرآن حافظ من است!
در ادامه خاطراتی به‌یادماندنی و جذاب از همراهی همسر مکرمه استاد ساعد در طول سال‌های مجاهدت و رشادت این خلبان نام‌آور هوانیروز و زندگی در محیط نظامی کرمانشاه از نظرتان می‌گذرد:
بنده فاطمه فراوانی فرزند شهیدآیت‌الله فراوانی هستم. در سال 57 با آقای ساعد ازدواج کردم و سپس برای زندگی به کرمانشاه مهاجرت کردیم. پس از اتمام جنگ و در سال 1374 به همراه سه فرزندمان به نام‌های علی، مهدی و رضا به اصفهان آمدیم. با توجه به تاکیدات همسرم و اولویت تحصیل برای فرزندان، هر سه فرزندمان موفق در تحصیل و کسب مدرک کارشناسی ارشد شده‌اند.
رنج غربت و سختی زندگی در محیط نظامی کرمانشاه را با حدیثی از امام سجاد که پدرم برایم گفته بود تحمل نموده و همیشه به آن توسل می‌کردم. مضمون حدیث این است که اگر هم هیچ موجودی روی زمین زنده نماند و من تنها باشم، مادامی که قرآن با من است، وحشتی نخواهم داشت. وقتی که همسرم برای اعتلای کشور و بالا نگه داشتن مکتب قرآن می‌جنگید، ایمان و آرامش قلبی داشتم که خداوند بلاشک حافظ و نگهدار من خواهد بود.
همراهی زینب‌وار همسر استاد ساعد با ایشان
در ۳۱ شهریور سال ۵۹ از قم در حال برگشت به سمت کرمانشاه بودیم. در مسیر در یک پمپ بنزین در همدان از رادیو متوجه یک حمله گسترده و سراسری از طرف ارتش عراق به فرودگاه‌های مهرآباد و تبریز شدیم. همسرم می‌گویند که بگذار از همین‌جا شما را به قم برگردانم، جنگ شوخی‌بردار نیست. ما برای چنین روزهایی آموزش دیدیم. از نظر شرعی هم جهاد بر گردن زن نیست و شما برگرد پیش مادر. اما من گفتم که در تلخ و شیرین زندگی با هم هستیم. خاک وطن برای من هم ارزش دارد و خون علی من از خون علی‌اصغر
امام حسین علیه‌السلام رنگین‌تر نیست.
شب به کرمانشاه رسیدیم و صبح قبل از طلوع آفتاب صدای بمباران هواپیماها و پدافند بلند شد. یکی از هواپیماهای دشمن مورد اصابت پدافند خودی قرار گرفته و در محوطه‌ منازل سازمانی ما سقوط کرده بود. هواپیما به بلوک و منزل ما و منزل شهید شیرودی که همسایه بودیم اصابت کرد و آتش و انفجار مهیبی محوطه را فرا گرفت.
وقتی پرواز بالگردها را می‌دیدم احساس قوت قلب داشتم. خداوند را شکر می‌کردم که ما هم یک نیروی انقلابی و ولایی داریم و می‌توانیم دفاع کنیم. شاید لشکر امام حسین(ع) با تعداد چند ده نفری در مقابل لشگر هزاران نفری دشمن بودند و دفاع می‌کردند و می‌دانستند که به‌صورت ظاهری پیروز نمی‌شوند؛ ولی دفاع کردند. من هم می‌دانستم بالاخره ما هم رادمردانی داریم با گام‌های استوار و بال‌های آهنین که در پهنه آسمان از خاک وطن دفاع می‌کنند.
و از اینکه جوانان معتقد و انقلابی وجود دارند که بدون چشم‌داشت به مقام و منصب و درجه، روی عقایدشان استوار هستند و از آب و خاک و ناموس و شرف ملت دفاع می‌کنند؛ خدا را شکر می‌کردم. همگی ایمان قلبی به وعده‌های حق تعالی داشتیم که روزی محقق خواهد شد و ثمره این جان‌فشانی‌ها و رشادت‌ها چیزی جز پیروزی ملت ایران نخواهد
بود.
آسمان بالگردها را در آغوش می‌کشید
من از منازل سازمانی می‌دیدم که آسمان بالگردها را در آغوش خودش می‌کشد. از شور و شعف در پوست خود نمی‌گنجیدم و می‌خواستم از شادمانی فریاد بزنم که صدایم به گوش همه مردم برسد که، ای مردم ایران من یک روز زودتر از شما از فتوحات خلبانان ایران باخبر هستم و شب را به این امید سپری می‌کنم که رادیو و تلویزیون فردا قرار است نوید از خبری بدهد که من یک روز زودتر از آن باخبر هستم.
دلهره‌های بی‌پایان در روزهای پرواز
در طول زندگی با ایشان، خودم را در سربلندی‌ها و افتخاراتی که برای کشور کسب می‌کردند، شریک می‌دانستم؛ اما همیشه یک نگرانی و دلهره در تمام وجودم داشتم. همیشه در میانه‌ای از ابهام و سوال زندگی می‌کردم. سوال از خود که آیا امروز که این لباس شرافت و سربازی و لباس پرواز را بر تن همسرم می‌بینم و از منزل خارج می‌شود و دقایقی بعد صدای غرش ملخ بالگردش در به آسمان پیوستن او را می‌شنوم، ممکن است این آخرین دیدارمان باشد. آیا امکان دارد این لباس سربازی کفن او شود و در آسمان با همین لباس به مهمانی معبود خود و همرزمان شهیدش برود. همیشه با این سوال روزهای خود را سپری می‌کردم تا اینکه جنگ به پایان رسید. منتظر روزهای بی‌سوال برای خود بودم. جنگ به اتمام رسید؛ اما سوال‌های بی جواب من ادامه داشت. در هر مقطعی بعد از جنگ قدم در راه‌هایی گذاشته بود که از دفاع مقدس برای من نگران‌کننده‌تر بود. او تا ماه آخر عمر خودش به قسم شرافت و سربازی که خورده بود، پایدار مانده و فقط سنگر عوض می‌کرد و همیشه همچون عاشقی در آسمان به‌دنبال اعتلا و برافراشتن پرچم میهنش بود. سنگر آموزش، سنگر جهاد و خودکفایی، سنگر ارتقای وسائل پرنده برای حضور در صحنه‌های برتر. این نگرانی تا روز آخر زندگی بابرکتش برای من ادامه داشت و روزی به پاسخ سوال خود رسیدم که به دیدار معبود خودش رهسپار شده بود.
تعصب در نگهداری از تجهیزات
و هلیکوپترهای جنگی
در طول 8 سال دفاع مقدس، زمان‌هایی که از ماموریت در جبهه برمی گشت، قبل از طلوع آفتاب در پایگاه حاضر می‌شد که اگر حمله‌ای صورت گرفت هلیکوپترها را از گزند و تیررس دشمن خارج کند و بعد از غروب آفتاب برمی‌گشت تا مطمئن شود دیگر حمله‌ای رخ نخواهد داد.
خدا رو شکر می‌کنم که ۶۶ سال همسرم از پا ننشست و تا جان در بدن داشت چه در زمان جنگ و هوانیروز کرمانشاه و چه در جبهه جهاد و نبرد و همرزم بودن با شهید دکتر چمران، فلاحی، صیاد شیرازی، شیرودی، کشوری، و... و چه در مرکز آموزش هوانیروز اصفهان؛ ایشان در جبهه آموزش خلبانان جوان و انتقال تجربیات جنگ و چه در جبهه بازسازی و خودکفایی و انجام تست‌های بسیار مخاطره‌آمیز که اولین‌بار در کشور انجام می‌دادند، باعث افتخار ما هستند. همسرم با
48 سال مداومت پرواز رکورددار پرواز با بالگرد کبرا بودند و لحظه به لحظه زندگی با ایشان برای من و فرزندان‌شان و فراتر از آن، برای کشور و نسل‌های بعدی مایه عبرت و سربلندی است .ان‌شاءالله این الگوهای انقلابی و ولایی، متخصص و متعهد، با تقوا و فروتن، توسط رسانه‌های انقلابی و مردمی امثال شما از گمنامی خارج شوند و به نسل جوان و ملت انقلابی هر چه بیشتر شناسانده
شوند.
استادی متعهد و بااخلاق
سرتیپ دوم خلبان سید قاسم خاموشی، فرمانده پایگاه چهارم هوانیروز ارتش در گفت‌وگو با ما، یاد و خاطره استاد سرهنگ خلبان حاج غلامحسن ساعد را گرامی داشت و گفت: از سال‌های دور، این استاد متعهد و با اخلاق را می‌شناختم .استاد ساعد با وجود رشادت‌های بی نظیرش در سال‌های دفاع مقدس و آتش‌های دقیق و بی نظیرش در دوران دفاع مقدس و همچنین در امر آموزش، انسانی بسیار بااخلاق و افتاده و بی‌ادعا بود.
شاگردان این استاد، همزمان با آموختن درس پرواز از او، درس اخلاق و تعهد را فرا می‌گرفتند.آخرین خاطره من از استاد ساعد، مربوط به حدود دو هفته قبل از عروجشان است .در پایگاه چهارم هوانیروز، میهمان ما بودند تا از تجربیات او در سال‌های دفاع مقدس، استفاده کنیم .استاد ساعد با اصرار به تداوم خدمتش به نظام و کشور و ارتش، از من قول گرفتند که اگر روزی، نیاز به پرواز بالگردهای جنگنده کبرا برای دفاع از کشور شد، از وجود او برای پرواز و دفاع در مقابل دشمن استفاده کنیم.
درس ولایت‌مداری و معرفت
در ادامه خلبان علی اقلیمی از این بزرگمرد هوانیروز ارتش برایمان گفت:
بنده سرهنگ ستاد خلبان علی اقلیمی، سراستاد خلبان بالگرد جنگنده کبرا هستم. در مورد استاد ساعد باید گریزی به قبل از انقلاب بزنیم. زمانی که ایشان به عنوان دانشجو در مرکز آموزش هوانیروز، دوره خلبانی را طی می‌کرد. چون قبل از انقلاب بنابر دلایلی که در ساختار نظام ارتش قبل از انقلاب وجود داشته، نگاه‌ها به قضیه ارتش متفاوت بود. شاید بتوان گفت که استاد ساعد و مجموعه‌ای که با ایشان آموزش می‌دیدند، مثل شهید کشوری و سرهنگ وکیلی و خیلی از دوستان به معنای واقعی کلمه ولایت را قبل از انقلاب درک کردند و راهش را پیدا کردند. این عملکرد در نحوه رفتار این بزرگواران در جامعه آن موقع در حومه اصفهان کاملا مشهود است. رفتن به سراغ مردم محروم جنوب شهر اصفهان و کمک به مناطق محروم، نشانگر اهمیت ایشان به جامعه و نوع برخوردشان با زمان قبل از انقلاب بوده است. بعد از انقلاب استاد ساعد از جمله اولین نفراتی بودند که به میدان آمدند و شورای فرماندهی پایگاه کرمانشاه را تشکیل دادند. بعد از انقلاب، به واسطه نبود فرماندهی منسجم در بعضی از یگان‌ها، نیاز بود که مدیریت انجام شود. در پایگاه کرمانشاه استاد ساعد به عنوان یکی از اعضای شورای فرماندهی پایگاه را اداره کردند. آن موقع هنوز این بحث مدیریت و فرماندهی یگان‌های تخصصی کاملا مشخص نشده بود که قائله کردستان شروع شد. هسته‌های مقاومت با فرماندهی افراد بسیار سرشناسی مثل شهید چمران و صیاد شیرازی تشکیل شد و خلبانان هوانیروز به ندای این فرماندهان بزرگ لبیک گفتند. استاد ساعد نیز تحت مدیریت شهید چمران مدت‌ها درگیر پاکسازی کردستان بودند. بعد از غائله کردستان، جنگ تحمیلی شروع شد و استاد ساعد جزو اولین نفراتی بود که به جبهه اعزام شد.
استاد ساعد پروازها و عملیات‌های بسیار زیادی انجام دادند. اختتامیه عملیات‌های هوانیروز در دفاع مقدس عملیات مرصاد بود. ایشان به عنوان یکی از خلبانانی که شبانه روز در پایگاه مستقر بودند، از طلوع آفتاب تا غروب در عملیات‌ها شرکت داشتند و افتخارات زیادی برای هوانیروز آفریدند. بعد از جنگ به عنوان استاد خلبان به مرکز آموزش منتقل شدند و برای خودشان وظیفه دانستند که تجربیاتشان را به خلبانان جوان که بنده هم جزو آنها بودم، انتقال دهند. بنده در کنار آموزش تخصصی و بالاتر از آموزش تخصصی بالگردی، از ایشان اخلاق و معرفت و عرفان را یاد گرفتم. درس مردم‌داری و تواضع و پا در رکاب بودن را یاد گرفتم، همراهی و لبیک گفتن و نگاه درست به جامعه و تشخیص درست را یاد گرفتم. از ایشان فارغ از سن و درجه‌شان لبیک گفتن برای اجرای عملیات را یاد گرفتم. هرچه از ایشان بگویم کم و زبان الکن است. در یک کلام یک استاد به تمام معنا، انسانی شریف و ولایتمدار بود. فارغ از جو سیاسی زمانه، ایشان همواره ملاکش ولایت بود. چه در زمان امام و چه بعد از امام، در زمان رهبری. تا اواخر عمرشان همواره تاکید می‌کردند که هرموقع نیاز بود بنده حاضرم لباس رزم بر تن کنم و به عنوان یک خلبان در خدمت باشم. که متاسفانه بعد از 48 سال پرواز و خلبانی، دچار عارضه‌ای شدند و دعوت حق را لبیک گفتند.
رکورددار بیشترین پرواز
استاد ساعد رکوردی در کشور به دست آوردند که بعید می‌دانم حالا حالاها کسی بتواند به آن دست پیدا کند. ایشان خلبانی بود که بیشترین ساعت پرواز و بیشترین سال خدمتی و پرواز با بالگرد کبرا را داشت. هم در جنگ تحمیلی و هم در حوزه آموزش و هم بعد از بازنشستگی که به صنایع دفاع دعوت شدند و آنجا به تجهیز و آماده‌سازی بالگردها به هوانیروز بسیار تلاش کردند و بالگردهای کثیری را تحویل ارتش جمهوری اسلامی ایران به‌خصوص هوانیروز دادند.
یکی از خاطرات بیادماندنی که از ایشان دارم این است که گاهی نیمه‌شب‌ها از پایگاه خارج می‌شد و همیشه هم یک بهانه‌ای داشت که دوستان متوجه نشوند ایشان کجا می‌رود. یکی از دوستان می‌گفت که ایشان شب زود می‌خوابید و بعد نیمه‌شب بلند می‌شد و می‌دیدیم یک ساعتی نیست. بعد متوجه شدیم ایشان این فاصله زیاد تا مسجد را برای ادای نمازشب به مسجد می‌روند.
با وضو قدم در کابین پرواز می‌گذاشت
من به عینه در آموزش این رفتارها را از ایشان دیدم. همواره توصیه می‌کرد همیشه با وضو پا در کابین هلیکوپتر بگذارید. قبل از پرواز حتما دعای فرج و آیت‌الکرسی را می‌خواند و به ما هم توصیه می‌کرد.
خدمت در دوران پس از جنگ
استاد ساعد در سال ۸۱ به شان بازنشستگی نایل می‌شود. ولی آن غرور و غیرتی که نسبت به دین و میهن داشته، باعث می‌شود خیلی زود و در کمتر از یک ماه بیاید و در صنعت هوانوردی دفاعی مشغول به کار شود و از این مرحله به بعد، نهضت بازآماد کردن هلیکوپترهای ارتش و نیز ارتقای دادنش را آغاز می‌کند. بازآمد یعنی آماده شود به همان صورتی که بوده است و ارتقا یعنی سامانه‌های پروازی و تسلیحاتی‌اش را ارتقا بدهند. و این افتخاری است برای ما که استادمان بیش از 30 فروند بالگرد شکاری کبرا را به ناوگان هلیکوپتری ارتش ملحق می‌کند.
می‌خواهم در رکاب امام زمان پرواز کنم
سن مجاز پرواز برای خلبانان تا 65 سالگی است. من به عنوان یکی از شاگردان استاد در سال‌های اخیر شاهد بودم که استاد وقتی داشت به سن ۶۵ سالگی نزدیک می‌شد، ضمن اینکه خیلی قهرمانانه پروازش را انجام می‌داد، چندین نامه را به هوانیروز ارتش داد که من سالم هستم و خوب پرواز می‌کنم و سن ۶۵ سالگی نباید من را از سربازی این میهن بازدارد. به‌خصوص که تاکید داشت که می‌خواهم ادامه دهم شاید سعادت شد در رکاب امام زمان پرواز کنم. ایشان به عنوان طلایه‌دار پرواز با هلیکوپتر جنگنده کبرا و پیشکسوت خلبانان کشورمان و یکی از معدود افرادی که از سن ۱۸ سالگی پرواز با هلیکوپتر را شروع می‌کند و دقیقا تا لحظه خروج از کره خاکی و وفات‌شان مشغول پرواز و خدمت به میهن بودند.
استاد ساعد انسانی مقتدر و باصلابت بود
سرکار خانم سلمی بابایی فرزند شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی که در چهلمین سالگرد دفاع مقدس، مستند تلویزیونی پیش فنگ را تهیه نمود، در یکی از قسمت‌های این مستند، میزبان استاد سرهنگ خلبان حاج غلامحسن ساعد بود تا داستان نبردهای خود و همرزمانش را برای نوجوانان این مستند، روایت کند. به همین مناسبت با خانم بابایی هم مصاحبه کوتاهی داشتیم که در ادامه می‌خوانید:
سال‌های دفاع مقدس، از سخت‌ترین و سرنوشت سازترین برهه‌های تاریخ سرزمین پهناور و پرافتخار ایران اسلامی بود که نه تنها با سلامت از آن گذر کردیم، بلکه حماسه‌ها و حماسه ساز‌های آن دوران سخت، به عنوان گنجینه‌ای برای تاریخ کشورمان باقی بماند تا راز پیروزی و ماندگاری‌مان، درس‌آموز فردای جوانان این سرزمین عزیز اسلامی شود.آن روزها، هر کس هر چه در توان و چنته داشت، به میدان آورد تا نظام نوپای ما بتواند از بحران عبور کند. خلبانان قهرمان نیروی هوایی و هوانیروز ارتش هم، حماسه‌سازان بی‌بدیلی بودند که با جان و دل از کیان ایران اسلامی دفاع کردند. استاد سرهنگ خلبان حاج غلامحسن ساعد، را در سفرمان به پایگاه چهارم هوانیروز ارتش در اصفهان شناختم.
در قسمتی از مستند تلویزیونی پیش‌فنگ، قرار بود که یکی از قهرمانان دفاع مقدس، با نوجوانان به گفت‌وگو بنشیند .استاد ساعد آمد. چنان راسخ و استوار و بااراده آمد و چنان باصلابت صحبت کرد و چنان با عشق و شور از نبردهای خود و هم‌پروازانش سخن گفت که ناخودآگاه، در دل و جان هر شنونده‌ای، خاطرات حماسه تک‌تک خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران را در خدمت به ایران اسلامی و در دفاع از آن، زنده می‌کرد.
و یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های زندگی استادخلبان ساعد این بود که تا آخرین سال عمر با برکتش، دست از پرواز نکشیده بود و در صنعت هوایی کشورمان نقش‌آفرینی می‌کرد.
عظمت و بزرگی و در عین حال افتادگی این استادخلبان هوانیروز ارتش، نمونه‌ای از صدها انسان بزرگی بود که برای عزت کشورمان، در آسمان کشورمان نقش‌آفرینی کرده بودند.