kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۴۴۷۵
تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۲:۲۷
روایت‌هایی از متن و فرامتن فتنه هشتاد و هشت- 45

کروبی می‌گفت محال است از نظام عبور کند

 

روایت حجّت‌الاسلام‌والمسلمین محسنی اژه‌ای وزیر اطّلاعات وقت از رایزنی با نامزدهای معترض
آقای غلامحسین محسنی اژه‌ای که سال‌ها است از مقامات ارشد قضایی جمهوری اسلامی به شمار می‌رود، تا مرداد سال 1388، یعنی دوران اوج فتنه، تصدّی وزارت اطّلاعات دولت نهم را برعهده داشت؛ امّا پس از مخالفت با رئیس‌جمهور در ماجرای معاونت اوّلی آقای مشایی، برای دولت دهم به‌عنوان وزیر معرّفی نشد. وی پس از آن به فعّالیّت قضایی بازگشت و مسئولیّت دادستانی کلّ کشور را برعهده گرفت. به‌هرحال در هر دو مسئولیّت، ایشان سهم درخوری در شناخت جریان فتنه داشته است. اطّلاعات دقیق رئیس‌فعلی قوّه‌ قضائیّه از رخدادها و کنش‌های مربوط به فتنه‌ 88 در کنار روایت‌هایی که از مشاهدات مستقیم و مراودات منحصربه‌فرد خود با نامزدها ارائه می‌کند، در نوع خود سند است و می‌تواند مکمّل جورچین هزار تکّه‌ وقایع آن سال باشد.
رابطه‌ من با آقای کروبی از سال 60 نسبتاً نزدیک بود؛ یعنی آن زمان در دادسرای انقلاب که بودیم
- دادسرای انقلاب در اوین مستقر بود - ایشان به جهاتی، کم‌وبیش می‌آمد آنجا. از آنجا ارتباطمان با ایشان بیشتر برقرار شد و همین‌طور ادامه داشت. البتّه من بیشتر خانه‌ آنها رفته بودم. خانم ایشان خانه‌ ما آمده بود امّا خود آقای کروبی یادم نیست آمده باشد. ایشان به دفتر ما می‌آمد و من هم زیاد به دفتر ایشان رفته بودم؛ چون مسئولیّت و سنّ ایشان، اقتضا می‌کرد.
درکم این بود و معتقد بودم که آقای کروبی بالاخره یک روحانی است، از خانواده‌ روحانی است و زحماتی کشیده است؛ قبل از انقلاب، بعد از انقلاب؛ قبل از انقلاب زندان رفته است، بعد از انقلاب در مقاطعی مورد عنایت حضرت امام بوده است. همیشه دلم می‌خواست ایشان پاک و منزّه باشد از بعضی مسائل. در مقاطعی علیه ایشان صحبت می‌کردند؛ مثلاً در بنیاد شهید گاهی پرونده‌هایی تشکیل می‌شد، چیز‌هایی علیه ایشان گفته می‌شد؛ من هم مأموریّت داشتم بعضی از آنها را دنبال می‌کردم و ارتباطمان نزدیک بود. حقیقتاً آنچه که به ذهنم می‌رسید را به خصوص وقتی در وزارت اطّلاعات بودم و اشراف بیشتری داشتم، خیرخواهانه به ایشان یادآوری می‌کردم و همیشه انذار می‌دادم که از این افراد یا از این کارها یا از این نوع مسائل بپرهیزید.
شاید چند ماه یا یک سال قبل از سال 88 آقای کروبی حزبی به نام اعتماد ملّی تشکیل داده بودند و بحث از این بود که دبیرکل چه کسی باشد؟ بعد این مطرح شد که حزب می‌خواهد در انتخابات شرکت کند و چه کسی از طرف حزب به‌عنوان نامزد معرّفی بشود؟ ایشان با ما مشورت می‌کرد و صحبت می‌کردیم.
چهار خط قرمز
ایشان اوّلین نفری بود که رسماً برای انتخابات ریاست‌جمهوری دهم اعلام کاندیداتوری کرد؛ خیلی زودتر از آقای میرحسین موسوی. اگر اشتباه نکنم در آذرماه سال 1387 بود. من همیشه چند چیز را به ایشان یادآور می‌شدم. حقیقتاً هم از روی خیرخواهی نه از باب سیاسی. در یک جلسه گفتم آقای کروبی من خواهش می‌کنم که چه انتخاب بشوید، چه نشوید شما برای خودتان کاری بکنید که از امام، از ولایت فقیه، از قانون اساسی و از اصول انقلاب عدول نکنید؛ حالا ممکن است رأی بیاورید یا رأی نیاورید. خیلی جلوتر ما این حرف‌ها را به آقای کروبی گفتیم. دقیقاً یادم است که یک‌دفعه در خانه‌شان و یک‌دفعه هم در دفترشان (یادم نیست سوگند یاد کرد یا نه) با قاطعیّت گفت که آقای محسنی! هر چیزی بشود، شما مطمئن باش من از این چهار اصل عبور نمی‌کنم: از نظام، از امام، از قانون اساسی، از ولایت فقیه و از مصداق ولایت فقیه یعنی آقای خامنه‌ای! محال است. ایشان گفتند مطمئن باشید هر چیزی پیش بیاید، من از این‌ها عبور نمی‌کنم. گفتم الحمدلله، ما همین را می‌گوییم، بقیّه مسائل فرعی است.
احتیاط درمورد کمک‌های مشکوک
یک بار مدّت‌ها قبل از انتخابات، به ایشان گفتم: آقای کروبی! بالاخره در مسئله‌ انتخابات که وارد شدید، افرادی می‌آیند دور و اطراف شما را می‌گیرند؛ حواستان باشد چه کسی و به چه انگیزه‌ای می‌آید؟ یکی از مسائلی که مطرح کردم این بود که بالاخره هر نامزدی در انتخابات پول می‌خواهد؛ شما ببینید از چه کسی پول می‌گیرید، از کجا پول تهیّه می‌کنید. از طرف دیگر در انتخابات همه می‌خواهند حرفی بزنند که رأی جمع کنند ولی شما در این مقطع مراقب باشید ارزش‌های ما و مسائل اساسی ما تحت‌الشّعاع قرار نگیرد. این تجربه را داشتیم که متأسّفانه گاهی زمان انتخابات، به‌خاطر جلب نظر کسانی، حرف‌های کذا می‌زنند. شاید همه‌ این‌هایی که می‌گویم را یکجا و در یک جلسه به ایشان نگفته باشم ولی یادم است که مکرّر دراین‌باره باهم بحث می‌کردیم.
در جلسه‌‌ دیگری به ایشان گفتم آقای کروبی دارند از خارج برایتان پول جمع می‌کنند. نمی‌گویم حتماً از خارجی‌ها و بیگانگان است؛ ممکن است از ایرانی‌هایی باشند که در خارج از کشور هستند؛ ولی به‌عنوان یک دلسوز و مشاور صدّیقتان - اگر من را قبول دارید - به شما توصیه می‌کنم که از خارج کمک نگیرید؛ چه یک ایرانی باشد که خارج از کشور است، چه کسانی دیگر. البتّه این قسمت را که الان می‌خواهم بگویم، آن موقع به ایشان نگفتم ولی خبری داشتم که حتّی از عربستان و بعضی از کشور‌های خلیج‌فارس دارند کمک می‌گیرند؛ قرائن اطّلاعاتی هم بود و همکاران خودمان هم گفته بودند. آنجا اسم هم بردم و گفتم فلان شیخ که قبلاً سفیر بود، دارد برای شما پول جمع می‌کند. می‌خواستم یک مقدار گرا بدهم که ذهنش را حسّاس‌تر کنم. آن آقا در ردیف همفکران ایشان بود و ایشان هم با او رفیق بود.
من به ایشان گفتم اصلاً هیچ کمکی از خارج نگیرید؛ چه کمک سیاسی و چه کمک معنوی و چه کمک مالی ولو از ایرانی‌های خارج از کشور. ایشان هم گفت حتماً من این کار را نمی‌کنم.
یک‌‎وقت دیگر به ایشان گفتم که مگر شما نگفتید من از خارج هیچ کمکی نمی‌گیرم؛ نه کمک مادّی، نه غیر مادّی؟ الان فلان خانم که آمده در ستاد شما، ایرانی است امّا خارج از کشور بوده است؛ خیلی وقت‌ نیست آمده ایران و هنوز هم با خارج ارتباط دارد. احساس نمی‌کنید که ممکن است او یک مأموریّتی داشته باشد در دستگاه شما؟ ما تحلیل اطّلاعاتی داشتیم و می‌خواستم ایشان حسّاس باشد نسبت به این مسئله. یکجاهایی ایشان به فکر می‌رفت، یکجاهایی هم نه. من با اشاره به برخی از افراد که در ستاد ایشان آمده بودند گفتم که برداشت خودم این است که این‌ها نمی‌خواهند شما را رئیس‌جمهور کنند؛ می‌خواهند یک مقدار فضا را گرم کنند امّا بعد اگر دیدند که بودن شما ضرر دارد، از شما خواهند خواست که به نفع فلانی کنار بروید. شما را هم که می‌شناسیم - خندیدم و گفتم - یک‌دنده هستید، نمی‌روید کنار. بعد آنها می‌گویند پس ما هم رفتیم؛ بعد دیگر نه پول دارید و نه ستاد! چون پولتان دست آنها است، ستادتان دست آنها است، تبلیغاتتان دست آنها است.
شما درمی‌مانید و ناچار می‌شوید یا تن بدهید یا کار دیگری بکنید.
این‌ها هشدارهایی بود که دائم به ایشان می‌دادم. یک بار را یقین دارم، امّا فکر کنم دو بار ایشان آمد وزارت اطّلاعات؛ چون می‌دید بعضی اطّلاعاتی که به ایشان می‌دهم واقعاً به دردش می‌خورد. من گفتم این اطّلاعات، خیرخواهانه و دوستانه است. من هم چند بار در آن مقطع انتخابات رفته بودم خانه‌ ایشان. به دفعات ما می‌رفتیم آنجا؛ شاید هر چند ماه یک ‌بار، می‌رفتیم آنجا صبحانه می‌خوردیم و حرف‌هایی هم با هم
ردّ و بدل می‌کردیم. این داستان ادامه داشت تا هرچه جلوتر آمدیم دیگر هشدار‌ها بیشتر شد.