kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۳۶۰
تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۰:۰۴

جنگ همه علیه همه در لیبی

اشاره در لیبی دولت موقت حاکم عملا هیچ‌کاره است و در مقابل چشم نهادهای حاکم و ارتش، گروه‌های سیاسی و قبیله‌ای علیه یکدیگر نبرد می‌کنند و مردم را می‌کشند و حتی هر وقت که اراده کنند، نهادها و پارلمان را به اشغال خود در می‌آورند. درهرصورت، همه جریان‌ها با هم سرگرم نبرد هستند و دموکراسی و مردمسالاری هم در این بحبوحه، محلی از اعراب ندارند. نویسنده حاضر تحولات لیبی را بر اساس دو شکاف متقاطع «فکری» و «قبیله‌ای» مورد بررسی قرار می‌دهد و معتقد است تا زمانی که یک دست برتر در صحنه سیاسی لیبی ظاهر نشود، مشاجرات و جنگ داخلی دراین کشور ادامه خواهد یافت.

سبحان محقق

سرویس خارجی
ابن خلدون
در ماجرای سرنگونی «معمر قذافی» در اوت 2011 و تحولات سیاسی و خونین پس از آن که هنوز هم ادامه دارد، نکته قابل تامل شباهت عجیبی است که میان این تحولات و نظریه معروف «عصبیت» ابن‌خلدون وجود دارد و حتی با کمی تغییر مفاهیم و جرح و تعدیل می‌توان اوضاع کنونی را براساس فرمول ابن‌خلدون تحلیل نمود.
طبق نظریه عصبیت، انگیزه کسب قدرت، مردم بادیه‌نشین و قبایل را از مناطق صحرایی و دور افتاده به سمت مناطق آباد و «معمور» به حرکت در می‌آورد. اکثر تحولات تاریخی مناطق شمال آفریقا شامل لیبی، الجزایر و مغرب را می‌توان کم و بیش با نظریه عصبیت انطباق داد؛ بدین ترتیب که صحرانشینان و قبایل جنوب به شهرهای پررونق ساحلی مدیترانه حمله می‌کردند و پس از استقرار حکومت، این صحرانشینان سابق کم‌کم شهری می‌شدند و غرق شدن در تنعم و لذات زندگی شهری، خلق و خوی جنگاوری را از آنها می‌گرفت و سرانجام این حاکمان نیز مقهور صحرانشینان در حملات بعدی می‌شدند و این روند ادامه می‌یافت.
اما اگر اندکی جای مفاهیم عوض و به جای صحرانشینان «حاشیه‌نشینان قدرت» آورده شود، درگیری‌های خونین فعلی لیبی را نیز می‌توان طبق فرمول عصبیت تحلیل کرد. در قیام‌های چهارسال اخیر جوامع عربی چیزی که لیبی را از سایر کشورها متمایز می‌کند این است که در لیبی «اعتراضات حاشیه‌ای علیه متن» وجود دارد.
اعتراضات علیه رژيم قذافی از شهرهای حاشیه‌ای شرق لیبی و به خصوص «بنغازی» شروع شد و به طرابلس رسید. اما در کشورهای دیگر مثل تونس و مصر این اعتراضات درمتن یعنی پایتخت و شهرهای بزرگ شکل گرفت و سپس به شهرهای دیگر کشیده شد.
آن دسته از کارشناسان که تلاش می‌کنند میان تحولات لیبی و مصر و تونس شباهت برقرار کنند و نبرد فعلی لیبی را از منظر کلان، نبرد میان اسلامگراها و سکولارها بدانند، متوجه نیستند که تحولات این کشور را به بعد اندیشه و ایدئولوژی تقلیل داده‌اند. این درحالی است که در ماجرای لیبی جنبه‌های جامعه‌شناختی و ساختارهای قومیتی به اندازه گرایش های فکری اهمیت دارند.
درهرصورت، لیبی هنوز با نظریه عصبیت ابن‌خلدون خداحافظی نکرده و روح عصبیت و قبیله‌گرایی همچنان براین کشور حاکم ا ست.
از جنبه اقتصادی، اگر قذافی بخش اعظم رانت‌های نفتی را به طرابلس اختصاص نمی‌داد و به مناطق حاشیه و شهرهای دور افتاده هم توجه می‌کرد، قبیله‌گرایی در لیبی کمرنگ‌تر می‌شد؛ اما این اتفاق رخ نداد.
القاعده و لیبی
در لیبی نیز مثل سایر کشورهای عربی سنی جریان‌های وابسته به القاعده حضور دارند. اما، این جریان‌ها در حاشیه قرار دارند.
در لیبی شبه نظامیان مدعی اسلامگرایی قبل از آنکه ایدئولوژیک باشند، مطالبات قبیله‌ای، منطقه‌ای و فرصت‌طلبانه دارند. «انصارالشریعه» که در شرق لیبی و در شهر بنغازی فعال است، بیشتر از سایر گروه‌ها به جریان‌های سلفی و تکفیری گرایش دارد. اما همین گروه با طالبان، داعش و بوکوحرام (در نیجریه) و الشباب (در شاخ آفریقا) از لحاظ کاربرد زور علیه غیرنظامیان، ترور، کشتار جمعی، قساوت، گرفتن زنان و کودکان و دریافت فتوا از مفتی‌های وهابی و سعودی فرق دارند.
شبه نظامیان انصار الشریعه فقط با مخالفان خود (که اکنون نظامیان هوادار ژنرال حفتر هستند) می‌جنگند و در مورد کشتار غیرنظامیان توسط این گروه تروریستی تاکنون خبری منتشر نشده.
سایر گروه‌های اسلامگرا در لیبی از انصارالشریعه نیز معتدل‌تر هستند، هر چند آنها نیز مانند انصارالشریعه دشمنان خود را دارند و با آنها می‌جنگند.
جریان‌های جدایی‌طلب
در لیبی بیش از 100 قبیله وجود دارد و از میان آنها، حدود 30 قبیله در تحولات سیاسی این کشور نقش تعیین کننده و اساسی دارند.
قبایل «آمازیق»، «تبو» و «طوارق» که در جنوب و مناطق صحرایی و مرزی لیبی مستقر هستند رفتارشان با دولت مرکزی چندان دوستانه نبوده ونیست. اما قبایلی که در شرق لیبی قرار دارند (به ویژه سنوسی‌ها در شمال شرق این کشور) گرایش های واگرایانه‌تری نسبت به سایر مناطق دارند.
اصولا انقلاب علیه قذافی از شرق لیبی آغاز شد وعلتش نیز این بود که دیکتاتور لیبی نسبت به مردم این منطقه که «برقه» نام دارد و درادامه ابعادش را خواهیم گفت، تبعیض‌های زیادی روا داشته بود.
ساکنان برقه از حامیان سلطنت «ملک ادریس» بودند، یعنی همان کسی که با کودتای سال 1969 از قدرت ساقط شد و پس از آن نیز مردم برقه به حاشیه رانده شدند.اهالی برقه پس از سرنگونی قذافی گرایش جدایی‌طلبانه خود را در قالب فدرالی شدن نظام مطرح کردند، موردی که به اعتقاد کارشناسان اگر به اجرا درآید، مقدمه‌ای برای تجزیه کل لیبی خواهد بود.
منطقه برقه از مرزهای مصر در شرق آغاز می‌شود وتا مرکز لیبی امتداد می‌یابد. سواحل مدیترانه مرزهای شمالی آن را تشکیل می‌دهد و در جنوب نیز به کشورهای سودان و چاد می‌رسد.
شهر «بنغازی» مرکز منطقه برقه است و بخش زیادی از منابع نفتی لیبی هم در این منطقه قرار دارد.اهالی برقه از سال 1949 به دنبال استقلال بودند و ظلمی که قذافی نسبت به آنها روا داشت، این حس جدایی‌طلبانه را تقویت کرد.
جغرافیای سیاسی
بسیاری از جوامع اگر ناآرامی‌های لیبی را تجربه می‌کردند، با خطر تجزیه و جدایی‌طلبی روبه‌رو می‌شدند؛ اما در این کشور هر چند جریان‌های جدایی‌طلب در برخی مناطق از جمله شهرهای نفتی ساحلی ظاهر شدند، اما نتوانستند به حیات خود ادامه دهند.
قبیله‌گرایی برای لیبی یک نقطه ضعف محسوب می‌شود، اما جغرافیای سیاسی لیبی برای این کشور یک نقطه قوت است. به احتمال زیاد اگر رود نیل از وسط لیبی می‌گذشت و یا رشته کوه‌های صعب‌العبور در آنجا قرار می‌داشت، و یا حتی اگر شکل جغرافیایی لیبی تقریباً حالت مربع نداشت این کشور تا به حال تجزیه می‌شد. اکنون عوامل واگرا به قدر کافی فراهم است، ولی جغرافیای سیاسی خاص لیبی ظرفیت تحمل مقابل جریان‌های واگرا را بالا برده است. البته متغیر «وحدت اعتقادی و مذهبی» نیز در وحدت سرزمینی و تمامیت ارضی لیبی موثر است.
قذافی که با توزیع و فروش رانت‌های نفتی به ساکنان پایتخت، اطاعت را از آنها خریداری کرده بود، در سال‌های 2010 و 2011 که با قیام مردم مناطق شرقی مواجه شد، تصمیم گرفت غرب لیبی را با مرکزیت طرابلس از بخش شرقی جدا کند و از این طریق به حاکمیت خود ادامه دهد، اما نتوانست این طرح تجزیه کشور را به اجرا درآورد. پس از سرنگونی قذافی هم گرایش های جدایی‌طلبانه در برخی مناطق مثل منطقه «برقه» در شرق، شکل گرفت، اما به راحتی سرکوب شدند و به نظر می‌رسد جغرافیای سیاسی و وحدت مذهبی لیبی را مقابل تجزیه حفظ خواهد کرد.
دو هویت متقاطع
پس از ساقط شدن رژیم قذافی، جریان‌های روشنفکری و لیبرال که عمدتا از طبقه متوسط جدید و شهرنشین برخاسته بودند، در روند انتقال قدرت، نگارش قانون اساسی و فتح کرسی‌های کنگره ملی (پارلمان) نقش پررنگ‌تری نسبت به سایر اقشار جامعه داشتند.
ریشه منازعات جاری را باید در همین مسئله جست‌وجو کرد. با آغاز به کار پارلمان در تابستان سال 2012 علاوه بر اینکه اسلامگرایان (شامل اخوان‌المسلمین و دیگر متحدان آن) مقابل سکولارها (در قالب ائتلاف نیروهای ملی) قرار گرفتند، بسیاری از گروه‌ها و قبایل نیز اعلام کردند که نمی‌خواهند تحت حاکمیت طرابلس باشند. آنها استدلال می‌کردند که اصولا تصمیم سیاسی پارلمان در انحصار پایتخت است، چون از مجموع کل 200 عضو پارلمان، 120 عضو آن به طرابلس تعلق دارند و بدین ترتیب، بقیه مناطق لیبی در حاشیه قرار دارند.
تقابل اسلامگرایان با سکولارها از یک طرف و طرابلس با سایر مناطق خصوصا شرق لیبی، ما را به این نتیجه می‌رساند که در این کشور هم‌اکنون دو هویت به صورت متقاطع با هم در کشمکش هستند؛ یکی هویت فکری (اسلام و سکولار) و دیگری هویت قبیله‌ای و جغرافیایی.
گروه‌های مسلحی که در حال حاضر با یکدیگر سرگرم نبرد هستند، به نوعی این دو هویت متقاطع را نمایندگی می‌کنند؛ گروه عملیات «فجر» شهر «مصراته» که درمیانه هفته جاری بر فرودگاه بین‌المللی طرابلس مسلط شده است و شبه نظامیان شهر «الزنتان» که کنترل بر فرودگاه مذکور را از دست داده‌اند، بیشتر هویت قبیله‌ای و جغرافیایی دارند تا هویت اسلامگرایی. نیروهای موسوم به «اتاق عملیات لیبی»، «شورای ملی لیبی» و «انصار الشریعه» اسلامگرا هستند. «ارتش ملی لیبی» که از ژنرال «خلیفه حفتر» دستور می‌گیرند و «ارتش لیبی» که نهاد نظامی قانونی وابسته به دولت موقت است، گرایشات سکولاری و ملی دارند. درمورد سایر گروه‌های سیاسی و یا مسلحی که در لیبی فعال هستند نیز می‌توان براساس همین هویت متقاطع فکری و قومی سخن گفت.
بنابراین، در لیبی یک شکاف سیاسی فعال فکری وجود دارد و در دو سوی این شکاف، اسلامگرایان مقابل سکولارها قرار گرفته‌اند. اما این ملاک را نمی‌توان در مورد قومیت این کشور نیز تعمیم داد و گفت که در لیبی تنها یک شکاف سیاسی فعال قومی وجود دارد و فقط دو قوم در دو سوی این شکاف مقابل هم ایستاده‌اند. زیرا بیشتر اقوام و مناطق مقابل همدیگر صف‌آرایی کرده‌اند و در برخی موارد (مثل مصراته و الزنتان) با هم درگیر هم می‌شوند.
میان مردم مناطق شهری لیبی نیز این شکاف‌ها قابل مشاهده و ردیابی است؛ طرابلس طی هفته‌های اخیر شاهد تظاهرات حامیان پارلمان و حامیان حفتر بود؛ در شهرهای بنغازی، مصراته، سبها و غریان هزاران نفر از مردم علیه ژنرال حفتر و علیه پارلمان لیبی تظاهرات کردند و اعتراضات و تظاهرات مشابه آنها همچنان ادامه دارد.
مردمسالاری
مردم لیبی بیش از چهاردهه است که هیچ تجربه‌ای درباره مردمسالاری ندارند. دراین کشور طبقه متوسط رها شده از سلطه قبایل، چندان قدرتمند و قابل اعتنا نیست. فقط بخشی از جمعیت شهرهای بزرگی چون طرابلس و بنغازی، پیوندهای قبیله‌گی ندارند.
علاوه بر واگرایی قبیله‌ای، یک وجه فکری اعتقادی تقریبا مسلط نیز در لیبی مشاهده نمی‌شود، تا بتواند مردم را متحد کند. همچنین، برخلاف مردم مصر و تونس که با تظاهرات خیابانی «حسنی مبارک» و «زین‌العابدین بن علی» را برانداختند، مخالفان قذافی از همان روزهای نخست با وی وارد جنگ شدند و بنابراین، قیام ملت لیبی ماهیت نظامی به خود گرفت.
همه موارد بالا به همراه مداخلات و فشارهای خارجی، مانع شکل‌گیری یک نظام مردم سالار هستند.
از میان همه متغیرهای ذکرشده در بالا، ساختار اجتماعی (قبیله‌ای) لیبی، مهم‌ترین مانع در روند شکل‌گیری یک نظام مردم‌سالار است.
در جامعه قبیله‌ای تعهدات قبیله‌ای جای تعهدات ملی را می‌گیرد و قانون ملی محلی از اعراب ندارد. افراد قبایل به نهادهای ملی حاکم اعتماد ندارند و حتی افراد یک قبیله افراد قبیله دیگر را به چشم بیگانه می‌بینند.
جمع‌بندی
شرایط جاری لیبی یادآور جمله معروف «جنگ همه علیه همه» فیلسوف انگلیسی «توماس هابز» است. در لیبی هیچ گروهی دیگری را قبول ندارد و کسی هم گوشش بدهکار قواعد دموکراسی و رأی و انتخابات نیست و به یمن غارت انبارهای مهمات به جا مانده از دوران قذافی، بسیاری از این گروه‌ها مسلح هم هستند و حتی از متحدان خارجی خود سلاح می‌گیرند.درچنین وضعیتی همه چیز برای جنگ با یکدیگر آماده است. اما از آنجا که هیچ نیروی غالب و هژمونی وجود ندارد، نبرد در لیبی به شکل مزمن درآمده است و این وضعیت احتمالا ادامه خواهد یافت، تا زمانی که یک نیروی برتر در صحنه ظاهر شود و سایر نیروها را سرکوب کند.در حال حاضر نه ارتش، نه حفتر، نه انصار الشریعه و نه فجر و شورای انقلابیون بنغازی هیچ‌کدام قابلیت هژمون شدن را ندارند.لیبی اکنون از لحاظ روانشناسی اجتماعی، مستعد پذیرش یک دیکتاتور جدید است، اما این دیکتاتور هنوز از راه نرسیده است. از لحاظ سیاسی، گروه‌های اسلامگرا و قبایل مسلح مقابل دیکتاتور مفروض ما خواهند ایستاد، هرچند ارتشی نمانده است تا بتواند نردبان به قدرت رسیدن دیکتاتور شود.