kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۳۴۲۳
تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۹
گفت‌وگو با سیده زهرا مقدسی همسر شهید مدافع حرم حسن عبدالله‌زاده

هیچ‌وقت برای حسـن آرزوی شهادت نکردم

 

زهرا قربانی

13 خرداد 1400 بود که خبر شهادت دو تن از مدافعان حرم منتشر شد. یکی از آن دو شهید، با عنوان «آقازاده واقعی» خبرش دست به دست شد چرا که پدرش، احمد عبدالله‌زاده، از فرماندهان سپاه پاسداران و نیروی انتظامی بود. حسن عبدالله‌زاده از سال‌های آغازین حضور داعش در سوریه، در آن‌ کشور حضور داشت و دوشادوش با حاج قاسم و سایر مدافعان حرم از حرم بی‌بی زینب (س) دفاع کرد. با اعلام پایان داعش در سال 1396، او کار خود را ناتمام دید و با وجود همسر و سه فرزند کوچک، جهاد خود را ادامه داد.
نیازمند این جهاد و از خودگذشتگی یک همراه همیشگی است. همراهی همانند همسرش، سیده زهرا مقدسی که از ذریه‌ امام موسی کاظم(ع) است. چهلم شهید نشده بود که از همسر شهید درخواست کردم که مصاحبه‌ای با ایشان داشته باشم. خانم مقدسی با کمال مهربانی و روی گشاده درخواست ما را پذیرفت. روز مصاحبه با دیدن صبر و صلابت ایشان بسیار شگفت‌زده شدم. همسر شهید این صبر و آرامش را از سوی شهید دانست و بر این باور بود که همسرش مثل همیشه در کنارشان حضور دارد و فقط دیده نمی‌شود.
حسن عبدالله‌زاده متولد چه سالی بود؟
حسن‌آقا 27 دی 1365 در اهواز متولد شد.
با ایشان چطور آشنا شدید و چه سالی ازدواج کردید؟
ما همسایه بودیم و سال 1389 به خواستگاری‌ام آمد و بعد از چندین جلسه صحبت و آشنایی، عقد کردیم. پس از دو سال نیز زندگی مشترک خود را شروع کردیم.
چند فرزند دارید؟
سه فرزند؛ علی‌اکبر، مهدیه، عباس! نام مهدیه خانم را آقای خامنه‌ای انتخاب کردند.
چگونه؟
ما به پدر همسرم سپردیم زمانی‌که به دیدار آقا رفتند از ایشان درخواست کنند برای توراهی ما یک نام انتخاب کنند که این امر محقق شد و پدر همسرم پس از ملاقات، این خواسته را با آقا مطرح کردند. حاج‌آقا به ما گفتند: «آقا پایین را نگاه کردند و بعد با لبخند فرمودند: مهدیه».
از خصوصیات اخلاقی شهید عبدالله‌زاده بگویید.
حسن عبدالله‌زاده مهربان، خوش‌رو و بسیار شجاع بود. او از روابط اجتماعی بالایی برخوردار بود و دوستان بسیاری داشت. ناموس برایش جایگاه ویژه‌ای داشت و نسبت به آ‌ن‌ها غیرتی بود. دل‌سوز فرزندانش بود و وقت زیادی صرف نگهداری، تفریح و بازی آنها می‌کرد. همیشه به من این سفارش را داشت که پسرها را شجاع و نترس تربیت کنم تا لوس نشوند و اگر مهدیه لوس شد مشکلی ندارد؛ چرا که دختر همیشه باید ناز داشته باشد! او در خانه لقب ملکه را برای دخترمان انتخاب کرده بود. حسن‌آقا از ایمان بالایی برخوردار بود و همیشه سعی داشت حافظ زبان و نگاه خود باشد. نماز اول وقت و شرکت در نماز جماعت مسجد، از ویژگی بارز همسرم بود.
تحصیلات دانشگاهی داشتند؟
حسن کارشناسی‌اش را فقه و حقوق، در دانشگاه آزاد شهر ری و ارشدش رشتۀ مدیریت نظامی در دانشگاه امام حسین(ع) بود که فقط پایان‌نامه‌اش مانده بود.
حسن‌آقا چه سالی وارد سپاه شد؟
حسن سال 1388 وارد سپاه قدس شد و طی خدمتش به سپاه مدام در حال ماموریت بود. او سال 1391 و 1392 برای آموزش به لبنان رفته بود و هنگامی که بحران سوریه آغاز شد تمام ماموریت‌هایش به مناطق مختلف سوریه بود.
مخالف اعزام‌شان به سوریه نبودید؟
من مخالفتی با اعزامش نداشتم و تنها خواسته‌ای که همیشه از او داشتم این بود که به من بگوید چه زمانی اعزام می‌شود و چه زمانی باز می‌گردد. در مورد مسائل سوریه و کارش هیچ زمان از او سؤالی نکردم و بر این باور بودم اگر مطلبی‌نیاز باشد بدانم، به من می‌گوید. اولین اعزامش به سوریه، سال 1393 بود که ما هم در همان سال برای زیارت به دمشق رفتیم. سال 1396 هم مجدد به سوریه رفتیم و دو ماه ساکن حماه بودیم.
خواسته‌ شما بود که ساکن سوریه شوید؟
خیر؛ خواسته‌ ایشان بود که از هم دور نباشیم و طبعا من هم موافق بودم و دوست داشتم.
رستۀ فعالیت‌شان در سوریه چه بود؟
همسرم در سپاه مربی تاکتیک فنون نظامی بود.
از شهادت با شما صحبت می‌کردند؟
حرف شهادت می‌شد اما من هیچ‌زمانی برای حسن آرزوی شهادت نکردم و همیشه دوست داشتم خدا برایم نگهش دارد و اگر هم‌سن شهید سلیمانی شد به شهادت برسد. خاطرم هست که بهمن 1399 در مشهد بودیم که به من گفت: «دعا می‌کنی من شهید شم؟» گفتم: «اصلا! اگر راست می‌گویی خودت برایم دعا کن!» که گفت: «خدایا این زهرا رو شهید کن»! او خودش آرزو داشت مرگش با شهادت باشد و اعتقاد داشت شهادت اجل را جلو نمی‌اندازد و نوع مرگ را تغییر می‌دهد.
آخرین اعزام‌شان کی بود؟
حسن‌آقا 5 خرداد 1400 به تدمر، واقع در استان حمص سوریه اعزام شد.
از آخرین گفت‌وگوها با همسرتان بگویید.
همسرم دو روز قبل از اعزام از من طلب حلالیت کرد. من همیشه فکر می‌کردم حلالش کنم به شهادت می‌رسد به همین خاطر می‌گفتم: «حلالت نمی‌کنم!» هنگامی که در سوریه بود و تماس گرفت، با تک تک بچه‌ها حتی عباس که کوچک‌تر از همه است و خوب نمی‌تواند صحبت کند، یک ربع صحبت کرد. وقتی دیدم این همه برای بچه‌هایش وقت می‌گذارد و ارزش قائل است در دلم گفتم: «حلالت می‌کنم». دو روز بعد از این گفت‌وگو حسن‌آقا به شهادت رسید.
از شهادت‌شان برای‌مان بگویید.
حسن‌آقا 13 خرداد 1400 به همراه همرزمانش برای ماموریتی به منطقه‌ای به نام بادیه اعزام شد. آنها پس از بازدید از منطقه در کمین داعش قرار گرفتند و توسط موشک کورنت به همراه همرزمش محسن عباسی به شهادت رسیدند.
بچه‌ها دل‌تنگی نمی‌کنند؟
بچه‌ها در معراج خیلی بی‌تابی کردند. پسر ارشدم، علی‌اکبر، هنگامی که صورت پدرش را دید خیلی ناراحت شد و گفت: «بابا خیلی درد کشیده است». همان شب حسن‌آقا به خوابش آمد و به او گفت: «تا شهید شدم دستم را امام حسین(ع) گرفت.» و این باعث شد کمی آرام شود. مهدیه از همه بیش‌تر به پدرش وابسته بود و هر شب با او می‌خوابید، این دوری برای او از همه سخت‌تر است.
مزار همسرتان کجاست؟
با توجه به وصیت‌نامه، ما ایشان را در صحن باغ طوطی حرم عبدالعظیم حسنی به خاک
سپردیم.
زندگی با سه بچه و بدون شهید چگونه است؟
اکنون خوب درک می‌کنم شهدا زنده هستند و واقعا حضور ایشان را در زندگی حس می‌کنم و شهادت با مرگ طبیعی خیلی متفاوت است. همین که فکر می‌کنم او به آرزویش رسیده و الان با معصومین و شهداست، آرامش می‎گیرم. حسن‌آقا در وصیت‌‌نامه‌شان هم‌اشاره کرده است که دستش را از زندگی من و بچه‌ها قطع نمی‌کند و حواسش به ما هست و دم در بهشت منتظر ما می‌ماند.