تکاپو برای راستیآزمایی
روایت دکتر علی آقامحمّدی
از ماراتن مذاکرات با مهندس موسوی
اشاره: شنبه 30 خرداد 1388 پس از نماز جمعه تاریخی رهبر انقلاب، در بوستان کوچکی در تقاطع خیابانهای فلسطین و زرتشت تهران، چند تن از مسئولین دغدغهمند که در آن موقع مقام دولتی نداشتند، دور هم جمع میشوند تا برای نقشآفرینی در جهت پایان دادن به التهاب سیاسی کشور فکری کنند. افراد این گروه پنجنفره در رایزنی اوّلیّه میان خود به این نتیجه میرسند که با توجّه به رفاقت و اعتمادی که میان آنها و میرحسین موسوی هست و تجربهای که در اینگونه موارد دارند، همچون برخی افراد و گروههای دیگر که آن روزها به دنبال میانجیگری بودند، نزد وی رفته و درمورد چند و چون رسیدگی به اعتراضات مذاکره کنند. آنچه در ادامه میآید، چکیده بخشی از چندین جلسه خاطرهگویی آقای علی آقامحمّدی یکی از اعضای «گروه رایزن» است. خاطراتی که ایشان برای مؤسّسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی بازگو نموده، گوشهای از تلاش پیوسته دوستداران نظام جهت راستیآزمایی ادّعای تقلّب از سوی نامزد معترض در انتخابات ریاستجمهوری دهم و فیصلهبخشی به بحران تحمیلی بر کشور را نشان میدهد؛ در روزگاری که میتوانست به نقطه عطفی در اقتدار ملّی ایران تبدیل شود و فصل جدیدی در کتاب مردمسالاری دینی رقم بزند.
در کوران حوادثی که بعد از انتخابات ریاستجمهوری دهم اتّفاق افتاد و در میانه مهلت پنج روزه شورای نگهبان برای بررسی نتایج انتخابات، چند نفر از دوستان از ما خواستند که نشستی داشته باشیم و راجع به این حوادث یک مقدار فکر کنیم؛ چون فکر میکردیم به هر صورت این مسئله به سمت یک بحران میرود. قرار ملاقاتمان را در پارکی نزدیک مسجد نور گذاشتیم؛ برِ خیابان فلسطین و زرتشت. همانجا نشستیم و صحبت
کردیم.
من گفتم خب حالا چه اتّفاقی میتوانیم رقم بزنیم؟ باید خود مهندس موسوی بخواهد؛ ما که کاری نمیتوانیم بکنیم. قرار شد که از جمع ما یک نفر با مهندس موسوی طرح بحث بکند و اگر شد، دیداری داشته باشیم. این دیدار ترتیب داده شد و ما روز دوّم از آن فرصت پنج روزه شورای نگهبان برای بررسی نتایج انتخابات، یعنی سه روز مانده به انقضای آن، رفتیم فرهنگستان هنر و با آقای مهندس موسوی یک ساعت و خردهای قبل از غروب آفتاب ملاقات کردیم.
او شروع کرد که اینها این کارها را کردند و شرح داد که مثلاً تقلّب شده، چه شده و چه شده؛ ما هم شنونده خوبی بودیم؛ ورودی پیدا نکردیم که تقلّب شده یا نشده. صحبتهایش را تمام که کرد، من گفتم خب حالا جنابعالی برای اینکه کشف کنید تقلّب شده یا نشده راهحلّتان چیست؟ گفت: راهحلّ من چه فایده دارد؟ گفتیم خب ما آمدیم و تلاشی میکنیم، شاید فایده داشت؛ اگر نداشت هم که مثل همین حالا میشود، اتّفاقی نمیافتد. ایشان هی مقاومت داشت که نه این کارها عمدی است. گفتیم حالا عمدی باشد، به هر صورت اگر ما یک تلاشی هم بکنیم و حل نشود، یک دلیل میآید روی دلیل شما؛ آسیبی از این جهت ایجاد نمیکند.
نهایتاً من به او گفتم: آقای موسوی! شما ما را میشناسید. بهزودی فردایی هم میرسد که صحنه قیامت است؛ ما آنجا شهادت میدهیم که رفتیم و تلاش کردیم، دیگر هر مسئلهای اتّفاق افتاد حجّت داریم؛ شاید یک احتمال ضعیف هم بود که ما میتوانستیم کاری کنیم، ولی شما کاری به ما محوّل نکردید؛ آنجا دیگر شما مسئول هستید. چون میدانیم شما قیامت را قبول داری، ما هم قبول داریم؛ هر دو هم میدانیم این صحنه دور نیست، اتّفاق میافتد. ایشان کمی متأثّر شد و گفت ما یک طرحی با آقای موسوی لاری داشتیم.
او میگوید که تمام تهبرگها باید با شناسنامهها انطباق داده بشود و دستخطها هم کنترل بشود. گفتم خب اینکه همهشماری نمیخواهد؛ بهاندازهای که یک مدل آماری به ما میگوید، اجرای این طرح چیز بدی نیست. چرا این فکر دنبال نشود؟ او گفت: شما از آقای محتشمیپور پیگیری کنید که رئیسکمیته صیانت است. گفتم ما که نمیتوانیم خودمان به آقای محتشمیپور بگوییم؛ ما چهکارهایم؟ شما اگر میخواهید، ما را ارجاع بدهید به آقای محتشمیپور؛ تماس بگیرند، ما کارمان را انجام میدهیم. هر جور صلاح دیدید.
اصلاً نمیخواستیم با ایشان وارد جزئیّات بشویم. طبیعیاش هم این نبود. ما که آمدیم بیرون، دیگر نزدیک غروب بود. رفتیم مسجد امام صادق دور میدان فلسطین که نماز بخوانیم. جلوی در مسجد تلفن من زنگ خورد از دفتر آقای مهندس که با آقای محتشمیپور صحبت شده، شما کار را پیگیری کنید. رفتیم نمازمان را خواندیم و بعد زنگ زدیم به آقای محتشمیپور که آقای مهندس موسوی یک چنین چیزی به ما گفته. گفت بله، به من هم گفتند. فردا صبح یک جلسه میگذاریم. گفتیم باشد. بعد گفت آقای موسوی لاری را هم من بگویم بیاید؟ گفتم بله، او صاحب طرح است، بگویید که بیاید. ما اوّل صبح فردای آن روز رفتیم دفتر آقای محتشمیپور در خیابان فلسطین. هنوز دو روز مانده بود به پایان مهلت شورای نگهبان. دیدیم هم آقای موسوی لاری هست و هم آقای محتشمیپور. ما پنج نفر هم همه رفتیم.
نشستیم و صحبت کردیم. گفتیم خب شما واضح به ما بگویید این طرح چیست؟ من به آقای موسوی لاری گفتم که ما از طرف هیچکس و هیچ جا نیستیم، الان هم هیچ نمیدانیم قضیّه چیست؛ ولی احساس میکنیم این کاری است که شاید بشود آن را دنبال کرد برای حلّ این مسئله. با این فرض شروع کنیم. فکر نکنید ما الان از جایی آمدیم، یا از طرف کسی؛ ما خودمان هم نمیدانیم چه اتّفاق میافتد.
بالاخره طرح آنها مطرح شد و بعد از بحثهایی که کردیم، نهایتاً من روی یک ورقه کوچک اینجوری یادداشت کردم و خواندم: یک، انطباق بدهیم تهبرگها را با شناسنامهها؛ دو، صندوقها را کنترل کنیم و آنهایی که خطّش شبیه هم است - یعنی با یک خط نوشته شده - ابطال کنیم.
طبیعتاً بعد از این آراء هم بازشماری میشود، نتیجه هرچه بود، قبول. این شد مبنا. گفتیم پس شما این را بهصورت یک پیشنهاد منظّمی که بتوانیم به جایی ارائه بدهیم، آماده کنید. هر دو هم وزیر کشور بودید، کار را بلدید، میشناسید، فنّیِ این طرح را بنویسید؛ پیشنهادتان آمادهباشد، به ما بدهید. با این توافق از هم جدا شدیم. البتّه آنجا هم گفتم که شما میگویید همهشماری امّا این غلط است؛ لازم نیست. میشود با فنّیهای این کار، میزان بازشماری را بررسی کرد و نتیجه هرچه بود، قبول کنید که مثلاً 10 درصد یا 20 درصد باشد، هرچه که لازم بود. بالاخره یک فرمول دربیاوریم.