ای میان سپاه خود پنهان، یوسف خاندان پیغمبر(چشم به راه سپیده)
پردهداری مهتاب
چه زیباست روی تو در خواب دیدن
فروغ نگاه تو در آب دیدن
چه زیباست رخسار خورشیدی تو
پس از پردهداری مهتاب دیدن
چه زیباست در چشمه نور چشمت
شکوفایی روشن ناب دیدن
چه زیباست دور از شکوه حضورت
نگاه تو در چشم احباب دیدن
چه زیباست تصویر روحانی تو
به یکباره در پیکر قاب دیدن
چه زیباست در خلوت دل نشستن
جمال تو دور از تب و تاب دیدن
چه زیباست در جستوجویی عطشناک
لب عاشقان تو سیراب دیدن
چه زیباست در چشم دریایی تو
نگاه خروشان گرداب دیدن
چه زیباست در اقتدای نمازم
ترا در تجلای محراب دیدن
چه زیباست گر پا گذاری به چشمم
نشستن کناری و سیلاب دیدن
عباس براتیپور
شمارش سپیدهها
بی تو شمردهایم هزاران سپیده را
این لحظههای مبهم در هم تنیده را
هر شب برای عشق به چالش کشیدهایم
این چشمهای مضطرب خواب دیده را
امسال در دو سوی خیابان نشان زدیم
این سروهای از غم عشقت خمیده را
ما منتظر که وصل تو آرامشی دهد
سیلاب بغضهای به باران رسیده را
... انگورها شراب شدند و دوا نکرد
مستی، جنون این همه طاقت بریده را
ای آفتاب گمشده در پشت ابرها
پیدا شو و بپاش به ظلمت سپیده را
شعر فراقتای گل من از غزل گذشت
طولش مده برای خدا این قصیده را
آقا! برای آمدنت نذر کردهایم
این چشمهای خسته مهدی ندیده را
وحیده افضلی
قنوتاشک
جز آسمان چشمتان جایی ندارم
خود را به دست مهربانت میسپارم
- شاید، ولی، اما، ندارد، عشق یعنی
باید به عرش زیر پایت سرگذارم
تا که سر ما بین سرها در بیارد
باید دلم را در مسیر تو بکارم
من با قنوتاشکهایت زنده هستم
وقتی که دائم دردی از جنس تو دارم
- بخت بلند چشمهایم هست اینکه
هر روز بر تنهایی چشمت ببارم
ای دل خوشی روزهای هفته آقا
تا جمعه، من زخمیترین ساعت شمارم
در انزوای تلخ شنبه مینویسم
...این جمعه هم جمعه نشد، در انتظارم
حسن کردی
ای میان سپاه خود پنهان
ای لسانت لسان پیغمبر
وی بیانت بیان پیغمبر
ای زمانت شبیه رستاخیز
در دهانت زبان پیغمبر
ای فدای صدای تکبیرت
وی به گوشت اذان پیغمبر
هست از پای تا سرتای سرو
با تو سرو روان پیغمبر
ناز را، خال آل هاشم را
داری ارث از نشان پیغمبر
گیسویت ریخته به شانه ی توست
زلفی از گیسوان پیغمبر
ای خدا گونه، گونه گندمگون
گونه گونه نشان پیغمبر
ای خوشا لب به خطبه بگشایی
سوره ی ترجمان پیغمبر
نفس تو، نفس حیدر کرار
جان تو هست جان پیغمبر
رزم تو رزم بیامان علی است
ای توانت توان پیغمبر
دولت توست دولت زهرا
ای امید نهان پیغمبر
ای امام محمّدی سیما
ای نهان و عیان پیغمبر
ای میان سپاه خود پنهان
یوسف خاندان پیغمبر
قرنها عمر بیخزان داری
ای همیشه جوان پیغمبر
ابر تیره ز آفتاب بگیر
زلف پیچیده را نقاب بگیر
همه حلّال مشکلاتی تو
به خدا کشتی نجاتی تو
قرّهًْ العین آل زهرایی
چشم را چشمۀ حیاتی تو
شب میلاد تو شب رحمت
پس حسین دگر به ذاتی تو
عیدی تو برات آزادی است
خلق را برگه ی براتی تو
ای بنازم شهادتین تو را
هم حیاتیّ و هم مماتی تو
این تو هستی هُداهًْ مهدیین
بحر مستضعفین حُماتی تو
روی کتفت نوشته جاء الحق
زهق الباطلی، نشاطی تو
هر امامی به یک صفت معروف
صاحب اعظم صفاتی تو
نه امام زمینیان تنها
که ولیّ همه کُراتی تو
زمزم از روی تو کند فَوران
جاری نیل تا فراتی تو
مدعی را چه رؤیت رویت؟
منکر این مکاشفاتی تو
مهدویت که نیست بازیچه!
کِی طرفدار سیئاتی تو
انحرافات، انتظار تو نیست
دشمن این مزخرفاتی تو
امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست
به خدا قاضی القضاتی تو
همه ی خلق پای بست شما
دست رهبر میان دست شما
محمود ژولیده